علی مغازه‌ای- موسیقیدان، مستندساز و منتقد

روی این یادداشت به سوی آقای حسین انتظامی است. معاون توسعه و‌ مدیریت منابع وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی.

این یادداشت البته به مذاق بسیاری تلخ و ناخوشنودکننده خواهد آمد که از جمله ممکن است جناب انتظامی هم در میانشان باشد، اما چاره نیست و بدون هرگونه اهانت و بی‌ادبی، پیروی می‌جویم به قصیده‌ شیخ اجل سعدی که با ظرافت و صراحت فرمود:

من آنچه شرط بلاغ است با تو میگویم            تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال

محل قابل و آنگه نصیحت قائل            چو گوش هوش نباشد چه سود حسنِ مَقال؟

به چشم و گوش و دهان آدمی نباشد شخص            که هست صورت دیوار را همین تمثال

نصیحت همه عالم چو باد در قفس است       به گوش مردم نادان، چو آب در غربال

جناب انتظامی از هر طرف که می‌روم و راه چاره می‌جویم که ببینم آیا اندک سر آشتی اهل هنر و به ویژه اهل موسیقی را با دستگاه دولت و حاکمیت و باز به ویژه با وزارتخانه‌ متبوع جنابعالی می‌توان جست؛ سخت ناامیدانه به یک «نه» بزرگ می‌رسم اما! اما نه از آن رو که هنرمندان لجوج‌اند و احتمالاً امروز در قهر و تهر! بل از‌آن‌رو، که دستگاه حاکم یا از عملکردهای نادرست و آسیب‌زا درس نمی‌گیرد یا اگر هم در جایی بناچار دستی خواهان اصلاح دارد، به دست دیگر آن قصد و دست اصلاح را می‌چیند و متاسفانه این یک رویه است و خوشبین‌ترین هنرمند نیز امروز نمی‌خواهد در این مُغاک به خود و شرافت و صداقت خود آسیب وارد کند و باز بازیچه‌ی مدعیان سیاستمدار شود.

بله جناب انتظامی شما که گویا دست پرتوان و شاید امروز مغز تصمیم‌گیر دستگاه وزارت ارشاد هستید، باید بدانید که اگر در دستگاهتان یک بخش عریضی به نام معاونت هنری دارید و انتظار کار و اثرگذاری از آن بخش هم دارید، نمی‌توانید با آن رفتار دوگانه‌ی دو دست قیچی‌وار که گفتم، به هیچ شکلی سربلند بیرون آیید و بتوانید هنرمندان را با خود همراه داشته باشید؛ با این امید که شاید به آبرو و اعتبار هنرمندان مردمی، اقبالی هم نزد مردم برای دستگاه دولت بسازید یا بیابید.

جناب انتظامی، چند روز پیش وزیر محترم شما، در شبکه‌ی ایکس نوشته بود: «خطر از ایران عزیز دور نشده است، از یکسو با بی‌اعتنایی به حداقل‌های خواست ملی و از سوی دیگر با دامن زدن به مطالبات حداکثری در انسجام و وحدت اجتماعی اخلال نکنیم و دشمن کینه‌توز را امیدوار نسازیم. فردای ایران فردای همه ماست، با آن بازی نکنیم.»

تاکنون انگار بی‌اعتنایی به مطالبات که یک سرطان مزمن در پیکر مدیریت کشور بوده و گویا درمانی هم برایش نیست، اما بر اساس همین کوتاه‌نوشته‌ی وزیر، حداقل انتظار این است که بعد از این‌همه آسیب و تبدیل شدن شکاف‌ها به دره‌های عمیق و حتی گسست قطعی جامعه از دولت، باید اندک عزمی برای شنیدن صدای مردم و نیاز جامعه در مغز یا ذهن این پیکره‌ی پیر و فرسوده‌ی دولت ایجاد شده باشد و در این صورت، کمترین‌ تلاش‌ها برای اثبات چنین تصور یا تدبیری، پذیرش حق جامعه و به طور ویژه در این کلام، پذیرش حق و حقانیت هنر و هنرمند است.

آقای انتظامی، دورادور می‌بینیم و شاهدیم که معاون هنری وزارت ارشاد در تکاپوی دائمی برای رساندن دست خود به نزد هنرمندان به قصد فشردن دست آنان است، اما دست هنرمندان حتی از جَیبشان بیرون نمی‌آید چه رسد به فشردن دست معاونت هنری!  

می‌دانید چرا؟ چون سال‌ها تجربه برایشان کافیست. چون هیچ تجربه‌ی موفقی در اعتماد به قول یک مدیر یا حتی یک معاون در سوابق ذهنشان نیست. چرا؟ چون قول هیچ مدیر یا معاونی تضمینی بر اجرا نداشته. چرا؟ چون هیچ اراده‌ی بالادستی برای متعهد نگه‌داشتن مدیر یا معاون در قبال قول و وعده‌هایش در کار نبوده. و باز چرا؟ چون وقتی که مدیر یا معاونی عهدی با هنرمندان بسته، معاون دیگری زیرِپای او را خالی کرده. و چون پس از آن وزیر هم عقب‌نشینی کرده. چون تندروها که سهمشان همیشه زیاد بوده، تمام سهم را می‌خواستند و وزیر یا مدیر چاره را نه در راضی کردن هنرمندان، که در ساکت کردن تندروها دیده و آش را با جایش به آنان بخشیده. از این‌رو هنرمند هرگز دولت را یار خود ندیده و اگر روزی در جایی اندک امیدی بر این طرف بسته، جز وحشتش نیافزوده و با خود عهدی بسته تا دیگربار هیچ دستی از سوی دولت را پذیرا نباشد.

جناب آقای انتظامی، بدیهی‌ست در این یادداشت که از سر دلسوزی و نگرانی فرهنگ و هنر نوشته می‌شود، قصد توصیه یا رهنمود دادن به جنابعالی نیست. شاید شما حتی وقت خواندن چنین دردها و احیاناً خوانش یا تکاپو برای یافتن درمان‌هایی برای این دردها را هم نداشته باشید، اما بدانید که اگر معاون هنری وزارتخانهی شما، قرار است کاری در جهت آشتی با هنرمندان به انجام رساند، پیش‌نیازش اراده‌ی بالادستی و باور دستگاه متبوعه به جامعه و هنرمندان و به رسمیت شناختن حداقل‌های خواست ملی از سوی جامعه‌ی هنری کشور است. به عنوان نمونه می‌خواهم بنیاد رودکی را مثال بیاورم که سال‌هاست در زیر نگاه‌های امنیتی در دست نا‌اهل‌ترین نگاه‌ها، به نهادی منفعل و تشریفاتی و نا‌امید کننده تبدیل شده است.

اگر راست می‌گویید و به حداقل‌های خواست ملی توجه دارید، این نهاد فرهنگی و هنری را به هنرمندان بسپارید. مدیریت آن را از زیر چنبره‌ی افراد ناصالح که این نهاد را به مرگ نزدیک کرده‌اند خارج کنید و با سپردن آن به معاونت هنری، بگذارید سازوکار اداره‌ی این نهاد به دستان هنرمندان سپرده شود تا شاید دستی که به سمت هنرمندان دراز کرده‌اید، با دستی هرچند مردد فشرده شود. امروز تنها هنرمندان می‌توانند بنیاد رودکیِ رو به موت را نجات دهند. و این سخن یا این خواسته، نه دامن زدن به مطالبات حداکثری که راهی برای اثبات ادعاهای مقام وزارت و نهاد متبوع شماست. مدیریت بنیاد را همین امروز به معاونت هنری و از همین طریق به هنرمندان بسپارید که فردا دیر است. و به قول وزیر فرهنگ و هنر، «فردای ایران فردای همه‌ی ماست. با آن 

بازی نکنیم».