آرزو احمدزاده ، راهنمای طبیعت‌گردی 

همیشه رفتن به تنگ رغز جزو محال‌ترین آرزوهایم بود. شبی که با دوستان دورهم در منزل ما جمع بودیم، صحبت تنگ رغز شد و آرزوی محال من و حسین که از قهرمانان کوهنوردی و سنگنوردی و اسکی است گفت که آرزویم را برآورده خواهد کرد. تنگ رغز  در منطقه فسارود شهرستان داراب در استان فارس قرار دارد که از چندین آبشار و حوضچه تشکیل شده‌است. رغز به معنای راه بکر و لغزنده است. تنگ رغز که در میان بومیان به تنگ رودخیز نیز شناخته می‌شود، در شمال شرقی داراب و در فاصله ۳۰ کیلومتری این شهر، در نزدیکی روستای حسن‌آباد قرار دارد. دره رغز به طول تقریبی ۴ کیلومتر در امتداد شمال به جنوب از سرچشمه رغز تا دره جنوبی، ۶۴ آبشار و حوضچه طبیعی را در خود جای داده‌است که از این تعداد ۱۲ آبشار نیازمند فرود با طناب است. ارتفاع فرودها حداقل ۶ و حداکثر ۵۰ متر و مابقی آبشارها با پرش در آب قابل گذر است. حوضچه‌های زیر آبشارها حداقل ۶ و حداکثر ۲۰ متر عمق دارند. در حد واسط منطقه سرچشمه و دره جنوبی رغز، ده‌ها آبشار و آبگیر زیبا در شکل‌های مختلف وجود دارد که پیمایش آنها تنها با استفاده از وسایل فنی و دره‌نوردی امکان‌پذیر است. برنامه ریزی‌ها انجام شد و قرار گذاشتیم که روز سه شنبه ساعت چهار بعدازظهر، کوه عظیمیه کرج باشیم تا تکنیک فرود با طناب را تمرین کنیم. تنگ رغز یک دره فنی است و لازمه اش آشنایی با ابزار فرود و تکنیک فرود با طناب است. ساعت سه بود و ما تازه لوازم فنی و ابزار فرود را از نیما تحویل گرفته بودیم و گفتیم با نیم ساعت تاخیر سر قرار می‌رسیم. ساعت چهار به خانه رسیدیم و در حال آماده شدن بودیم که حسین طی یک تماس تلفنی اعلام کرد ساعت شش ترمینال اتوبوس رانی باشید. ما ماندیم و یک پسر بچه دو ساله و رویایی که قرار بود محقق شود و شاید هم نشود. پنج نفر از بچه ها کوله‌ها را بستند و با اتوبوس راهی فسا شدند که چهارشنبه را در منزل پدری سمیه در فسا به استراحت بپردازند . با مادرم صحبت کردم که شاهکار منزل آنها بماند و ما فردا عصر با پرواز شیراز برویم و به دوستان ملحق شویم. سعید هم که نتوانسته بود مرخصی بگیرد با ما راهی خواهد شد. چهارشنبه از صبح مشغول چک کردن پروازهای شیراز بودیم و بالاخره ساعت ۲ بعد از ظهر موفق شدیم سه فقره بلیط پرواز شیراز تهیه کنیم. پرواز ساعت ۷ شب بود و فرصت زیادی نداشتیم. به سعید تاکید کردیم که دیر نرسد و ما نیز سریع عازم فرودگاه مهرآباد شدیم. یک ساعت قبل از پرواز در سالن فرودگاه مهرآباد منتظر سعید بودیم و او هنوز نیامده بود. تلفن زدیم و جویا شدیم که کجا مانده است و گفت که یکنفر به او گفته است مترو فرودگاه را اگر سوار شوی راحتتر میرسی و حالا او سالن را اشتباهی رفته است. گیت در حال بسته شدن بود و ما با کلی خواهش و تمنا پنج دقیق مهلت گرفتیم تا بالاخره سعید آمد: با بلیط در دست و کارت بانکی. 

مهدی: « سعید زود باش کارت ملی ات را بده»

سعید:« جا گذاشتم...»

آنقدر شوکه شده بودم که نمی‌دانستم بخندم یا گریه کنم. مسول گیت پروازی هم حال و روزش بی شباهت به من نبود. هر مدرک شناسایی را که پرسید همراه نداشت بغیر از همین کارت بانکی و البته عکس پاسپورتش که در گوشی همراهش بود. آقای مسول و سعید و بلیط و گوشی همراهش به اتاق پلیس فرودگاه رفتند تا با همان یک عکس پاسپورت مرحله احراز هویت انجام شود. سعید از اتاق پلیس با لبخند خارج شد و وارد سالن انتظار شدیم. 

و این داستان ادامه دارد...