ایمان عبدلی

حالا به مدد این روزهای بی‌سینما چاره‌ای نیست جز این که به آرشیو سینما پناه ببریم و اتفاقا گاهی واقعا عدو سبب خیر می‌شود. در همین کندوکاو این روزها به «خط قرمز» کیمیایی رسیدم، فیلمی که نشان می‌دهد کیمیایی، زمانی چقدر در اوج بوده و در کمال شگفتی فیلم چقدر تازه به نظر می‌رسد. «خط قرمز» روایت آقای امانی‌ست که عاشق لاله است و از قضا یکی ساواکی‌ست و دیگری انقلابی. حداقل لاله از وضعیت  امانی مطلع نیست، شب افشاگری همان شب زفاف می‌شود و شب زفاف همان شب سمور است. نام فیلمنامه همین شب سمور است، متعلق به بیضایی. طرحی که خودِ کیمیایی بعدها گفت که در آن دخل و تصرف زیادی داشته، بدون آن که مشکل خاصی با بیضایی پیش بیاید.

نقش امانی را سعید راد بازی می‌کند و نقش لاله را فریماه فرجامی، هر دو در اوج زیبایی و توان بازیگری، فیلم، یک هاشم‌پورِ جوان و یک خسرو شکیباییِ تازه‌کار دارد و به مانند تمام آثار کیمیایی اینجا هم با کلی نشانه‌های سینمای او مواجه هستیم. اصلا فصل آغازین داستان، چند شکارچی (ساواکی) را حین شکار نشان می‌دهد و کمی بعدتر برف‌پاک‌کُن ماشین شکارچیان، خون را از جلوی شیشه پاک می‌کند، بعدا و به کرات کاراکترهای داستان در خانه امانی و لاله در میزانسن‌هایی که آکنده از سَرهای شکار شده است، محصور می‌شوند.

از دیگر مولفه‌های پررنگ سینمای کیمیایی که در «خط قرمز» چندین بار نمود پیدا می‌کند، جنس دیالوگ‌هاست که البته برخلاف دیالوگ‌های آثار متاخرش باسمه‌ای و شعاری نیست، مضمون‌زده شاید و تا حدی، اما خیلی گُل‌درشت نیست. از همه این‌ها که بگذریم نکته بارز فیلم نوع شخصیت‌پردازی‌اش است که حق به جانبِ هیچ‌کس نیست و در نگاهی با فاصله حتی تا حدی می‌توان با بدمنِ داستان همذات‌پنداری کرد. فیلمی که در زمانه خودش توقیف شد و هیچگاه هم به پرده نرسید و حالا در عصر اینترنت بارها و بارها دیده می‌شود تا تاییدی باشد به آن قولِ معروف که: «هیچ فیلم توقیفی در کمد نمی‌ماند.»

دومین فیلمی که در این روزها و درخوانش مجدد از آرشیو خاص‌های سینما، قلقلکم داد که تماشایش کنم، «یک اتفاق ساده» بود. کاری از سهراب شهید ثالث، کلاس درسی برای تمام کارگردان‌هایی که طی سال‌های اخیر کسالت‌بارترین آثار سینما را به اسم سینمای هنری یا روشنفکری به مخاطب قالب کردند و نتوانستند راویِ درستی برای داستان‌هایشان باشند.  درواقع نمایش ظریف هر مضمون به ظاهر ساده یک مولف، نیاز به یک مهندسی دقیق دارد و شهیدثالث در «طبیعت بی‌جان» و «یک اتفاق ساده» نشان می‌دهد که چگونه می‌توان کم و موثر کارگردانی کرد، بهینه‌ترین حالت ممکن.

حتی مولفه‌هایی چون موسیقی در «یک اتفاق ساده» غایب است و این مداقه و سکون و تفکر است که جای هر چیز دیگری را در سینمای شهیدثالث پر می‌کند. سینمایی که همیشه می‌شود توصیه‌اش کرد

«یک اتفاق ساده» داستان مَمَد است. نوجوانی ساکنِ بندرترکمن که زندگی با او سرِ ناسازگاری دارد و هر چه می‌دود به گَردِ پای زندگی نمی‌رسد. پدرش کم‌حرف و صعب و سخت است و مادر هم نزار و در بستر بیماری‌ست. در مدرسه هم مَمَد عقب‌تر از دیگران است و از پنجره نگاه به بیرون دارد. انگار او انسجام ذهنی لازم برای در مدرسه نشستن را ندارد، او کمک پدر در ماهیگیری‌ست، کمک مادر در امور خانه است و فرصتی برای کودکی ندارد.

فیلم در میزانسن، در حرکت دوربین و در دیالوگ به شدت کمینه است. انگار به عمق یک تابلوی نقاشی می‌رویم، تابلویی اسرارآمیز که حرکت پیدا کرده و ما را دائما به درون خودش می‌برد. فیلم از جهاتی هم بی‌رحم است، کار تفسیر را به عهده مخاطب می‌گذارد و شاید هم با نگاهی دیگر؛ البته فیلم دموکراتی‌ست، چون جای تماشاچی‌اش تصمیم نمی‌گیرد. حتی مولفه‌هایی چون موسیقی در «یک اتفاق ساده» غایب است و این مداقه و سکون و تفکر است که جای هر چیز دیگری را در سینمای شهیدثالث پر می‌کند. سینمایی که همیشه می‌شود توصیه‌اش کرد.