علیرضا بخشی استوار

«هندسه کل» عنوان نمایشگاه عکس‌های امیرحسین بی‌پروا در گالری «اُ» است که این روزها میزبان علاقمندان به عکاسی و هنرهای تجسمی‌است. هنرمند سیزده تابلو برای ارائه در این نمایشگاه خلق کرده که با تکنیک فوتوشیمی ‌روی کاغذ لاسه تهیه شده‌اند و قطع این آثار متنوع است. فارغ از این‌که هنرمند در آثار خود به چه مضمونی اشاره کرده است، پیداست که او در ظاهر و فرم بصری در پی تصویری کردن نظریه «فراکتال» بوده یا به آن گوشه چشمی‌داشته است.

نظریه بی‌نظمی‌(آشوب) یک مفهوم در علم ریاضی محسوب می‌شود که شاید نتوان خیلی دقیق آن را تعریف کرد، اما می‌توان آن را نوعی اتفاقی بودن همراه با قطعیت دانست؛ قطعیت آن به خاطر آن است که بی‌نظمی ‌دلایل درونی دارد و به علت اختلالات خارجی رخ نمی‌دهد، اتفاقی بودن آن هم به دلیل آن است که رفتار بی‌نظمی، بی‌قاعده و غیرقابل پیش‌بینی است. این تئوری که در حیطه علوم تجربی، ریاضیات، رفتارشناسی، مدیریت، جامعه‌شناسی و ...  وارد شده، باعث تغییر در نوع دیدگاه بشر به حل مسائل غیرقابل پیش‌بینی شده ‌است. انگاره اصلی و کلیدی تئوری آشوب این است که در هر بی‌نظمی، نظمی ‌نهفته ‌است. به این معنا که نباید نظم را تنها در یک مقیاس جستجو کرد و پدیده‌ای که در مقیاس محلی، کاملاً تصادفی و غیرقابل پیش‌بینی به نظر می‌رسد، چه بسا در مقیاس بزرگتر کاملاً پایا و قابل پیش‌بینی باشد.

فراکتال‌ها به وسیله «تکرار» توسعه می‌یابند به این معنی که تغییر شکل مکرراً ایجاد شده و وابسته به موقعیت شروع است. یعنی برای درست کردن یک فراکتال می‌توانیم یک تصویر معمولی هندسی (مثلاً یک خط) را برداریم و با آن یک تصویر پیچیده‌تر بسازیم. بعد با آن تصویر به دست آمده تصویر پیچیده‌تری بسازیم و همین‌طور به این کار ادامه دهیم اشکال فراکتالی به این طریق به وجود می‌آیند و برنامه‌های کامپیوتری متعددی بر ایجاد آن‌ها نوشته شده‌است. هر کدام از آن‌ها هم اسم و رسمی ‌برای خود دارند مثلاً مثلث سرپینسکی.

این اتفاق در عالم موسیقی به کرات رخ می‌دهد و در این ساحت از هنر معنای بیشتری دارد. برای مثال ممکن است شما به یک موسیقی گوش داده و از آن لذت فراوانی ببرید. ممکن است تک‌تک نت‌های این موسیقی از بی‌نظمی ‌برخوردار باشند. یعنی اگر به نت‌ها به دقت گوش دهید دیگر آن موسیقی آن چنان جذابیت نداشته باشد اما همین نت‌ها هنگامی‌ که کنار هم قرار می‌گیرند موسیقی زیبایی را پایه‌گذاری می‌کنند. سیستم‌های بی‌نظم در ارتباط با محیط‌شان مانند موجودات زنده عمل کرده و نوعی تطابق و سازگاری پویا بین خود و محیط پیرامون‌شان ایجاد می‌کنند.

در تئوری آشوب، نوعی شباهت بین اجزا و کل قابل تشخیص است. بدین ترتیب که هر جزئی از الگو همانند و متشابه کل است. خاصیت خود مانایی در رفتار اعضای سازمان نیز می‌تواند نوعی وحدت ایجاد کند؛ همه افراد به یکسو و یک جهت و هدف واحدی نظر دارند. این ویژگی ازنظریه بی‌نظمی ‌بیشتر در فرکتال‌ها مورد بررسی قرار می‌گیرد. بیننده در بیشتر عکس‌های بی‌پروا  درواقع کوه و ابر می‌بیند و شاهد طبیعت است. این کوه به عنوان بخشی از طبیعت به تصویر در آمده است و جنبه‌ای جزء از کل دارد.  هنرمند با ارجاع  مخاطب به یک منبع اصلی، اشاره خود به پیوستگی جز با کل و کل با جز را نمایان می‌کند. در عکس‌های او که شفافیت و وضوح تصویری بالایی دارند، نشانه‌ها به‌گونه‌ای در کنار یکدیگر چیده شده است تا مخاطب بتواند با ایجاد ارتباط میان این پدیده‌ها روابط میان عوامل تصویری در هر عرصه را کشف کند و به محک و تراز چشم خود نظم آن را رقم بزند.

او که به صورت مجزا از کوه، ابر و انسان عکاسی کرده و آن‌ها را در یک بستر با هم یکی کرده است در حقیقت نظم مورد نظر خود را در دل بی‌نظمی ‌تصویری که رقم زده است دنبال می‌کند. در آثار او هیچ شی یا امر طبیعی بر دیگری محاط نیست، اما پیوستگی دارد. حتی چوپانی که به نمایندگی از گونه انسان در برخی از این عکس‌ها در ریزترین حد ممکن هم به تصویر در آمده است تحت‌الشعاع عظمت کوه‌ها قرار نگرفته است. بلکه به واسطه نوعی پیوستگی که بین آن با دیگر اجزاء به وجود آمده است نوعی رابطه جزء به کلی را رقم زده است.

البته می‌توان تفسیر دیگری هم، از این در کنار یکدیگر قرار دادن انسان و اجزای طبیعت داشت. در نقطه نخست مواجهه با عظمت طبیعت و نادیده شدن انسان رابطه این هر دو را مشخص می‌کند. این که کدام عنصر بر دیگری تسلط دارد یا ارتباط شان با یکدیگر چسیت و آیا یک موجود که ابعاد ظاهری نه‌چندان گسترده‌ای دارد می‌تواند یک پدیده بزرگتر را در یک کل دستخوش تغییر کند. هنرمند انسان را در یک کل طبیعی با خویشتن مواجه کرده است. انسان را به طبیعت خویش ارجاع می‌دهد. او تلاش کرده بی‌نظمی‌ را که انسان رقم می‌زند به تصویر بکشد و از سویی به واسطه تئوری آشوب، نظم جدیدی را که طبیعت به خود می‌گیرد نمایان کند. او در هر صورت انسان را به عنوان یک جزء در طبیعت می‌بیند و نسبت به انگیزه او برای تغییر کل سیستم و نظام هستی جبهه می‌گیرد. عکاس، انسان را فاقد قدرت برای بر هم زدن نظم طبیعت می‌داند و در تصاویری که ارائه کرده این ضعف را به رخ انسان می‌کشد. او با ارجاع دوباره به طبیعت، ما را به پرسش درباره رابطه خود با آن وامی‌دارد و از پس آن می‌خواهد که ما به دنبال کشف منابع الهام یا فهم غنی‌تر و نوینی از دل طبیعت، متناسب با تغییر دیدگاه‌مان داشته باشیم.

البته می‌توان از دریچه سومی ‌هم عکس‌های این نمایشگاه را بررسی کرد. اینکه هنرمند با فرض گرفتن انسان به‌عنوان یک جزء، ما را به ریشه‌های خود ارجاع می‌دهد و غفلت ما را در مورد قرار گرفتن در یک نظم کلی یادآوری می‌کند؛ غفلتی که موجب آن شده تا ما پناهگاه اصلی خویش را که همانا طبیعت است فراموش کنیم.