نشد گارد  نگیریم!

در سالن انتظار کوچک و تنگ «تئاتر مستقل» جمع شده‌ایم و منتظر شروع نمایش هستیم که «سوسن پرور» در لباس راهبه‌ها، که چه خوب هم به او می‌آمد!، از سالن نمایش بیرون آمد و از ما به خاطر این که پول ۸۰۰ گرم گوشت را داده بودیم و به تماشای آن نمایش رفته بودیم، تشکر کرد و خواست که در برابر این نمایش، «گارد» نگیریم، و هر جا که خنده‌مان گرفت، خود را رها کنیم و بخندیم. باید خود را رها می‌کردیم و شل می‌گرفتیم: نمایش چیزی ندارد که به تو بدهد. پس بنشین، از موسیقی نوستالژیک و برخی حرکات موزون، لذت ببر و گاهی هم در کف و دست زدن تماشاچیان، مشارکت کن اصلا ای کاش به جای این مردان زن‌پوش که آمده بودند برای عروسی هیتلر بنوازند، از موضوع دیگری استفاده می‌شد تا مدام «ارکستر زنان آشویتس» در ذهن تو نچرخد و هی به خودت نوید ندهی که شاید، شاید بشود نشانی از آن اثر باشکوه آرتو میلر در این نمایش بیابی

آذر فخری، روزنامه نگار

نویسنده و کارگردان: اصغر خلیلی

بازیگران: سوسن پرور، غزاله جزایری، حمیدرضا کاظمی پور، حامد نظامی اصل، لیلا حقانی، محمد حسین سیاهپوش، آرمان آشتیان، عارفه معماریان حسین سپهرنژاد، مجتبی مجیدی، بهزاد محسنی، نیما اولیایی.

نوشتن درباره «دیکتاتورعاشق»، آسان نیست.چون در سالن نمایش، تو به‌عنوان تماشاچی، با چیزی مواجه نشدی که از عنوان نمایش انتظار داشتی.

انتطار تو به‌عنوان تماشاچی

 چه بود؟

این بود که با لحظات آخر زندگی یک دیکتاتورعاشق مواجه شوی. این لحظات را درک و احساس کنی. اصلا «دیکتاتورعاشق»؛ این عنوان دهان پرکن و پرطمطراق، تو را تا به آن‌جا، تا به آن نمایش کشانده بود. اما در نهایت، تو ناچار شدی به توصیه‌های ابتدایی «سوسن پرور» پیش از شروع نمایش، اکتفا کنی، سری از روی ناچاری تکان بدهی و بگویی: خوب.. باشد، چه کار می‌شود کرد!

در سالن انتظار کوچک و تنگ «تئاتر مستقل» جمع شده‌ایم و منتظر شروع نمایشیم که «سوسن پرور» در لباس راهبه‌ها، که چه خوب هم به او می‌آمد!، از سالن نمایش بیرون آمد و از ما به خاطر این که پول 800 گرم گوشت را داده بودیم و به تماشای آن نمایش رفته بودیم، تشکر کرد. سوسن پرور از ما، که با دیدن او، کمی هم ذوق زده شده بودیم، خواست که در برابر این نمایش، «گارد» نگیریم، و هر جا که خنده‌مان گرفت، خود را رها کنیم و بخندیم. سوسن پرور به ما گفت که با این اوضاع نابسامان، طبیعی است که نمایش آن‌ها نه پوستر داشته باشد و نه بروشور! سوسن پرور از ما خواست که بعد از دیدن نمایش، برویم و برای این نمایش، تبلیغ کنیم!

خوب... و تو که توی ذهنت مدام داشتی با حرف‌های سوسن پرور کلنجار می‌رفتی و آن‌ها را زیر و رو می‌کردی، بالاخره به این نتیجه رسیدی که به احتمال قوی، اشتباه انتخاب کرده‌ای، ولی حالا برو و ببین چه می‌شود.

نشستن و تحمل کردن!

نمایش با حرکات خوب، مسلط و لحن روان و راحت «غزاله جزایری» شروع شد. حرکاتی شادی آور که می توانست نوید یک «عروسی» باشد که ما ناغافل به آن دعوت شده بودیم. اما داستان این‌طوری پیش نرفت و در نهایت طوری شد که ما هم مثل جزایری و پرور، احساس کردیم که تمام وزن نمایش بر دوش این دونفر است و چنین بود که به درک «گارد نگرفتن» نائل شدیم. باید خود را رها می‌کردیم و شل می‌گرفتیم: نمایش چیزی ندارد که به تو بدهد. پس بنشین، از موسیقی نوستالژیک و برخی حرکات موزون، لذت ببر و گاهی هم در کف و دست زدن تماشاچیان، مشارکت کن. اصلا انگار کن که به تماشای یک نمایش روحوضی آمده‌ای! چه عیبی دارد؟ قرار نیست که مدام از این سالن نمایش به آن سالن نمایش بروی و خودت را با تماشای آثار و نمایش‌های وزین و پرطمطراق خفه کنی! ذهن گاهی به این شل و رها کردن‌ها نیاز دارد؛ به خودت استراحت بده!

و از شما چه پنهان، که به توصیه سوسن پرور، کمی تا قسمتی عمل کرده و خندیدیم. گرچه، گاهی سرخ و سفید هم شدیم. گاهی چندش‌مان شد. گاهی حوصله‌مان سر رفت و کلا توی ذوق‌مان خورد.

علی‌رغم آن‌چه که اصغر خلیلی، نویسنده و کارگردان نمایش در برخی مصاحبه‌ها گفته، که این نمایش، یک نمایش کمدی- سیاسی است و قصد او نگاهی طنز به مسئله هیتلر و جنگ و ...، اما تو با این‌ها مواجه نمی‌شوی. آیا صِرف اشاره به هیتلر و درآوردن ادای سربازان آلمانی، هنگامی که از هیتلر و اوا براون نام برده می‌شود، کار را سیاسی می‌کند؟ این‌که پنج مرد زن‌پوش، در سالن بی‌دکور و خالیِ نمایش لا به لای هم بلولند، غش و ریسه بروند و با اندام‌های عاریتی زنانه، رفتارهای زنانه را به سخره بگیرند، به اثر، تم و حال و هوای طنز سیاسی می‌بخشد؟

اصلا ای کاش به جای این مردان زن‌پوش که آمده بودند برای عروسی هیتلر بنوازند، از موضوع دیگری استفاده می‌شد تا مدام «ارکستر زنان آشویتس» در ذهن تو نچرخد و هی به خودت نوید ندهی که شاید، شاید بشود نشانی از آن اثر باشکوه آرتو میلر در این نمایش بیابی. آیا این زن قرمزپوش، با آن شکم برآمده قرار بود چهره‌ای از «فانیا فنه لون» باشد؟ فنه‌لونی که ناچار شده بود آن صدای آسمانی‌اش را در اردوگاه آشویتس طنین‌انداز کند؟ تو با خودت هی واگویه می‌کردی که کاش چنین نباشد... اما چنین بود، و خلیلی چه گریز ضعیف و بی‌مایه‌ای به این اثر باشکوه زده بود و آن‌را از ریخت انداخته بود!

خروج از محدوده‌های زبانی!

بعضی‌ها، معتقدند که می‌شود به‌صورت نه چندان آشکار و تا حدودی تلویحی، از شوخی‌های جنسی، در یک اثر نمایشی هنری استفاده کرد. این بعضی‌ها معتقدند که در یک کار کمدی، چنین شوخی‌هایی به هر حال اجتناب‌ناپذیر است، چرا که از ازل، مسائل جنسی، در عین این که تابو بوده‌اند، موادی برای توهین و مضحکه هم بوده‌اند، عناصری بوده‌اند برای به خنده واداشتن دیگران، احتمالا در جایی که دیگر هیچ ابژه‌ای مردم را نمی‌خنداند! تا این جای کار را می‌توان هم تحمل و هم قبول کرد. اما با اشاره‌های مستقیم و رفتارهای نامتعارف در این زمینه چه باید کرد؟ آیا با توجه به فرهنگ و اعتقادات و رفتارهای اخلاق‌مدار، حتی در میان یک جمع کوچکِ حی و حاضر که دارند به طور زنده، نمایشی را تماشا می‎کنند می‎توان به چنین رفتارهای علنی جنسی، آویزان شد و از تماشاچی، خنده گرفت؟ آیا می‌توان رفتارهای فضاحت آمیز جنسی را با استفاده از تعبیر «همخوابگی مقدس» که از ادیان بین‌النهرین باستان، وام گرفته شده، تطهیر کرد؟  

نامیدن شخصیت سرباز نمایش با الفاظی جنسی، استفاده از حرکات تداعی‌کننده عمل جنسی و یا استفاده از کلماتی که بار جنسی دارند، از آن دست‌مایه‌هایی بودند که می‌توانستند در صورت استحکام و قدرت‌مندی اسکلت نمایشنامه، به‌طور متعارف و مناسب، جای خود را پیدا کنند و چنین زننده و بولد به نظر نیایند. اما، متن چنان دم دستی، و بدون هیچ چهارچوب و اسکلت‎بندی بود که در نهایت چیزی که دست تماشاچی را می‎گرفت، همین لفاظی‎ها و حرکات نامناسب بود. اشاره به ویدئوها و صدا‌ها، در رابطه با زنان و مردان موعظه‌گری که اخیرا در شبکه‌های اجتماعی منتشر شده نیز مزید بر علت بود تا مردم را بخندند. اما استفاده از مواردی این‌چنینی که در نهایت شامل مرور زمان می‌شوند و در خارج از این محدوده زمانی، و بینندگان آن‌ها، دیگر معنایی نخواهند داشت، اثر را از اصالت تهی می‌کند. و بر خلاف

آن چه خلیلی تصور کرده، به آن بعد تاریخی نمی‌بخشد؛ آن‌چنان بعد تاریخی که ما در «ارکستر زنان آشویتس» می‌بینیم.

اشارات موفق نبودند!

اشاره به تابوهای پریودیک جنسی در این نمایش، با توجه به نمایشنامه ضعیف و سطحی آن، طنزی را پدید آورد که بی تردید می‌توان اذعان کرد که چنین اشاراتی صرفا برای گیشه پسند کردن کار، استفاده شده اند.

در بازخلق فضا و ساختار روابط  و نیز مکان و زمان رایش سوم، توفیق چندانی به دست نیامده بود؛ و این نه تنها به نمایشنامه و بازی ضعیف بازیگران، بلکه به دکور نداشته نمایش نیز مربوط می‌شد. که جز علامت اس‌اس، و یک ریوی ارتشی هیچ اشاره خاصی به رایش و افسران و زمان جنگ جهانی دوم نشده بود.  شخصیت‌ها تاریخی نبودند، بی‌شناسنامه بودند و نامربوط به تعریفی که نمایش برای‎شان درنظر گرفته بود.

استعاراتی که در رابطه با گروه‌های سیاسی و سودجویی آن‌ها از مردم و جامعه امروز ایران، به ویژه در 15 دقیقه انتهایی نمایش طرح شدند، عمق و تناسب لازم را نداشتند و عملا دلی از کسی خنک نکردند!

ما فقط کمی خندیدیم. خندیدیم و سرخ و سفید شدیم وقتی که راهبه با ژنرال به اتاقش رفت و رفت بر تماشاچیان، آن چه که نباید می‌رفت.

ما فقط کمی خندیدیم و وقتی از سالن نمایش بیرون آمدیم، از خود و دیگران پرسیدم که راستی این نمایش چه می‌خواست بگوید؟

و جواب دردناک بود: هیچ! هیچ در مقابل 800 گرم گوشت!