ایمان عبدلی

این فیلم می‌توانست از پایان آن شروع شود، یعنی از آن لحظه‌ تردید فرهاد. همسرش او را ترک کرده یا آب آن‌ها را بلعیده؟ در چُنان جهان فرضی برای «کار کثیف» با یک داستان ملودرام مواجه بودیم که هم زمینه فلسفی داشت و هم یک زمینه اجتماعی. اما خب از این ایده‌ درخشان فقط افسوس می‌ماند، «کار کثیف» مبتلاترین فیلم روی پرده به سندرم ایده‌سوزی است.

 داستان عرق‌فروشی که عرق‌های تقلبی‌اش چندین نفر را به کشتن می‌دهد، همین یک خط، سند تاریخی از وضعیت مردمانی است که به زندگی دوگانه عادت کرده‌اند و برای آن جان هم می‌دهند. سعی این یادداشت این است که نشان دهد چگونه خسرو معصومی جهانی الکن و آدم‌هایی سقط شده می‌آفریند و از همین جهت فیلمش، فیلمی نارس و پر از اعوجاج است. 

در چنین پلاتی طرح و پرداخت شخصیت فرهاد بی‌نهایت اهمیت دارد، او در کانون فیلم قرار دارد. جوان تحصیل‌کرده‌ای که از سر نداری ساقیِ مشروب می‌شود، وجه اساسی شخصیت فرهاد استیصال است، چیزی که باید خصوصا در دقایق ابتدایی ببینیم و باورش کنیم و این واضح است که با گفتن دیالوگ‌هایی چون مجبورم و بدهکارم! موقعیت‌های ساده و تصنعی مثل صاحب‌خانه طلب‌کار چیزی از فرهاد ساخته نمی‌شود.

از مضحک‌ترین این سکانس‌ها آن موقعیت اورهان پاموک و دیالوگ‌های رد و بدل شده میان فرهاد ‌و مسعود فروتن است. آن‌چه که در آن سکانس رخ می‌دهد تاکید بر فرهیختگی کسی است که به اجبارمشغول یک کار کثیف شده، اما خب به چه شکل؟ این را دیگر در ابتدایی‌ترین کلاس‌های فیلمنامه نقل می‌کنند که تاکید اغراق شده روی یک مضمون نتیجه عکس دارد، در این جا تاکید روی تراژدی و استیصال فرهاد گاهی رنگ و بوی کمدی می‌گیرد. این اولین دلیل برای اثبات این است که «کار کثیف» اصلا نتوانسته جهانی خلق کند، چون آدم‌هایش تعریفی ندارند‌. فراموش نکنیم اگر سریالی مثل «بازی تاج و تخت» این همه شیفته و شیدا دارد بیش از هر چیز به خاطر جهان منحصر به فردی است که خلق می‌کند، اما این فرهاد کیست؟ چه سنجاق شخصیتی دارد که او را در ذهن ماندگار می‌کند؟ تقریبا هیچی!  

نخواستم به رابطه فرهاد و همسرش وارد شوم، به این که چگونه این رابطه به اینجای ناکامی رسیده؟ چرا محسن می تواند انقدر تاثیرگذار باشد؟ الهام چرا انقدر مستاصل و شاکی است؟ پسربچه‌ فیلم چرا انقدر حضور نمادین و تزئینی و دِمُده دارد؟ مثلا آن موتیف گم شدن‌هایش قرار است چه چیزی بگوید؟ هر بار گم شدن او قرار است نشان از فروپاشی خانواده بدهد؟ مستان چرا انقدر ابله هست و دوباره به خانه‌اش برمی‌گردد؟ گره‌ و گره‌گشایی داستان چرا بر مبنای بلاهت آدم‌ها سوار شده؟ درباره فیلمنامه می‌شود کل صفحات روزنامه را سیاه کرد اما خب تنها راهی که می‌ماند همین که از گناهان فیلمنامه بگذریم و البته از فاجعه‌ دیالوگ‌های کلیشه ای که گاه دیوار چهارم را می‌شکند و انگار مستقیما با مخاطب مواجهه است.

به پرداخت و یا آن چه که هنر کارگردان است می‌رسیم! «کار کثیف» در ایده و پلات بن‌مایه‌های یک کار افشاگرانه را دارد. پس متناسب با چنین جسارتی در انتخاب ایده، تمام ابزار فنی کارگردان باید در خلق و ساخت اتمسفرلازم یاری کند، اما دریغ از چند فیلتر ساده برای ایجاد رنگ‌های شارپ و تند! کاری که مطمئنا همراستا با مضمون قرار می‌گرفت.

 لباس تن فرهاد، محیط خانه‌اش و... همه می‌توانست ابزاری برای خلق فضا باشد، اما نیست. انگار کارگردان هیچ حوصله و تدبیری برای استفاده از رنگ‌ها نداشته، مثل غیبت نور به مثابه یک عنصر اتمسفرساز که به غیر از لوکیشن زیر زمین مستان در جاهای دیگر خالی و خلا است. طیف رنگ و‌ نور می توانست از ملایم شروع کند و به تند برسد و‌ گرته ای از کاراکتر فرهاد باشد. همان کاری که موسیقی به درستی در فیلم انجام می‌دهد، حیف که هنر حسین علیزاده در میان مجموعه‌ای از اجراهای بد به گوش نمی‌آید و دفن شده است.

حرف آخر درباره‌ فضاهایی است که «کار کثیف» برای اولین‌بار در سینمای ایران وارد آن می‌شود و عجیب آن که طرفی نمی‌بندد. مساله مشروبات الکلی و حجم نمایش بطری‌های مشروب در فیلم که احتمالا عامل توقیف چند ساله‌ فیلم هم بوده، هیچ روزنه‌ی ذهنی تازه‌ای باز نمی‌کند، در سینمایی که خط قرمزها به عنوان ترمز فیلسماز برای کار خلاقانه‌ عنوان می‌شود، «کار کثیف» مثال نقضی است که نشان می‌دهد، اگر با سینمایی سری‌ساز و کپی پِیست مواجهیم، بیشتر از آن که معلول محدودیت‌ها باشد، معلول ذهن شاید تنبل فیلمسازانی باشد که حتی گاهی اندازه‌ مخاطبان هم با سینمای روز دنیا ارتباط نگرفته‌اند.