افسانه فرقدان

از زمانی که به عصر مدرنیه قدم گذاشته‌ایم، نویسندگانی در سراسر دنیا بوده‌اند؛ همچون ارنست همینگوی که به زندگی خود پایان داده‌اند. بررسی روانکاوانه کارشناسان درباره زندگی این نویسندگان نشان داده که افسردگی شدید در آن‌ها، به‌ویژه وقتی در تمام کردن یک رمان ناکام بوده‌اند، آن‌ها را به سوی پایان دادن به زندگی خود و مرگ سوق داده است. اما اکنون که حدود 2 سال از مرگ خودخواسته کوروش اسدی می‌گذرد، با خبر تکان‌دهنده خودکشی مرتضی کلانتریان، مترجمی 87 ساله، که مانند آن را تا سال‌ها نخواهیم دید، مواجهیم؛ ازآن‌رو بر آن شدیم تا در این شماره صفحه کتاب به جنبه دیگری از اتفاق هولناک خودکشی نویسندگان ایرانی بپردازیم و علت آن را نه بازیابی، بلکه بازگو کنیم. نگارش این یادداشت از آن جهت است که عادت نکنیم که بی‌تفاوت از کنار چنین اتفاق شومی در فرهنگ و جامعه ایرانی عبور کنیم، انگار که اتفاق روزمره‌ای حادث شده است؛ شاید بتوانیم در آینده از بروز چنین حوادثی پیشگیری یا دست کم از روند رو به افزایش آن جلوگیری کنیم. بی‌شک خودکشی نویسندگان ایرانی مانند بسیاری از عناصر دیگر در زندگی و آثار آن‌ها، با آن‌چه در جهان غرب و کشورهای پیشرفته اتفاق می‌افتد، متفاوت است و دلایل متفاوتی نیز دارد. 

مشهورترین خودکشی‌ها در بین نویسندگان ایرانی

اکنون ضروری است که نگاهی گذرا به خودکشی‌های مشهور نویسندگان ایرانی بیندازیم؛

مشهورترین خودکشی در بین نویسندگان معاصر ایران، از آن صادق هدایت، نویسنده بزرگ ادبیات مدرن ایران است که در میانسالی و در حالی‌که آثار بزرگی در ادبیات داستانی و ترجمه و پژوهش از خود به‌جای گذاشته بود، در آپارتمانش در پاریس با باز کردن شیر گاز به زندگی خود پایان داد. مرگ صادق هدایت، تفسیرها را به طرف سیاه‌بینی و بدبینی او از جهان سوق داد و یقین زوایایی از زندگی و مرگ خودخواسته او مغفول ماند. پس از آن غلامحسین ساعدی بعد از تبعید خودخواسته‌اش، به قول خودش زندگی‌اش را در الکل خیساند تا زندگی‌اش زودتر پایان یابد. غزاله علیزاده نیز در میانسالی در جنگلی در شمال ایران، خود را حلق‌آویز کرد و هنوز که هنوز است، راز مرگ او برملا نشده است. اما یکی از دردناک‌ترین حادثه‌های سال‌های اخیر، خودکشی کوروش اسدی به‌شیوه صادق هدایت است و اکنون تکان‌دهنده‌تر از آن، خودکشی مترجمی 87 ساله است که حاضر نشد روند طبیعی رویارویی با مرگ را طی کند. اما اکنون این پرسش مطرح می‌شود که خودکشی نویسنده ایرانی با خودکشی نویسنده غربی چه تفاوتی دارد؟ آیا همان دلایل روانشناختی که شامل حال نویسندگان غربی می‌شود، برای نویسنده ایرانی نیز قابل‌برشماری است؟ آیا نویسنده ایرانی تنها به‌خاطر افسردگی ناشی از ناکامی در خلق اثر، دست به خودکشی می‌زند و این اقدام در ظاهر مشابه، برای هر دو آن‌ها از یک جنس است؟ آیا ممکن است شرایط عاطفی در هر دو آن‌ها به یک میزان در نوسان بوده باشد؟ یقینا خیر. 

وقتی سبک زندگی و شرایط اجتماعی و تبار فرهنگی و نوع دیدگاه و میزان غالب بودن سنت و مذهب و همچنین علم و دانش در این دو جامعه یکی نیست، نوع ساختار ذهنی نویسنده آن‌ها نیز یک‌جور شکل نگرفته است و دیدگاه آن‌ها را نیز متفاوت می‌کند.

جایگاه نویسندگان در جوامع غربی

نویسنده غربی در ساختار صنعت نشری که به‌قدر کافی از سلامت بوروکراسی و اقتصاد برخوردار است، می‌تواند به «نوشتن» به‌عنوان یک شغل تمام وقت بنگرد و نه تنها با آرامش تمام زمان خود را صرف خلق آثارش کند، بلکه می‌تواند مطمئن باشد که با نوشتنِ حرفه‌ای می‌تواند از حاصل عمر و دسترنج خودش استفاده کند و زندگی بگذارند و البته در سطح عالی آن. یعنی نویسندگان غربی و کشورهای پیشرفته جزء متمولان جامعه محسوب می‌شوند. زیرا در جامعه‌ای که به مطالعه و تولید اثر و ادبیات بها می‌دهد، نویسنده‌اش از حمایت دولت برای خرید کتاب‌هایش برخوردار است و ناشر برای حفظ نویسنده در نشر خودش، به تعهداتش پایبند می‌ماند و در نتیجه حق‌التألیف نویسنده به‌موقع و به میزان کافی پرداخت می‌شود. 

از این رو، نویسنده کشور جهان اول، می‌تواند امیدوار باشد که با در پیش گرفتن حرفه نویسندگی، هم به رویایش دست یافته، هم استعداد بالقوه‌اش را بالفعل کرده است، هم توانایی اداره زندگی و خانواده‌اش را در سطحی خوب و قابل‌قبول دارد. در این میان ممکن است شرایط روحی نویسنده و حساسیت‌های طبیعی او که ناشی از نوع نگاه او به اطرافش است، ناکامی در به سامان رساندن جهانی که برساخته خود اوست و یا دلایلی کاملا شخصی یا مبتلا بودن به‌نوعی بیماری روانی همچون ویرجینیا وولف، راهی بجز پایان دادن به زندگی‌اش باقی نگذارد. اما در حقیقت روندی که در جهان غرب، به‌طورطبیعی به‌دنبال افسردگی ناشی از ناکامی در نوشتن، یقه نویسنده را می‌گیرد و او را به سمت مرگ می‌کشاند، در ایران قصه دیگری دارد

اقتصاد تأثیر مستقیمی بر روند پرورش استعداد و توانایی یک نویسنده به‌عنوان تعیین‌کننده خط فکری یک جامعه دارد

اقتصاد نابسامان؛ عامل بزرگ خودکشی نویسندگان ایرانی

نویسنده ایرانی در کشوری که در آن از علم گرفته تا صنعت و ادبیات تولید ندارد، یا امکان پیداکردن شغل دیگری را نمی‌یابد یا به‌خاطر شرایط روحی نمی‌تواند در شغل‌های یدی مشغول به کار شود یا در نهایت، با انتخاب شغلی که در آن تبحری ندارد، ناچار است عطای نوشتن را به لقایش ببخشد، آن‌چنان که اکنون شاهد چنین روندی هستیم. اما اگر نویسنده‌ای نوشتن را برای ادامه زندگی‌اش انتخاب کند، به‌طور سیستماتیک نمی‌تواند به بازخورد مالی آن امیدوار باشد. حالا به این شرایط، صف‌های طولانی گرفتن مجوز برای یک کتاب را نیز بیفزایم که البته دریافت پاسخی که در اغلب موارد نامشخص است نیز سال‌ها به طول می‌انجامد. نویسنده‌ای که سال‌های زیادی را برای نوشتن یک رمان یا یک ترجمه صرف کرده است، برای دیدن حاصل تلاشش، ناامید می‌شود و ناامیدی و یأس و پنجه درافکندن با اقتصادی که با او بی‌رحمانه‌تر از سایر اقشار فرهنگی سر عناد دارد و ناتوانی در چرخاندن چرخ زندگی خانوادگی که در نهایت گاه به تنهایی می‌انجامد، تنها راه خلاصی برای او از این گردابی که نه دولت برای آرام کردن آن کاری می‌کند و نه جامعه تغییری در روند خود با اثر نویسنده‌اش می‌دهد، مرگ است.

نویسنده غربی در ساختار صنعت نشری که به‌قدر کافی از سلامت بوروکراسی و اقتصاد برخوردار است، می‌تواند به «نوشتن» به‌عنوان یک شغل تمام وقت بنگرد

اقتصاد تأثیر مستقیمی بر روند پرورش استعداد و توانایی یک نویسنده به‌عنوان تعیین‌کننده خط فکری یک جامعه دارد؛ زیرا تا زمانی که نویسنده آرامش فکری و روحی نداشته باشد، نمی‌تواند تولید اندیشه کند یا اگر اندیشه‌ای تولید می‌کند، چندان امیدوارکننده و یا بی‌عیب نیست. او تفکری را در جامعه نهادینه می‌کند که می‌تواند تا چند نسل تأثیرگذار باشد، اما وقتی ناکامی در چاپ اثر با ناکامی مالی همراه می‌شود، یک نویسنده نه دیگر به خوانده شدنش امید دارد و نه ساختن یک زندگی که از رفاه نسبی برخوردار باشد. 

مسئله دیگر، نبودن قوانین بسامان درباره حقوق معنوی مؤلف است که در نتیجه ناشر را نسبت به پرداخت حق‌التألیف موظف نمی‌کند و از این روی نویسنده برای دستیابی به حق قانونی‌اش نمی‌تواند به هیچ مرجع قانونی متوسل شود. اما اقتصاد پویا، صنعت نشر کارآمد و شکوفایی دارد که می‌تواند به حقوق مؤلف پایبند باشد. بنابراین از صادق هدایت که کار و پولی در دست نداشت تا به‌راحتی گذران زندگی کند و از طرف دیگر، آثارش همیشه با ممنوعیت چاپ روبه‌رو بوده‌اند تا مرتضی کلانتریان؛ نه به‌خاطر افسردگی ناشی از تمام شدن سرچشمه استعداد خود، بلکه به‌خاطر زیستن در اقتصادی که نه تنها نویسنده و مترجم را تولیدکننده نمی‌داند، بلکه با او سر بی‌مهری دارد و به‌خاطر شرایط سخت زندگی‌اش، از پس بی‌درآمدی و بی‌حاصل بودن تلاشش، به زندگی خود پایان می‌دهند؛ پایانی که دست کم برای ناشر، سود به همراه خواهد داشت. 

بنابراین بی‌شک ضروری است که ما اکنون به جای دست به دست کردن خبر خودکشی مرتضی کلانتریان، به دنبال راه چاره باشیم. از این روی باید تحلیلی همه جانبه و دقیق از نظرگاه جامعه‌شناسی و روانشناختی به زندگی نویسندگان جامعه داشته باشیم تا بتوانیم ابعاد یأس و ناامیدی و افسردگی و در پی آن، خودکشی نویسندگان و مترجمان را دریابیم؛ شاید که از این پس نویسندگان‌مان پایان خوش‌تری داشته باشند.