فقر و  نابرابری و  ندیدن تغییرات ارزشی نسل جدید

در نخستین روزهای تلخ پس از فوت «مهسا امینی» اتفاقاتی در کشور شروع شد که بار دیگر جامعه‌شناسان و تحلیل‌گران را به تعمق در آنچه که زیر پوست جامعه ایران می‌گذرد، واداشت. واقعیت این است که فراتر از عواطف و احساسات، باید واکنش جامعه به این رخداد تلخ را از جنبه‌های گوناگون مورد بررسی قرار داد تا تغییرات اجتماعی فهم و تحلیل شود. در این راستا پایگاه اطلاع‌رسانی جماران با «علی ربیعی» استاد دانشگاه و وزیر پیشین رفاه اجتماعی به گفت‌وگو نشست.

 

 

 چه زمینه‌هایی وجود داشت که مرگ مهسا امینی به این شکل گسترده و فراگیر در جامعه بازتاب پیدا کرد؟

علت اتفاقات و رخدادهایی در این سطح را نباید صرفاً به یک موضوع خاص مرتبط کنیم. موضوعاتی این‌چنین به تعبیری مثل یک اثر پروانه‌ای یا به تعبیر دیگری مثل شوک ناگهانی به جامعه، عمل می‌کنند و سبب می‌شود مسائل مزمن شده به حالت انفجاری سرباز کند. اگر علت یک حرکت اجتماعی بزرگ را به یک موضوع محدود کنیم، به نظر من تقلیل‌گرایانه به مسئله نگاه کرده‌ایم و درک ما از پدیده‌ای که دارد رخ می‌دهد، درست و کامل نخواهد بود.

بسیاری از ناآرامی‌های شهری در 30سال گذشته همین‌طور بوده است. مثلا دوره‌ای توهین به یک جانباز توسط یک دستگاه اجرایی در شیراز عامل حرکت شد. در اراک تخریب یک خانه توسط شهرداری، در اکبرآباد اسلامشهر تهران گران شدن نرخ مینی‌بوس و... همین‌طور بود. در مشهد هم که از کوی طلاب شروع شد اگر اشتباه نکنم، علت آنجا هم شهرداری بود. اینها عواملی هستند که نارضایتی‌های نهفته و بغض‌های مزمن شده را به یک‌باره به سطح می‌آورند و معمولاً انفجاری عمل می‌کنند.

علل مختلفی که در لایه‌های پایین اجتماعی شکل گرفته و به آنها «علل وجودی» می‌گویم با چشم غیرعلمی دیده نمی‌شود. هر اتفاقی مثل مرگ غم‌انگیز مهسا وقتی رخ می‌دهد، این علل وجودی را به سطح می‌آورد. وقتی آب می‌جوشد تا به 100 درجه نرسد شما هیچ جوششی احساس نمی‌کنید در حالی‌که این آب داغ است. چند اتفاق در جامعه ایران افتاده که این مجموعه اتفاقات، جامعه یا بخش‌هایی از جامعه را به نوعی حالت تعرضی تبدیل کرده است. حرمان‌های نهفته‌ای در این چند سال شکل گرفته که به علل مختلف این حرمان‌ها به تعرض تبدیل می‌شود. مثلاً سال 88 باز هم یک علل نهفته در متن جامعه بود. تحقیرشدگی طبقه متوسط و احساس اینکه دارد انسداد اجتماعی و سیاسی بعد از دوره اصلاحات ایجاد می‌شود، طبقه متوسط را به میدان آورد. به نظر من آن واکنش برای این بود که می‌خواستند تغییر رفتاری در دولت ایجاد کنند.

در 96 هم من منشأ شروع ماجرا را از ادامه ناآرامی‌ها تفکیک می‌کنم. برخی معتقدند (به خصوص آقای روحانی هم این اعتقاد را دارد) که در سال 96 عده‌ای در مشهد می‌خواستند علیه دولت موج اعتراضی راه بیندازند و به سرعت ظرف یکی، دو ساعت به علیه خودش تبدیل و عامل جسارت‌دهنده‌ای شد که تقریبا 130 الی 140 شهر کوچک ما دستخوش ناآرامی و حوادث شدند. تعبیری در جامعه‌شناسی ارتباطات به عنوان «مارپیچ سکوت» داریم که می‌تواند تا حدودی تبیین‌کننده همچین وضعیتی باشد. این مارپیچ به یک‌باره می‌شکند. اگر این عامل اولیه که یک گردهمایی و شعار علیه دولت وقت و تبدیل شدنش به شعار علیه کل حاکمیت شد را کنار بگذاریم و روی علت‌ها کار کنیم، می‌توان گفت خاستگاه ناآرامی‌های 96 در شهرهایی که از روستا به شهر تبدیل شده بودند، رخ داد. افرادی بودند که به مرور دچار محرومیت شده و فقیر شده بودند و به خصوص «اقتصاد آب» و معیشت وابسته به آب به شدت رو به افول بود. بحران آب و معیشت و محرومیت و نداشتن زمینه حرکت اجتماعی و حتی تفریح با هم ترکیب شده بود.

ناآرامی‌های 98 هم بیشتر حاشیه‌نشینان شهری بودند. فقر حاشیه‌نشینی بسیار خشن‌تر و بدتر از فقر روستایی است چون فقر ادراک شده با احساس بی‌عدالتی و نابرابری، پدیده فقر مقایسه‌ای است. افرادی که در حاشیه زندگی می‌کنند، دست به مقایسه می‌زنند. در 98 گرانی بنزین مثل یک درجه روی 99 درجه برای جوش آوردن آب عمل کرد.

حال به نظر من چیزی که امروز با آن مواجه هستیم چند علت دیرین مزمن شده و یک‌سری علل جدید دارد. یکی از علت‌ها تحولات جمعیتی است که این تحولات جمعیتی به رسمیت شناخته نشد و تغییرات ارزشی جمعیتی هم اصلاً جدی گرفته نشد. در زمینه اعتراضات اخیر تغییرات کیفی جمعیت و ارزش‌های تغییر یافته بسیار مؤثر بوده است. تغییرات کیفی جمعیت یعنی گروهی از افراد در دانشگاه درس می‌خوانند، در معرض ارتباطات جهان قرار می‌گیرند و با دنیا بیش از گذشته آشنا می‌شوند. اگر در گذشته دو سه سال طول می‌کشید یک اثر برجسته هنری یا یک اتفاق جهانی اینجا تبدیل به موضوع بحث شود، الان به ثانیه یا حتی کسری از ثانیه است. اگر «ارزش‌های جاری یک جامعه در یک دوره» را در نظر بگیرید، در گذشته همیشه یک اشتراکات ارزشی پیش‌نسلی داشته‌ایم. الان پدیده نسلی دهه 70 به بعد که در دنیا هم ادبیات این تعبیر وجود دارد و پدیده‌ای جهانی است باعث شده این اشتراکات ارزشی بین نسلی خیلی کم شود و به یک باره تغییرات ارزشی خیلی شگرف در نسل جدید به وجود آید.

برخی به غلط حذف شبکه‌های اجتماعی را راه‌حل می‌دانند. دهه هفتادی‌ها و هشتادی‌ها در همه جای جهان، دیگر ارزش بقا را دنبال نمی‌کنند. استقلال‌خواهی، شالوده‌شکنی و خصوصیت ابراز وجود و اعتراض به هر چیز محدودکننده در حرکت اجتماعی به فضیلت نسلی تبدیل شده است. این جهانی است و ما هم بخشی از آن هستیم. سوال مهم که مطرح می‌شود این است که آیا همه جا این تغییرات بحران‌سازی می‌کنند؟ معتقدم این بحران در حوزه فرهنگی به خصوص در جوامع در حال گذار قطعاً رخ می‌دهد. در ایران مشکل و آنچه که مسئله را تبدیل به آسیب و سپس بحران اجتماعی می‌نماید در دو عامل نهفته است.

عامل اول، اصرار زیاد به یک برداشت خاص از ارزش‌ها که به علت ایدئولوژیک کردن تغییرات فرهنگی در مسیر تغییرخواهی و تحول‌جویی و مطابقت هنجاری و حتی پذیرفته شده نیز انسداد ایجاد شده است. برای اینکه حوزه‌های فرهنگی و اجتماعی جامعه را حتی در جزئیات رفتاری از حوزه خصوصی جدا کرده در حوزه فلسفه حکومت تعریف می‌کنیم، این برای ساختار رسمی قدرت چالشی شده و دارد رودررویی ایجاد می‌کند اما در جاهای دیگر دنیا رودررویی ایجاد نمی‌کند. همان‌گونه که گفتم ساحت پدیده‌ها در کشور ما به‌هم ریخته است. به علت اینکه حوزه تغییرات ارزشی فرهنگی و سبک زندگی را با کلیت نظام گره زده‌ایم، با فلسفه وجودی گره زده‌ایم لذا حوزه‌های اجتماعی و فرهنگی ناخودآگاه به حوزه سیاسی کشانده شده‌اند و در نهایت برای اینکه تهدید دیده شده‌اند، در ساحت امنیتی حل و فصل می‌شوند.

علت دوم هم در به‌هم تنیدگی ساحت‌های عرصه‌های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، سیاسی و امنیتی بازمی‌گردد. یک سنت غلط حکمرانی شکل گرفته است. به عنوان مثال در ناکارآمدی اقتصادی به جای بحث در مورد منطق اقتصادی یا نهایتاً رفتار مصرف‌کنندگان به سرعت به دنبال کارشکنی «توطئه» می‌رویم. یعنی راه‌حل عرصه اقتصاد به سرعت به عرصه امنیتی می‌رود و خطرناک‌تر از همه وقتی یک نسل با دو نسل با تغییرات وسیع ارزشی و فرهنگی و سبک زندگی و تغیر در نوع نگاه از نگاه به خود تا به کل جهان و به زندگی پدید آمده‌اند، راهکار در بازدارندگی دیده شده به حوزه امنیت سپرده می‌شود یعنی به جای تأمل در سیاست‌ها، تجدیدنظر در فرآیند سیاست‌گذاری‌ها و برنامه‌ریزی منطبق با تغییرات به سراغ راه‌حل مسدودکننده رفته‌ایم.

مسئله پوشش و نوع آن که این روزها کانون مسئله زنان شده، یکی از مصادیق روشن از به‌هم تنیده کردن عرصه و ساحت فرهنگ به امنیت است. پدیده اول سیاسی می‌شود و چون احساس می‌شود که پوشش تبدیل به مقابله سیاسی شده، بعد در ناکارآمدی سیاست‌گذاری مسئله به ساحت امنیت کشانده شده و می‌شود بحران اجتماعی.

 در این زمینه دو نوع نتیجه‌گیری داریم. عده‌ای معتقدند جوانان دارند به سمت بی‌دینی می‌روند. عده دیگری هم می‌گویند چون مناسک دینی گسترش پیدا کرده، اتفاقا نسل‌های جدید دارند به سمت دینداری می‌روند. شما کدامیک از اینها را قبول دارید یا به نظر سوم قائل هستید؟

خیلی‌ها می‌گویند این جامعه دارد بی‌دین می‌شود ولی من معتقد به بی‌دینی نیستم. مطالعات نشان می‌دهد نوعی دینداری به سبک جدید و شکلی از معنویت‌گرایی نوین دارد پدید می‌آید. در تحقیقاتی که در مورد تغییرات ارزشی صورت گرفته به این رسیده‌اند که این نسل تشکل‌پذیر هم نیست. حتی در حوزه مطالعات کارگری، شواهد نشان می‌دهد که کارگران نسل جدید با کارگران قدیم کاملا متفاوت شده‌اند. کارگران با تیپولوژی قدیم درک ساختاری مشخص و نیازهای معلوم و رفتارهای شناخته شده داشتند. بیشتر به دنبال ارزش‌های بقا بودند اما کارگران نسل جدید اصلا دیگر تمایل به عضویت در اتحادیه‌های بزرگ نیستند.

 شما در مجموع عوامل حضور در خیابان را در عوامل اجتماعی می‌بینید. تبیین جامعه از اعتراضات چیست؟

در یک جمع‌بندی از علل حضور افراد در خیابان‌ها در 1401 من تصور می‌کنم، حضور افراد در خیابان‌ها این بار تفاوت‌هایی با حرکت‌های مشابه گذشته دارد چون جوانان در سنین زیر 20سال و زنان و نیز موضوعیت مسئله‌ای مرتبط با ارزش ابراز وجودی زن، کانون شعارها و اعتراض‌ها بوده است اما ترکیب جمعیتی نشان می‌دهد شهرنشینان خسته و درمانده فارغ از سن و جنس نیز در اعتراضات حضور دارند یعنی یک تعداد علت‌های مزمن شده و علت‌های نوین با هم ترکیب شده‌اند.

در میان علت‌های مزمن شده، مسئله اقتصادی بسیار مهم است لذا در سه سطح، مسئله را تبیین می‌کنم. نخست، سطح اقتصادی و مسئله فقر و نابرابری مزمن شده، سپس سطح ندیدن تحولات و تغییرات ارزشی نسل جدید و در سطح سوم انسداد مزمن سیاست‌ها در قبال زنان را سه سطح تعیین‌کننده این اعتراضات می‌دانم.

مسئله فقر و بیکاری درازمدت عمدتاً ناشی از ناکارآمدی‌ها و سیاست‌های بازدارنده توسعه بوده است. در بحث اقتصاد و در این میان عامل تحریم‌های آمریکا بسیار تعیین‌کننده بوده است. تحریم عامل برهم زننده زندگی اقتصادی شده است.

کسانی تا دیروز می‌گفتند دولت قبل تنبل و خسته است و هزار انگ می‌زدند، فکر می‌کردند سه تا پریز هست که یک آقای وابسته به خارج است و نمی‌زند، یک‌سری تنبل هستند که این پریزها را نمی‌زنند و یک‌سری اعتقاد ندارند، ما این سه پریز را می‌زنیم و اینکه ماشین آماده است و اینها نمی‌خواهند، ما گاز می‌دهیم و ماشین کشور حرکت به جلو می‌کند. دیدند چنین خبرهایی نیست، دولت‌های گذشته از شما بیدارتر بودند و دلسوزی اینها هم از شما کمتر نبوده و شما درکی درست نداشتید. دیدند این طوری نیست که گاز بدهید و بروید!

بنابراین فقر مزمن شده، سقوط طبقات متوسط به دهک‌های پایینی، قیچی شدن سفره مردم، بیکاری بالا و طولانی شدن زمان دستیابی به شغل، فقدان سرمایه‌گذاری‌های اقتصادی و تولیدی فشار زیاد به زندگی مردم و تورم ناشی از عدم تعادل بودجه و فقیر شدن بیشتر مردم حتی افرادی که در گذشته به راحتی خریدهای روزانه را انجام می‌دادند، در زندگی محاسبه‌گر شدند و به اصطلاح کم می‌آورند. اینها یک طرف، نامیدی روانی که حل نشدن مسئله تحریم به ذهن‌ها متبادر کرد بسیار حائز اهمیت بود. حل نشدن برجام علامتی شد برای اینکه امیدی به آینده برای بهبود اقتصاد نخواهد بود. خستگی ذهنی از تداوم تحریم و زیست همراه با نگرانی را می‌توانیم در اذهان آدم‌های معترض در خیابان ببینیم.

این توضیحات مرتبط با سطح اقتصادی بوده و در تحلیل سطح دوم پیرامون تحولات ارزشی به عنوان زمینه‌های اعتراضی این روزها بالاتر توضیح داده‌ام. تحولات جمعیتی و نادیده گرفتن تحولات ارزشی در میان نسلی که تغییر کرده و ما برای آن برنامه‌ای نداشته و حتی به رسمیت هم نشناختیم. مسئولان که در شوراهای عالی نشسته‌اند اصلا برای این نسل تغییر کرده برنامه ندارند و خیلی از سیاست‌گذاران که در حوزه فرهنگ می‌خواهند سیاست‌گذاری کنند، اصلاً به این تغییرات قائل نیستند و این تغییرات را یکپارچه منفی و توطئه‌آمیز می‌بینند.

سطح دیگر مسئله به منزلت زن و زندگی زنانه مرتبط است. منزلت اجتماعی و تحصیلات زن‌ها در کشور ما بالا رفته است. صندلی دانشگاهی آنها یک زمانی نزدیک به مردها بود، بعد برابر و بعد بیشتر شد. سال 96 تعداد بیشتری از مشاغل را زن‌ها به دست آوردند. آنها حتی با سه چهار تومان حقوق و در مشاغل رسمی بدون بیمه تأمین اجتماعی مشغول به کار شدند. علاوه بر علت اقتصادی این نوع پذیرش شغل علت روانی هم داشت. از چند نفر پرسیدم و متوجه شدم حاضر هستند به هر علت از خانه بیرون بیایند و دیگر نمی‌خواهند در خانه بمانند. «قوی شدن مهارت‌های زنان در کشور» هم رخ داده است.

در پاسخ به این سوال که چرا زنان این بار به طور چشمگیر به اعتراض آمده‌اند؟ نگاه کنید منزلت اجتماعی و پایگاه آنها در سه دهه اخیر همواره رو به فزونی داشته است. مسائل تاریخی زنان، زنان متحول شده این سال‌ها همراه با تغییرات ارزشی نسلی ترکیب شده و در همین حال قواعد و مقررات وضع شده نیز نوعی «انسداد اجتماعی» برای زن‌ها ایجاد کرده است.

اجازه دهید یک عامل دیگر اضافه کنم که «سیاست‌گذاری‌های نادرست» است. وقتی از نظر اقتصادی امید به آینده در کشوری کم و نگرانی از آینده زیاد شده و تحریم به هر حال مثل خوره به جان مردم افتاده و آزار فیزیکی و روانی ایجاد می‌کند، سیاست‌گذار باید سیاست‌های اجتماعی داشته باشد که انگشت در چشم جامعه نکند. تازه ما یادمان افتاده که انگشت در چشم جامعه کنیم. یک روز با اینترنت جامعه مصرف‌کننده را نگران می‌کنیم، برای حضور زنان در ورزشگاه مسئله درست می‌شود و درست در همین اوضاع و احوال می‌خواهیم در سبک زندگی آنها هم مداخله کنیم.

به علاوه سه سطح تبینی توضیح داده شده، به نظر من «سیاست‌گذاری ناقص» هم یک ضریب فزاینده به نارضایتی‌ها می‌دهد. اجرای «سیاست‌گذاری غلط» و سیاست‌گذاری‌های غیرمنطبق با واقعیات بسیار عامل مهمی است که اساساً کمتر به آنها پرداخته شده است. در حوزه فرهنگ نهادهایی که پیش‌بینی شده‌اند و بودجه زیادی هم می‌گیرند به دلایل مختلف کارآمدی ندارند. به طور اجتناب‌ناپذیر برای اعمال سیاست‌های غیرواقعی و ناکارآمدی نهادهایی که ایجاد شده‌اند به سراغ نهادها و دستگاه‌های امنیت‌ساز می‌روند. اساساً ابزار امنیتی در سیاست‌گذاری فرهنگی هیچ مسئله‌ای را حل نمی‌کند. می‌خواهم بگویم فرماندهی انتظامی هم قربانی این ماجرا است. به هر حال فرماندهی انتظامی برای کشور، امنیت کشور و جامعه است و رودررو قراردادن این نهاد با زندگی روزمره و سبک زندگی زنان جفا به این نهاد مهم هست.

اینها اتفاقاتی است که بیشتر مردم را تحریک کرده و من الآن هم فکر می‌کنم نیازمند یک «گفت و گوی اجتماعی گسترده» هستیم. همه ما نیازمندیم؛ از دولت و سیاست‌گذاران فرهنگی گرفته تا گروه‌های اجتماعی. اگر امروز هم بخواهیم برسیم به اینکه راه‌حل چیست، به اعتقاد من برخی اتفاقاتی که در اول تحلیل من ارائه شد را به عنوان واقعیت اجتماعی بپذیریم و برای حوزه فرهنگ «سیاست‌گذاری فرهنگی» کنیم.

 آقای ربیعی! هر اعتراضی که رخ می‌دهد به سرعت گفته می‌شود که آشوبگران وارد صحنه شده‌اند و اموال عمومی را تخریب کرده‌اند و اتفاقا در 98 که شما به درستی اشاره داشتید که پیچیده بود، واقعا اشکال پیچیده‌ای از تخریب اماکن حساس را شاهد بودیم. همچنین دیدیم که حرکت‌های سازماندهی شده کاملا یکسانی در مناطق مختلف شکل گرفت.به عنوان جامعه‌شناس می‌خواهم از شما بپرسم که آیا واقعا این گروه‌های اشرار و تبهکار را در جامعه داریم؟ یعنی اینها چه کسانی هستند که در مواقع حساس بروز پیدا می‌کنند و این کارها را در خیابان انجام می‌دهند؟

نمی‌شود این واقعیت را منکر شد که بر اثر سیاست‌های غلط در عرصه‌های مختلف بالاخره عده‌ای لمپن و تخریب‌گر در جامعه رشد کرده‌اند. این واقعیت هست و اینها در این مواقع اصلاً دنبال ایدئولوژی خاص هم نیستند و احیاناً در هر حرکت‌های اعتراضی هم حضور می‌یابند اما تعمیم دادن اینها به معترضین غلط فاحش است هم منجر به دیده نشدن مسائل شده و هم جامعه را تحریک عصبی می‌کند.

هر دلال یا تاجری نمی‌تواند در بازار کار اقتصاد دیجیتال موضوعیت داشته باشد و تدوین‌کنندگان قوانین و مقررات این حوزه در وزارت ارتباطات نیز باید براساس تعاریف علمی حدود و ثغور این حوزه از اشتغال را مشخص کنند تا بتوانند سیاست‌گذاری صحیحی داشته باشند

واقعیت دیگر این است که ما کشوری نیستیم که طمع روی آن وجود نداشته باشد. درست است که سیاست‌های غلط ما باعث شد در رقابت‌های منطقه‌ای عقب بمانیم. قرار بوده که ما 1404 قدرت اول منطقه شویم و ببینیم الان کجا هستیم؟ همه اینها داستان‌های غم‌انگیز ما است. تردید نداریم که قدرت‌های منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای هم ایران ضعیف و بر هم ریخته را می‌خواهند و ایرانی که نتواند منافع مردم را دنبال کند. اگر جامعه را قوی کنیم اعتمادها افزایش یابد و امکان گفت‌وگو را فراهم ساخته و امکان شنیدن اعتراض و صدای مردم، اثر عامل خارجی یا «بدرفتاران» در داخل به شدت ناچیز خواهد شد.

 فکر می‌کنید راه‌حل و گوش شنوایی هست؟ فکر می‌کنید در پی این قضیه درس عبرت گرفته می‌شود؛ چون بالاخره جنس این اتفاق اجتماعی است و نصف جامعه که زنان باشند را درگیر خودش کرده است.

همه اقدامات بدون اثر نیستند. ما هم وظیفه داریم بنویسیم، حرف بزنیم و جامعه را به آرامش دعوت کنیم. در افراطی‌گری هیچ چیزی حل نمی‌شود. نگران افراطی‌گری و ناآرامی‌هایی هستم که هیچ‌کس از آن نفع نخواهد برد این انقلاب ظرفیت عظیمی دارد و با استفاده از همین ظرفیت می‌توانیم عملکردی داشته باشیم که نسل جدید زندگی را بر مدار خواست خود انتخاب کند و از انقلاب پاسخ درخوری بگیرد.

فکر می‌کنم در سه چهار روز آینده ماجرا فروکش می‌کند ولی نباید مسئله را فراموش کرد. می‌ترسم و نگرانم که با فروکش کردن مسئله، سیاست‌های غلط هم فراموش شود تا خدای نکرده اتفاق دیگر و باز هم تکرار اتفاقات پیشین! اگر می‌خواهیم بدانیم راه‌حل چیست، واقعا این را دستاویز گفت‌وگوی اجتماعی قرار بدهیم. واقعا اگر صداوسیما می خواهد به جامعه خدمت کند، همین موضوع را موضوع یک بررسی بی‌طرفانه قرار بدهد.

به این دلیل که برخی ممکن است تلاش کنند تا آمارهای اشتغال کشور بهتر از آنچه هست به نظر آید، نیازمند آن هستیم که ابتدا قبل از هر قانون‌گذاری و مقررات‌سازی، تعریف درستی از حوزه اقتصاد دیجیتال و مشمولان شاغل این بخش ارائه دهیم

در سیاست‌گذاری‌ها تجدیدنظر کنیم. این سیاست فرهنگی جواب نداده است. اگر دنبال راه‌حل هستید، نگویید توطئه کردند، اصلاح‌طلبان مردم را به خیابان ریختند و یک عکس از مهسا که خدا رحمتش کند در بیاوریم و بگوییم کومله بوده است. این چیزها اصلاً مسئله‌ای را حل نمی‌کند. باید سیاست‌ها را با عقلانیت درست کنیم تا وقتی سیاست‌ها را درست نکنیم، مدارای اجتماعی بزرگ را سامان ندهیم، جامعه ملتهب می‌شود و این اتفاقاً زمینه دخالت و تحریک توسط کسانی که هیچ دلسوزی ندارند ایجاد می‌شود. این روزها بسیار مشاهده می‌کنیم یک جریانی که مثل همیشه نه دلش برای ایران می‌سوزد و نه برای مردم این کشور قلبش می‌تپد مدام در حال ایجاد دوقطبی و شکل دادن به وضعیت «دشمن-دشمن» در بین مردم است. پدیده قلمداد کردن تیپ مذهبی با داعش ازجمله القاءآتی است که امیدوارم و معتقدم که حتی جوانان ناراضی هم در این دام نخواهند افتاد.

من از افراطی شدن جامعه هم نگران هستم. از هر سمتی که رخ بدهد نگران هستم. واقعاً به عنوان کنشگری که در این سال‌ها در عرصه اجتماعی پیچ و تاب خورده‌ام، دلم برای ایران می‌سوزد و قائلم به اینکه ما باید ایرانی با ثبات و رو به جلو را دنبال کنیم. نباید به دام این افراطی‌گری و تحریک‌ها بیافتیم و شرایط را به نحوی پیش ببریم که نفرت در جامعه عمیق‌تر شود. این چیز بسیار ناگواری است.

جامعه با میانه‌ها اداره خواهد شد. اشتباه سیستماتیک در سال‌های گذشته منزوی کردن میانجی‌ها و افرادی بوده که می‌توانستند نقش واسط را ایفا کنند. برنامه استراتژیک جریان خارج‌نشین هم حذف و انگ زدن به همین افرادی است که به قول آنها وسط بازی می‌کنند یا به دنبال ایجاد تعادل در جامعه هستند. ما تاکنون امیدوارانه و مصلحانه حرف زده‌ایم و باز هم باید به این روش ادامه بدهیم.