من در آن لحظه، آنجا بودم

«من آنجا بودم» به‌عنوان فصل مشترک تما‌می آثار نمایشگاه، پیش از هر چیز عزیمتی را یادآوری می‌کند که هنرمند در سودای روبه‌رو شدن با موقعیت‌هایی تازه در پیش گرفته است مجموعه فضا و اتمسفر رنگی به تما‌می ‌با دریافت‌های هنرمند از آنچه مقابلش قرار گرفته سنجیده ‌می‌شود و نقاش تلاش دارد تا آنچه را که از دریچه چشمانش و در موقعیتی احساسی ادراک کرده با بیننده به اشتراک بگذارد

بهروز فائقیان

« من در آن لحظه، آنجا بودم»؛ شاید این گزاره را بتوان در توصیف بخشی از فرهنگ بصری هنر ایران به گروهی از نقاشان ایرانی نسبت داد که تجربه‌های نقاشانه خود را در مسیر ثبت و ضبط آنچه خصلت‌های مکانی و جغرافیایی ‌می‌خوانیم، به کار گرفته‌‌اند. نمونه‌های متعددی از جلوه‌های چنین رویکردی در ارائه اثر هنری را ‌می‌توان در تاریخ معاصر ایران سراغ گرفت. از هنرمندان مکتب آبرنگ اصفهان تا طبیعت‌گرایان پیرو مکتب کمال‌الملک. اما هر چند جسته و گریخته کم نبوده‌‌اند هنرمندان نقاشی که در همه دهه‌های گذشته، بی‌هیاهو و در منشی عزلت‌گرایانه، آگاهانه یا از روی ذوقی غریزی، خواسته و ناخواسته جریانی اغلب حاشیه ای را به موازات تحولات هنری در این سال‌ها پی‌گرفته‌‌اند و آثارشان را هر از چندگاه در نمایشگاه‌هایی به معرض دید عموم کشانده‌‌اند.

به نظر ‌می‌رسد در این دهه‌ها بخش قابل‌توجهی از این تجربه‌ها و تولیدات هنری در عرصه آموزش‌های غیررسمی ‌هنری و در فضای آموزشگاه‌های هنری و در سایه مناسبات استاد و شاگردی تا امروز دوام یافته است. اما وجه مشخصه نقاشی‌هایی با دغدغه ثبت و ضبط خصلت‌های جغرافیایی معین را در چه رویکردهایی ‌می‌توان شناسایی کرد؟

نمایشگاهی از نقاشی‌های آبرنگ مهدی رضائیان که این روزها در آتلیه شخصی هنرمند به نمایش عمو‌می‌ درآمده، بهانه نگاهی اجمالی به چند و چون ارائه نقاشی‌هایی با این مضامین را فراهم کرده است. آثار رضائیان در این مجموعه همچنان که انتظار ‌می‌رود کم و بیش با تکنیک و فضایی مشابه با آثاری از این دست خلق شده‌‌اند. آبرنگ به عنوان ابزاری که امکان بازتاب چشم‌‌اندازهای موردنظر هنرمندان در چنین رویکردی را در زمانی کوتاه فراهم ‌می‌کند، در اینجا هم به عنوان تکنیک نقاشی‌هایی انتخاب شده که قرار است گواهی بر تجربه‌های حسی و عاطفی هنرمند در رو به رو شدن با این چشم‌‌اندازها باشند. پدیده‌های طبیعی و اقتضائات فصلی، در اینجا هم اتمسفر حاکم بر آثار را شکل ‌می‌دهند و از این طریق ‌می‌توان به توصیف‌های مشخص و ساده‌ای از آن‌ها دست پیدا کرد. خانه‌ای در مه، روستایی پوشیده در برف یا تلالو خورشید بر تپه و ماهورها نمونه‌هایی از این توصیف‌ها ‌می‌تواند باشد که در ابتدای امر بخشی از احساس مستتر نقاش در نقاشی‌هایش را برای بیننده آشکار ‌می‌کند. این چنین توصیفاتی که در قالب کلام در ‌می‌آیند به وضوح از خصلتی ادبی بهره ‌می‌برند که تا‌‌ اندازه زیادی موقعیت هنرمند به عنوان نخستین ناظر این پدیده‌ها را بروز ‌می‌دهد. «من آنجا بودم و ‌می‌دیدم که اشعه‌های آفتاب چطور خانه‌های پراکنده بر دامنه کوه را در‌می‌نوردند و درختان لخت و خزان‌زده را یک به یک گر‌می ‌‌می‌بخشند» یا « نسیمی‌که از پشت پنجره چوبی به درون اتاق خانه روستایی راه پیدا ‌می‌کرد، پشت سر مه صبحگاهی را با خود ‌می‌آورد که درخت تناور باغ را در ‌هاله‌ای سفید رنگ و مرطوب پنهان ‌می‌کرد». نقاش این مجموعه هم در موقعیت‌هایی از این دست توصیف‌هایی را ارائه ‌می‌دهد که عواطف و انگیزه‌هایش را از به تصویر کشیدن آنچه خود در لحظه و وضعیتی خاص تجربه کرده نشان ‌می‌دهد. «من آنجا بودم» به عنوان فصل مشترک تما‌می ‌این آثار، پیش از هر چیز عزیمتی را یادآوری ‌می‌کند که هنرمند در سودای رو به رو شدن با موقعیت‌هایی تازه در پیش گرفته است. در اینجا واضح  است که هنرمند حضور خویش را در موقعیت‌هایی توصیف ‌می‌کند که لزوماً از استقرار او در زمان و مکانی خاص نشان ندارند؛ هنرمند در این لحظات رهگذر و مسافری ‌می‌نماید که البته مخاطب هرگز از پیشینه او چیزی نمی‌داند و قرار هم نیست که بداند؛ همه آنچه که نقاش در پی به تصویر کشیدنش است همان لحظه و موقعیتی است که بیننده اکنون از دریچه تصاویر او شریک‌شان ‌می‌شود.

تکنیک هنرمند در اینجا هم خاصیتی سهل و ممتنع دارد؛ مجموعه فضا و اتمسفر رنگی به تما‌می ‌با دریافت‌های هنرمند از آنچه مقابلش قرار گرفته سنجیده ‌می‌شود و نقاش تلاش دارد تا آنچه را که از دریچه چشمانش و در موقعیتی احساسی ادراک کرده با بیننده به اشتراک بگذارد. به این ترتیب گزاره ابتدایی یعنی «من در آن لحظه آنجا بودم» با «من این‌طور دیدم» یا «من این چنین احساس کردم» پیوند ‌می‌خورد.  محتوای تصاویری که هنرمند به این طریق با بیننده خود شریک شان ‌می‌شود، اما حاوی جزئیاتی بیشتر از این‌ها هم هست. این جزئیات که به خصوصیات مکانی و طبیعی منحصر به فردی متصل هستند که در هر تصویر و به اقتضای حال و هوا و اتمسفر چشم‌‌اندازهای پیش‌روی نقاش، هر یک روایتی ویژه را دنبال ‌می‌کند. «درخت گردوی تناور درست سر پیچی در کوچه باغ‌ها و دیوارهای کاه گلی سایه‌اش را گسترده است» یا «کلبه محقر روستایی در سمت دیگر رودخانه که از میان انبوهی از سپیدارها به چشم ‌می‌خورد در حالی که گلدان‌ها بر ایوانش ردیف شده‌‌اند» و در مثالی دیگر «کاشی‌های فیروزه‌ای و اخرایی سر در آب انبار روستا در سایه سرد پاییزی محو ‌می‌شود، در حالی که زردی آفتاب بر دیوارهای خانه‌ای آن‌سوتر چشم را خیره ‌می‌کند».  

در نهایت هنرمند در این جایگاه از وجوه مختلفی تلاش ‌می‌کند تا به اثر خود اعتبار ببخشد. او در عین اینکه گزارشگر مشاهدات ساده‌ای در روبه رو شدن با مکان‌ها است، ‌می‌خواهد انتقال‌دهنده لحظه‌ای خاص در مکانی ویژه باشد، گویی هیچ‌کس پیش از او امکان رو به رو شدن با آن را نیافته است و البته بیش از این‌ها و در مقام هنرمندی که قادر به ادراکی متفاوت از مشاهدات خود است، شاید بیش از هر چیز در پی اعتبار دادن به گزاره‌ای است که به مخاطب خود ‌می‌گوید: «آنچه اتفاق افتاد را تنها من بودم که دیدم».