علیرضا بخشی استوار 

هنرهای تجسمی در ایران به عنوان یک شاخه مهم در عرصه هنر، هم چنان در تکاپویی برای اثر گذاری بر عموم مردم پیش می رود.طی سال های اخیر جایگاه این حوزه به دلیل ورود سرمایه و اهمیت مسئله اقتصاد هنر دچار تغییراتی شده است.پرداختن به مباحث این حوزه در رسانه های جمعی و سیاست گذاری های کلان فرهنگی نیز موید این تغییرات است.اما متناسب با این مولفه ها و تغییراتی که در سیاست‌ها به وجود آمده است چند سوال و پرسش اساسی مطرح می‌شود که این پرسش ها مدخلی است برای ورود به نقد برخی تناقض هایی که در این عرصه بروز کرده است. 

طی شاید نزدیک به 5 سال است که جشنواره ها و رویدادهایی به وجود آمده است که قصدشان مواجه کردن مردم با هنرهای تجسمی بوده است.جشنواره هایی مانند «بهارستان» که همه ساله نزدیک به روزهای عید در تهران برگزار می شود.برخی سیاست ها در جشنواره فجر هنرهای تجسمی نیز طی سه دوره گذشته این نگرش را دنبال می‌کردند و اخیرا در حوزه خصوصی نیز برخی رویدادها مانند «هفته هنر تیر»  نیز مسئله ورود هنرهای تجسمی به عرصه عمومی را دارند.اما سوال اینجاست که آیا شرایط فهم این عرصه برای مردم هم به وجود آمده است و از سویی آیا این عرصه یعنی هنرهای تجسمی به عنوان یک هنر نخبه گرا کیفیت مردمی شدن را دارد؟و آیا اصلا نیازی هست؟ 

هنر تجسمی و اقتصادش در چه زمینه ای نیاز به پویایی دارد؟.به نظر می آید زمینه ای فارغ از اقتصاد نمی تواند موجب این سیاست گذاری در جهت ورود هنر تجسمی به عرصه عمومی باشد.سال هاست که در محافل خصوصی بحث بر سر این مطلب در جریان است که مردم در اروپا برای خانه شان اثر هنری خریداری می کنند و به عنوان یک جنس زیبا به لحاظ اقتصادی نیز سرمایه گذاری می کنند.از این حیث چند نکته وجود دارد این که آیا به واقع زمینه های فرهنگی ما چنین پتانسیلی را برای ما به وجود آورده است که ما بتوانیم توقع این را داشته باشیم تا مردم اثر هنری را به عنوان یک ذائقه زیبایی‌شناسی بپذیرند و بابت آن هزینه کنند؟ 

با یک بررسی ساده می توان فهمید اگر امروز اثر هنری در خانه مردم اروپایی هست حاصل یک سیر تاریخی و مواجهه مدت دار مردم با این آثاراست.حتی می توان گفت اثر هنری در تاریخ کشورهای اروپایی ساحتی کارکردی داشته است.هنر در اروپا ابتدا از ساحتی آریستوکراسی به ساحت درباری و از دربار به کلیسا و از کلیسا به سوی نخبگان و سپس در وجه پاپ آرت وارد خانه های مردم شده است.اما این روند در سنت فکری و فرهنگی ما چه جایگاهی دارد؟ 

هنری که در خانه مردم اروپا هست ساحتی متفاوت با هنری دارد که در گالری های هنری ارایه می شود.یعنی هنر برای ورود به خانه مردم زمینه خود را تغییر داده و به ذائقه مردم نزدیک شده است اما در ایران شکل این رابطه هنوز به درستی مشخص نیست.ما در ساحت تاریخ هنر و در شکل مناسبات میدان هنرهای تجسمی ظاهری کاملا نخبه گرا داریم.گالری ها و هنرمندان میان خود و مردم تا حدود زیادی فاصله ای قرار داده اند و به عنوان نخبگان از مردم فاصله گرفته اند و در یک تلاش متضاد امروز توقع دارند در عرصه اقتصادی مردم وارد چرخه مناسبات خود بکنند.با این فاصله آیا چنین توقعی امکان پذیر است؟ 

در سال های قبل از انقلاب سیاست های کلان اقتصادی در عرصه هنرهای تجسمی به پشتوانه چشم اندازهایی صورت می گرفت که زمینه های آن فراهم بود.سال های بعد از انقلاب و مشکلاتی که به واسطه جنگ تحمیلی به وجود آمد این عرصه را دچار دگرگونی هایی کرد و حالا پس از یک ثبات و به اصطلاح توسعه یکی از مشکلات مهم این عرصه آن جاست که ما بدون در نظر گرفتن آن سال های فاصله انداز می خواهیم خود را با سرعت هر چه تمام تر به فرهنگی که در جهان معاصر وجود دارد نزدیک کنیم. 

این خود زایش گر مشکل بعدی است.هنر امروز ما که بسیار وابسته به مفهوم هنر معاصر در جهان است هیچ نقطه وصلی با ذائقه مردمی ندارد. نه تنها با مردم که امروز عرصه هنرهای تجسمی برای خود افراد این میدان هم جز در عرصه اقتصاد و شهرت سازی کارکرد دیگری ندارد. 

عرصه هنرهای تجسمی امروز عرصه ای کاملا اقتصاد زده است و به نظر می رسد ورود این هنر به عرصه عمومی نیز تنها ضامنی برای امتداد بازار است.این سویه از اقدام فرهنگی، سویه ای اثرگذار نیست.شاید بهتر آن است که سیاست های کلان در سال جدید بیشتر بر مبانی تصحیح رویه غلط در سیستم نمایشگاه داری و مراودات اقتصادی این حوزه باشد تا تلاش برای ورود این حوزه به عرصه عمومی. 

برآیند آن چه که به نظر می آید آن است که این فعالیت‌ها در نهایت پا را از نوعی رزومه یا سندسازی برای گسترش فعالیت های اقتصادی فراتر نمی گذارد که البته در حوزه خصوصی این نوع فعالیت ها یعنی عمومی کردن هنر تجسمی سرعت بیشتری گرفته است.امید است که در این رابطه کمی تامل بیشتری بکنیم.