بابک احمدی

اول؛ دوران  «جدول اجرا پر است»

وضعیت اعطای نوبت اجرا به گروه‌ها و هنرمندان نمایش در گذشته‌ی نه‌چندان دور- همین سال ۱۴۰۰ را در نظر بگیرید - این‌گونه بود که کارگردان به‌محض دیدار با مدیران سالن‌ دولتی (تئاتر شهر) و یا نیمه‌دولتی (ایرانشهر)- در صورت موفقیت‌ دیدار و گفتگو با جناب مدیر- بلافاصله یک جواب کلیشه‌ای دریافت می‌کرد: «جدول اجراهای ما تا سال آینده پر است، متاسفانه ظرفیت نداریم». این حربه‌ای بود برای سردواندن هنرمندان یا به اصطلاح، «سنگ‌قلابِ» نیروهایی که نیازمندِ یک امکان عادی و طبیعی بودند، مکان عرضه‌ی اثر هنری. تصور کنید شما و خانواده‌تان برای برطرف کردن نیازهای ابتدایی بهداشتی و درمانی، به درمانگاه و پزشک نیاز داشته باشید ولی نیروی تصمیم‌گیر- دولت - در واکنش به نیاز طبیعیِ شما بگوید: «برو سال آینده بیا جراحی قلب!»، گرچه که بحث بهداشت و درمان هم اتفاقا تا حدی چنین است. تمامی دولت‌های پرمدعای بعد از انقلاب آگاهانه چشم بر وجود این مسئله بستند و نخواستند به خواسته‌ی عادیِ جامعه‌ی جوان ایران پاسخ متناسب دهند. مشابه اوضاع حاکم بر استادیوم «آزادی» (۱۳۴۹) به‌عنوان تنها محل برگزاری فوتبال در پایتخت مملکت ۸۵ میلیون نفری؛ مکانی که سرانجام به دستمایه تمسخر بازیکن ملی‌پوش فوتبال ایران توسط هوادار اهل حاشیه خلیج فارس بدل شد: «یک تکه چمن به تو بدهم همراه ببری؟» این یک عدد استادیوم دو نشد تا بواسطه حجم بالای بهره‌کشی، شرایطی اسفبار پیدا کند. سرنوشت مهمترین سالن نمایش پایتخت یعنی «تئاتر شهر» (۱۳۴۶) نیز چنین بود و میزان درخواست‌ها به بنا اجازه تنفس نمی‌داد. یعنی جای سوزن انداختن نبود.

دوم، سکوت معنادار دولت‌ها  

با خروج دانشجویان پرشمار از دانشگاه‌ها در دهه‌های اخیر اوضاع سالن‌های نمایش حتی بحرانی‌تر شد و در عمل هیچ تناسبی بین فارغ‌التحصیلان و امکانات سخت‌افزاری وجود نداشت. دانشگاه‌ها و فضای آموزش عالی ایران هم به سبب سودِ هنگفتِ مالی نمی‌توانستند چشم خود را به روی ورودی پرتعداد بسته نگه‌دارند، هر یک نفر دانشجو مساوی بود با میلیون‌ها تومان درآمد نقد؛ به ظرفیت آکادمی‌های رسمی باید موسسه‌های آزاد آموزش بازیگری و کارگردانی را نیز افزود. فقدان تناسب سخت‌افزار با نیروی آماده به کار تا جایی پیش رفت که بعضی هنرمندان شناخته شده تئاتر مثل «قطب‌الدین صادقی» در انواع سخنرانی‌ها و گفتگوهای رسانه‌ای نسبت به باز بودن ورودی دانشگاه‌ها به روی جوانان خواهان یادگیری هنر نمایش لب به اعتراض گشودند. نکته مدنظر این بود که وقتی امکانات شغلی مناسب فراهم نیست، چرا باید چهارسال عمر نیروی جوان صرف یادگیری علمی شود که به گفته آنها فردایی ندارد؟ او این اواخر در دیدار با دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی می‌گوید: «فاجعه از اینجا آغاز می‌شود که علاوه بر دانشگاه‌ها، مجوز سه‌هزار کلاس آموزشی صادر شده است. کلاس‌هایی که قطعاً فارغ‌التحصیلان آن‌ها مانند دیگر هنرجویان دانشگاهی نیازمند شغل هستند. اکثر تئاترهای خصوصی دارای کمترین امکانات هستند و به دلیل افزایش متقاضیان اجرا در بسیاری از موارد به هنر، محتوا، فرم و زیبایی‌شناسی توجهی ندارند.» اما متاسفانه در این جلسه‌ها و نشست‌های مشورتیِ بی‌حاصل که تجربه ثابت کرده تنها جنبه‌ی ارایه آمار و بیلان کار دارند، گفته نمی‌شود که «چرا پس از ۴۴ سال، یک سالن اصلی تئاتر تبدیل به دو نشده است؟». حتی اگر گفته شود، دولت‌ها کاری جز ادامه سکوت معنادار انجام نمی‌دهند. 

سوم؛ یک نفر با دو نمایش در سالن!

رصد سالن‌های نمایشی پایتخت اما نشان می‌دهد این روزها وضعیت متفاوتی بر آنها حاکم شده. آروند دشت‌آرای هم‌زمان دو نمایش در سالن اصلی مجموعه تئاترشهر روی صحنه دارد («پدر» و «آواز عاشقانه دختر عاشق») و سعید زارعی، کارگردان جوان نیز به شکلی دیگر با دو نمایش («سیزده به‌در» و «معجون‌السلاطین») در سالن ناظرزاده کرمانی «تماشاخانه ایرانشهر» روی صحنه رفته. زارعی اولی را کارگردانی می‌کند و در دومی بازیگر است. ظاهرا بلیت بعضی چنان برده که شامل لطف و خاصه خرجی‌های حضراتِ مدیر شده‌اند. انسان تعجب می‌کند چطور شد که از دوران جواب سربالای «ظرفیت اجراهای ما پر است» وارد دوران «دوتا نمایش با یک بلیت»! رسیده‌ایم. استراتژی‌ای که دهه ۶۰ خورشیدی و قبل‌تر در سینمای ایران تجربه شد. من خودم را به آن کوچه می‌زنم که شرایط بسیار عادی پیش می‌رود و طبق گزارش‌ دولتی‌ها، توجه خانواده‌ها و گروه‌ها به هنر نمایش در این دولت روز به روز افزایش یافته؛ حتی رکورد دولت‌های سرکار آمده در تاریخ معاصر ایران از این حیث شکسته است. 

 دوستی می‌گفت فضا به‌قدری مغشوش و خنده‌آور شده که اگر برادرزاده ۱۷ ساله‌اش درخواست اجرا کند، حتما می‌تواند یکی از سالن‌های «تئاتر شهر» را داشته باشد. بگذریم که سالن‌های خصوصی به مکان اجاره گروه‌های بی‌ربطِ بازی «مافیا» و ضبط کلیپ‌های موسیقی بدل شده‌اند و بعضی گروه‌های اصطلاحا تئاتری هم در آنها نمایش «سریالی» (بخوانید سه‌ریالی) روی صحنه می‌برند، اما ظواهر نشان می‌دهد آنچه قطب‌الدین صادقی در مورد سالن‌های خصوصی بی‌کیفیت مطرح کرد، اتفاقا شامل حال سالن‌های سابق براین حائز اهمیتِ «تئاتر شهر» هم می‌شود. 

چهارم؛ خیال‌های خام معاون دولتی

در دوران سکوت و امتناع هنرمندان باکیفیت از هم‌دستی با دولتی‌ها، انگار طبیعی است که تازه رسیده‌ها، یا به‌قول بهرام بیضایی «جوجه‌گان تازه سربرآورده از تخم» فضا را به اشغال خود و نمایش‌های نازل‌ درآورند. کارهایی که فقط در ذهن کارگردانان و عوامل همین نمایش‌ها می‌ماند و جایی در خاطره جمعی جامعه تحصیلکرده و تماشاگران حرفه‌ای تئاتر ندارند. سرنوشت‌ این کارها جز دود شدن و به آسمان رفتن نیست. البته که بعضی خواهند گفت «ذات تئاتر همین است» ولی باید به آنها پاسخ داد که اگر ذات تئاتر همین است پس چطور جامعه متخصص هنرهای نمایشی هنوز درباره «عباس‌آقا کارگر ایران ناسیونال» سعید سلطان‌پور، «پژوهشی ژرف و سترگ و نو...» آربی اوانسیان و «شکار روباه» علی رفیعی و «ملاقات بانوی سالخورده» حمید سمندریان حرف می‌زند؟ چگونه است که اجرای «ددالوس ایکاروس»، «کالیگولا»ی همایون غنی‌زاده، «رقص روی لیوان‌ها»ی امیررضا کوهستانی یا «دن کیشوت» و «شازده کوچولو»ی علی‌اصغر دشتی و بسیاری دیگر از یادها نمی‌رود؟

معاون هنری وزیر ارشاد این اواخر با حضور در یک نشست ظاهرا دیالوگ‌محور، علاوه بر کنایه‌های سیاسی و جاسوس خواندن بعضی هنرمندان تئاتر گفته بود «اگر سانسور را برداریم، یک «پهلوان اکبر می‌میرد» نوشته می‌شود؟» یعنی در ذهن غیرتئاتری‌ مدیر این‌ پیش‌فرض وجود داشت که در چهاردهه اخیر دیگر نمایشنامه‌ای مانند «پهلوان اکبر می‌میرد» و نمایشنامه نویسی مانند «بهرام بیضایی» شکل نگرفته است. ضمن تایید پیش‌فرض ایشان در زمینه شکلی از زبان نمایشنامه نویسی و کارگردانی تئاتر حالا می‌توان به او و همفکران پایدارش! پاسخ داد که فخر فروشی به‌نام هنرمند یگانه و البته فراری داده شده که هیچ، برداشتن سانسور هم که دست شما نیست و جامعه - هنری - خودش دارد طبق خواسته‌هایش پیش می‌رود، شما بیایید و امکان تولید یک نمونه شبیهِ اجراهای برگزیده دهه ۹۰ ایران را فراهم کنید. یا دستکم اگر چنین توانی ندارید،‌ که دو سال اخیر گواهی می‌دهد ندارید، دستکم مشغول ساختن یک سالن تئاتر شوید که پوسید این بنای مدورِ احداث شده در دهه چهل!