آبان نامجو

در این روزهای کرونازده خیلی‌ها به زعم خودشان سعی کردند حواس ما را پرت کنند، از خدا که پنهان نیست، حتما شما هم مثل من و هر ایرانیِ دیگری خیلی موفق به پرت کردن حواس خودتان نشده‌اید. حیف از اسفندِ شیرین، حیف از انتظار دلچسب بهار که اسیر بی‌تدبیری و این ویروس شد. اما خب ما ناچاریم زندگی کنیم. اگر تصمیم دارید که کمتر «وُیس» گوش کنید و از توصیه‌های این پزشک و آن پرستار خسته شدید، می‌توانید در قرنطینه خانگی به جریان مراقبت‌شده‌ای از زندگی ادامه بدهید. این چهار فیلم هیچ الگوی مشترکی ندارند و وجه اشتراکشان فقط حواس پرت‌کُن بودنشان است و بس.

در حال و هوای عشق ‌به هنگ‌هنگ؛  برو و عاشقی کن

هنگ‌کنگ، سال ۱۹۶۲. زنی جوان، منشی شرکتی تجاری، اتاقی را در خانه‌یی اجاره می‌کند برای خودش و شوهرش که گویا بیشتر مواقع در سفر کاری است. هم‌زمان مردی روزنامه‌نگار اتاقی را اجاره می‌کند در خانه همسایه برای خودش و همسرش، که گویا کارمند هتلی است و بیشتر مواقع در خانه نیست. آن‌ها در یک روز اسباب‌کشی می‌کنند و گهگاه به هم برمی‌خورند. تنهایی‌هایشان کم‌کم آن‌ها را به هم نزدیک می‌کند تا سرانجام شبی دل به دریا می‌زنند و با هم به یک غذاخوری می‌روند...

وقتی از اتمسفر در سینما حرف می‌زنیم، از چه حرف می‌زنیم. «در حال و هوای عشق» به شدت اتمسفر دارد، حتی دیوارها در فیلم نفس می‌کشد، مضمون کم‌نظیرِ عاشقی بدون رابطه جنسی هم در فیلم جریان دارد و هوای تازه‌ای به ذهنتان وارد می‌کند. از 20 دقیقه ابتدایی که بگذرید، عاشق فیلم می‌شوید.

خون به پا خواهد شد؛‌نفت و خون و مذهب

وقتی، در سال ۱۸۹۸ دَنیل  از حفاران کارکشته نفت، اطلاع پیدا می‌کند که در دشتی در غرب آمریکا چاهی از نفت در حال تراوش از زمین است، فوری دست پسرخوانده‌اش را می‌گیرد و به آنجا می‌رود تا شانس‌هایش را در گرد و خاک بوستون بیازماید.

دنیل که از کودکی تجربه‌های بدی با زندگی و انسان‌ها داشته، رفته‌رفته از نوع بشر تنفر پیدا کرده و قصد دارد با به دست آوردن ثروتی کلان زندگی‌ای ترتیب دهد تا دیگر به نوع بشر و تعامل با آن نیازی نداشته باشد. با وجود این طرز فکر، او به پسرخوانده‌ای که دست تقدیر بر سر راهش قرار داده دل می‌بندد. از آن فیلم‌هاست که لایه‌های زیادی برای کشف دارد و از نقد ساختار حکومت‌ها در جهان مدرن تا کالبدشکافی رابطه دیرپای مذهب و قدرت در آن چیزهایی هست. فیلم البته رگه‌های روانکاوانه زیادی دارد و با گریز به دنیای اساطیری نظیر هابیل و قابیل، بسته پر و پیمانی از لحاظ مضمونی در اختیار بیننده قرار می‌دهد. بماند که اساسا روایت فیلم هم جذاب است و زمان طولانی فیلم به چشم نمی‌آید.

با چشمان کاملا بسته؛‌

خرده‌جنایت‌های زن و شوهری

ویلیام  که به همراه همسرش، آلیس، به مهمانی ویکتور زیگلر رفته‌، توسط صاحبخانه به طبقه بالا خوانده می‌شود تا زن جوانی به نام مَندی را که در مصرف مواد مخدر زیاده‌روی کرده و در حال معاشقه با زیگلر بیهوش شده‌، معاینه کند. آلیس، در غیاب بیل، با مهمان دیگری سرگرم گفتگو می‌شود. در انتهای شب در خانه، بحثی در مورد روابط جنسی زن و مرد و حسادت بین آن‌ها درمی‌گیرد و آلیس پیش شوهرش اعتراف می‌کند که در یک شب به رابطه جنسی با یک افسر نیروی دریایی فکر کرده‌ و ...

اگر به بحث‌های روانکاوانه و فیلم‌هایی که مبنای آن‌ها بر روابط زن و شوهری است، علاقه‌مندید و اگر موشکافانه‌تر به مساله رابطه جنسی نگاه می‌کنید و از تاثیرات جهان مدرن بر روابط جنسی گلایه دارید، این فیلمی‌ست که دوستش خواهید داشت. دقیق و دقیق و دقیق.

داش‌آکُل؛ ‌عشق پیری گر بجنبد...

ماجرای قهرمانی‌ها و مردانگی و صداقت «داش آکل» را همه مردم شیراز می‌دانند. یک حاجی شیرازی که زمانی با او همسفر بوده و فضایل نیک داش آکل را می‌دانسته قبل از مرگش وصیت می‌کند که داش آکل به کارهای زندگی و املاک او رسیدگی کند. داش آکل در برخورد با خانواده حاجی دختر او را می‌بیند و به او دل می‌بندد، حال آنکه دختر سن کمی دارد.

داستانی که صادق هدایت آن را نوشته و مسعود کیمیاییِ در اوج، آن را تبدیل به فیلم کرده. احتمالا خیلی‌هاتان این فیلم را دیده‌اید؛ اما تماشای دوباره‌اش خالی از لطف نیست. غوطه در فرهنگ روزمره مردمان آن روزها و تکیه‌کلام‌ها و دشمنی‌ها و باورهایشان از جمله نکات دلچسب داش‌آکُل است. فیلم البته قصه‌ی سرراستی هم دارد و فضایش علاوه بر بهروز وثوقی کمی نوستالژی هم دارد، آه از موسیقی فیلم‌های اسفندیار منفرد زاده، آه.