یک پای موراکامی همیشه در واقعیت است

مهدی غبرائی، مترجم رمان «شهر و دیوارهای دمدمی» هاروکی موراکامی، گفت: موراکامی در عین خرق عادت در آثارش، همیشه یک پایش در واقعیت است؛ یعنی بخش عمده‌ای از رمان‌هایش در ژاپن امروز، در شهرهای مشخص با جغرافیا و توضیحات عینی می‌گذرد. شخصیت اصلی آثار او معمولاً جوانی است سی‌وچندساله که غذاهای معمولی می‌خورد، سوار مترو می‌شود، موسیقی گوش می‌دهد، اهل ادبیات است و اغلب زندگی جداافتاده‌ای دارد و دایم در جست‌وجوی گمشده‌ای است، چه مادی و چه معنوی، و این زندگی غالب جوانان امروز است. به گزارش ایبنا، اخیراً از سوی انتشارات نیلوفر کتاب «شهر و دیوارهای دمدمی» نوشته هاروکی موراکامی با ترجمه مهدی غبرائی منتشر شده است. «شهر و دیوارهای دمدمی» رمانی فلسفی و سوررئال در ژانر رئالیسم جادویی است که جوهره سبک منحصربه‌فرد موراکامی را در خود دارد. داستان حول محور راوی بی‌نامی می‌چرخد که در ۱۷ سالگی عاشق دختری می‌شود و دختر برای او از شهری رؤیایی و محصور در دیوارهای بلند صحبت می‌کند که در آن، خود واقعی او زندگی می‌کند. راوی به آن شهر می‌رود و به عنوان «رؤیاخوان» در کتابخانه مشغول به کار می‌شود و تلاش می‌کند با خواندن رؤیاهای قدیمی که در جمجمه تک‌شاخ‌ها ذخیره شده‌اند، به معنی زندگی و حقیقت آن دست یابد. به بهانه انتشار ترجمه فارسی این اثر گفت‌وگویی با مهدی غبرائی، مترجم آن، داشته‌ایم که در ادامه می‌خوانید:

***

لطفاً درباره انتخاب معادل «شهر و دیوارهای دمدمی» برای ترجمه عنوان این اثر توضیح دهید.

عنوان انگلیسی رمان «The City and its Uncertain Walls» است؛ چون دیوار، طبق توصیف نویسنده، بلند و سخت و صلب است و حتی با کارد نمی‌توان بر آن خراش انداخت، از طرف دیگر هنگام فرار شخصیت اصلی جابه‌جا می‌شود، جلویش را می‌گیرد و حتی تهدیدش می‌کند و شخصیت به راهنمایی سایه به دلش تکیه می‌کند و ترس را کنار می‌نهد تا حریفش بشود، و در واقع در عین استحکام هر لحظه به رنگی در می‌آید، من برایش صفت دمدمی را انتخاب کردم که هم خرق عادت موردنظر نویسنده را در عنوان بازتاب دهم و در ضمن از دیوار و دمدمی نوای آهنگینی ایجاد کنم و خصوصیت انسانی را به دیوار نسبت دهم. توجه بفرمایید که نویسنده تأکید می کند که شهر و دیوار ساختگی و تصنعی‌اند.

چرا موراکامی شهر درون دیوار را به شکلی مبهم توصیف کرده؟ آیا منظور وی نمادین کردن این شهر است که هرکس هر تصوری خواست از آن داشته باشد؟

پاسخ به این پرسش مثبت است؛ حتماً همین طور است و در مقدمه‌ای که ترجمه کرده‌ام نیز به آن اشاره شده؛ همچنین نویسنده سابقه‌ای طولانی با این فکر دارد و در داستان کوتاه و رمان مفصلی که سال‌ها پیش، به نام «سرزمین عجایب بیرحم و ته دنیا» منتشر کرده، همین شهر را مطرح کرده است. این رمان نیز با ترجمه من به چاپ‌های چندم رسیده و در آن دو خط روایی هست که در نهایت استادانه به هم می‌رسند. یکی از این دو خط روایی، همین آخر دنیاست، با مشخصاتی شبیه رمان «شهر و دیوارهای دمدمی» و البته فرق‌هایی با آن. مقصود در آن رمان نقد تفکر ناکجاآباد، یا آرمانشهر است و اینجا معنای دیگری به آن می‌دهد.

اینکه رابطه عاشقانه راوی و دختر با ساختن شهر خیالی شکل می‌گیرد می‌تواند اشاره باشد به رابطه میان عشق و رؤیا و اینکه رسیدن به رؤیا و خیال با عشق ممکن است؟

نه! اتفاقاً به نظرم عکس قضیه می‌تواند صادق باشد، یعنی رؤیا و خیال تابع هیچ قاعده و قانونی نیست و شاید عشق به بار بیاورد، یا نیاورد. همان طور که عشق هم از هیچ قاعده و مقرراتی تبعیت نمی‌کند.

دیوار محکمی که نه می‌شود از آن بالا رفت، نه خرابش کرد و نه خراشی به آجرهایش داد نماد چیست؟

با اینکه هر اثر هنری و ادبی زاده خیال و ساخته ذهن و زبان و دست آدمی است، نویسنده از همان ابتدا بارها تکرار می‌کند که شهر مورد بحث را دختر ساخته و خودش به آن شاخ و برگ داده است. دیوار محکم مورد بحث همان طور که در مقدمه توضیح داده شده می‌تواند ده‌ها شکل دیوار باشد که آدمیزاد برای جدایی خود از دیگری می‌سازد و موجب انواع جنگ و جدال می‌شود. از قبیله و طایفه گرفته، تا رنگ پوست و نژاد و ایدئولوژی و...

چرا کتابهای کتابخانه را برداشته بودند و جایش رؤیا گذاشته بودند؟ این آیا اشاره است به اینکه به رؤیا و خیال بیشتر از دانش و اطلاعات بیرونی نیاز است؟

تعبیر آزاد است و من نظر خاصی ندارم؛ برداشت من، اگر درست باشد، این است که چنین چیزی به غرابت فضا می‌افزاید.

تفاوت شهر راوی و شهر رویا نداشتن سایه در شهر رویاست. چرا این بی‌سایه بودن به عنوان تفاوت اصلی دو شهر انتخاب شده است؟ آیا سایه نداشتن یعنی کوچکترین بار و اتصالی به واقعیثت و دنیا نداشتن؟ یا سایه نمادی از خود ماست و موراکامی می‌خواهد بگوید آنکه در زمین به نام ما زندگی می‌کند و فکر می‌کنیم خود واقعی ماست تنها یک سایه است؟

تعبیر شما یکی از تعابیر است و می‌تواند درست باشد؛ یادتان باشد، اثر هنری در خور اعتنا می‌تواند تأویل‌های متعدد داشته باشد. حتماً مقدمه رمان یادتان هست که گفته: «همیشه دلم می‌خواست کتاب‌هایی بنویسم که خواندنش بسیار آسان و فهمیدنش بس مشکل باشد.» پس زیاد هم نباید در تک‌تک عناصر کندوکاو کرد و اثر را باید در کلیت آن پذیرفت در عین حال، باز در مقدمه آمده که سایه می‌تواند بدل خاطرات، روح و روان و حتی سویه‌های پنهان و تاریک وجودمان باشد.

چشمهای دستکاری شده آیا اشاره به یک طرز نگاه جدید است؟

بله، لابد. چشم‌های معمولی برای خواندن رؤیاها مناسب نیست و تازه، هرکس لیاقت رؤیاخوانی را ندارد. یادآوری می‌کنم که گابریل گارسیا مارکز گفته هر امر غیر واقعی را می‌توانی در رمان بیاوری، به شرطی که با منطق داستانت جور دربیاید و خودت باورت بشود و بتوانی به خواننده بقبولانی و موراکامی در رمان‌ها و داستان‌های کوتاهش چنین می‌کند.

چرا در شهر رؤیا کسی کنجکاوی را دوست ندارد؟

در «سرزمین عجایب بیرحم و ته دنیا» که پیش‌تر گفتم نیای این رمان است، با صراحت بیشتری آمده است که در آن شهر پس از جدا کردن سایه همه‌ی صفات نیک و بد انسانی، از شادی و خیر و سعادت، تا حسد و کینه و بغض (و حتی ساعت و سن و سال، یا به تعبیری، زمان) از انسان سلب شده و در واقع آنان خود بدل می‌شوند به سایه‌های سرگردان و بی‌هدف (در رمان حاضر هم ساعت شهر عقربه ندارد و زمان آنجا بی‌معناست.) پس طبیعی است که کنجکاوی هم همچون صفات دیگر در آنجا معنا نداشته باشد.

جای زندگی سایه بین شهر و دنیای بیرون است. آیا می‌خواهد اشاره کند که ما حقیقتاً اگر سایه‌ای از خودمان هستیم کاملاً در دنیای بیرون نیستیم و جایی بین رویا و حقیقت زندگی می‌کنیم؟

سایه را اگر بتوان آنهایی دانست که اشاره کرده‌ام، فاصله گرفتن آنها از تن می‌تواند فاجعه‌بار باشد و گاه همان طور که دریافتید، خود بدل به سایه فارغ از تن می‌شویم و دور از انسان بودن.

چرا سایه کار کمک به سوزاندن لاشه‌ها را انجام می‌دهد؟

از سایه قبل از مرگ بر اثر جدایی از تن (که: باز جوید روزگار وصل خویش) باید کاری بربیاید. پس چه کاری بهتر از امحای جسد بازمانده از موجودات زنده (تک‌شاخ‌ها) تا زمان محو محتوم خود.

حسی که سایه به راوی دارد چیست؟ علاقه یا وابستگی و تعلق؟

عطش وصل پس از جدایی از اصل خویش.

آیا باغ سیب و میوه سیب بیرون دروازه نمادین است؟

حتماً! داستان سیب و آدم و حوا و بهشت که یادتان هست. به قول لورکا (اگر درست یادم باشد که در مورد سیب است) میوه ابوالهول گناه. به علاوه، در آن قسمت شهری که در فوکوشیماست، در کتابخانه بخاری هیزمی با هیمه‌های درخت سیب می‌سوزد و بوی خوش سیب می پراکند.

در شهر رؤیا چرا تک‌شاخها سایه دارند و آدمها نه؟

برای آنکه آنها اغلب صفات انسانی، از نیک و بد را ندارند که با حذف سایه از میان برود.

آیا دختر یک سایه است که بر خلاف سایه‌های دیگر عشق و رؤیا را درک می‌کند؟

در منطق رمان اگر دختر سایه‌ای بیش نباشد، در روی زمین و خارج از اختیار خود موقتاً عاشق می‌شود و می‌تواند به رؤیا برود اما نه عشقی خوش‌فرجام که به وصال می‌انجامد و لابد این استثنایی است بر قاعده.

آیا بحث درباره سایه و واقعیت دغدغه موراکامی در سایر آثارش هم هست؟

همان طور که پیش‌تر گفتم فقط در دو کار پیشین، یکی رمانکی در چهل سال پیش و یکی دیگر رمان مفصل «سرزمین عجایب بیرحم و  ته دنیا».

کویاسو اعتقاد دارد راه رسیدن به شهر رؤیا برای هرکس فرق دارد. آیا در داستان توجیهی برای این عقیده وجود دارد؟

بله، حتماً! چون شخصیت اصلی هم خود نمی‌داند چطور به آنجا می‌رسد. همان طور که گریز از شهر با تکیه بر شهود یا به قولی اعتماد به دل و نترسیدن از دیوار ممکن است، ورود به آن نیز با خواست درونی و با گریز از عقل روزمره (پای استدلالیان چوبین بود) و اتکا به دل امکان دارد، پس راههای رسیدن به آن هم 

متنوع است.

پسر به راوی می‌گوید سایه و واقعی بودن مهم نیست و سایه هم خود ماست. منظورش از این حرف چیست؟ آیا در باور نویسنده ما دارای دو وجود هستیم؟

اول لازم است باور یا عقیده نویسنده را از راوی داستان جدا کنیم. اما در این رمان سایه و تن دو وجه وجودند و هرگاه باهم باشند، موجود تمامیت دارد و آنگاه که جدا شوند، مشکل به بار می‌آید و گاهی هم سایه سرگردان در جهان رها می‌شود که خود مصیبت دیگری است.

موراکامی در پس‌گفتار اشاره کرده که حقیقت در تغییر و حرکت مدام نهفته است. آیا اعتقاد دارد حقیقت جابه‌جا می‌شود و یکی نیست؟

حتماً همین طور است. از یونان باستان از اولین کسانی که این موضوع را وارد فلسفه کرد، هراکلیت یا هراکلیتوس بوده و جمله معروفش: «نمی‌توان دوبار در یک رودخانه شنا کرد» دال بر این موضوع است که جهان دستخوش تغییر مدام است. موراکامی هم بر این موضوع تأکید می‌ورزد که هیچ حقیقت واحدی نیست و حقیقت از هر دیدگاهی متفاوت است و اگر به این درک برسیم، بسیاری از جنگ و جدال‌ها بیهوده است. به قول آن رند: «چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند»

دلیل استقبال از آثار هاروکی موراکامی چیست؟

یک بار دیگر مضمون حرف موراکامی را یادآوری می‌کنم که داستان‌های ظاهراً ساده و قابل فهم می‌نویسد که معنای نهفته آن به غایت پیچیده باشد و راحت درک نشود. ابهام هنری یکی از راههای جاودانی شدن ادبیات و شاید راز ماندگاری آن باشد؛ به علاوه، موراکامی در عین خرق عادت در آثارش، همیشه یک پایش در واقعیت است، یعنی بخش عمده‌ای از رمان‌هایش در ژاپن امروز، در شهرهای مشخص با جغرافیا و توضیحات عینی می‌گذرد. 

شخصیت اصلی آثار او معمولاً جوانی است سی‌وچندساله که غذاهای معمولی می‌خورد، سوار مترو می‌شود، موسیقی گوش می‌دهد، اهل ادبیات است و اغلب زندگی جداافتاده‌ای دارد و دایم در جست‌وجوی گمشده‌ای است، چه مادی و چه معنوی، و این زندگی غالب جوانان امروز است. اما برای شخصیت‌هایش خصوصیات خاصی قایل می‌شود که آنها را به راه‌های غیرمنتظره و غافلگیرکننده می‌کشاند و همین جذابشان می‌کند. علاوه بر اینها، همیشه به رغم نامرادی‌ها و ناکامی‌ها، در آثار موراکامی نشاط و امید موج می‌زند و این خصوصیت مرا و میلیونها خواننده را در سراسر جهان شیفته آثارش می‌کند و بر محبوبیتش می‌افزاید به نحوی که کمتر رمانی از او را می‌شود دست گرفت و به آسانی زمین گذاشت.