بهروز فائقیان

«ذات طبیعت» عنوان مجموعه نقاشی‌های ابراهیم اکبری گَرَز، روایت چالش خودخواسته‌‌ هنرمند با یکی از ژانرهای سنتی تاریخ نقاشی است که پیشتر در گالری هفت ثمر برپا شده بود. چگونگی مواجهه با طبیعت از یک سو و دغدغه‌های سبکی و اجرایی از سوی دیگر، همزمان و به موازات همدیگر چنین چالشی را در این مجموعه شکل داده است. این درافتادن با موضوع/ژانر، از ایده‌ پرداختن به «ذات طبیعت» آغاز می‌شود و با تکاپویی در تلقی‌های شکلی و سبکی ادامه پیدا می‌کند.  هنرمند در این مجموعه به وضوح از زیبایی‌شناسی‌های متعارف و یادآوری‌کننده دوری کرده، طوری که به سختی می‌شود نقاشی‌هایش را تبارشناسی کرد و یا در دسته‌بندی‌های شناخته شده جا داد.

به میان کشیدن ذات طبیعت به عنوان موضع از پیش اعلام شده‌ هنرمند در ابتدا توضیح/توجیه آنچه است که او در پیش گرفته و حالا مخاطب خود را به تماشا/ قضاوت فرا می‌خواند. نقطه‌ آغاز حرکت هنرمند در این مسیر نوعی آشنایی‌زدایی از پیشینه‌ دیداری مخاطب از چشم‌اندازها است. غنای رنگی، عمق میدان، پلان‌های متعدد، چشم‌نوازی و اغلب آنچه از روبه‌رو شدن با چشم‌اندازهای طبیعی انتظار داریم در این مجموعه غایب یا ناپیدا است. در عوض هنرمند از جنبه‌های مختلف، مولفه‌های ژانری نقاشی از طبیعت را به چالش می‌کشد یا در آن‌ بازنگری می‌کند.

طبیعت یا ذات طبیعت، آنطور که نقاش در اینجا توضیحش می‌دهد، صحنه‌ تحولات و تغییراتی دائمی و پر از جنب و جوش است که لحظه به لحظه جلوه‌های تازه و متفاوتی پیدا می‌کند. سکون و آرامش طبیعت، آن طور که دست کم در بخشی از حافظه‌ دیداری ما از نقاشی طبیعت یادآوری می‌شود، اینجا یکسره جایش را به تحرک و گونه‌گونی مداوم و بی‌وقفه داده است. این چرخش‌ها و تحرک‌های پی در پی -به زعم هنرمند-  امکان ثبت و ضبط رخداد طبیعی را از او می‌گیرد تا آنجا که دیگر وحدت و یکپارچگی چشم‌اندازها از دست می‌رود. به این ترتیب عناصر طبیعی چشم‌اندازها مثل انبوه درختان و ابرها در نقاشی‌های او جلوه‌هایی از بی‌شکلی یا فاقد تاکیدهای فرمی را به نمایش می‌گذارند.

«ذات طبیعت» از نگاه نقاش و در اینجا در همین بی‌شکلی بروز می‌کند که حاصل آن نوعی یکدستی در کلیت اثر است بی‌آنکه بخشی از اثر از بخش‌های دیگر به روشنی قابل تفکیک باشد. پلان‌بندی‌ها در این مجموعه به همین ترتیب است که حذف می‌شود و رنگ می‌بازد. چالش زمینه و پس‌زمینه هم در این میان خودبه‌خود کنار رفته و حتی گاهی با پیوستن فریم نقاشی‌ها به زمینه‌ کار، یکدستی چشم‌اندازها را بیشتر می‌کند. این خصلت‌ها به اضافه‌ یکدستی حرکت قلم  و محدود بودن طیف‌های رنگی تا اندازه‌ زیادی هم امکان رجوع/ یادآوری را از مخاطبش سلب می‌کند؛ به وضوح از نشانی دادن به جغرافیا و بافت طبیعی مشخصی طفره می‌رود و خاطره‌ دیداری واضحی را در بیننده زنده نمی‌کند.