محمدحسن خدایی

درام ایرانی را می‌توان نوعی واکنش به درام غربی دانست. به لحاظ تاریخی و با توجه به سنت هنرهای نمایشی در ایران معاصر، هنرمندان ایرانی تلاش داشته‌اند با رویکردی ملی و محلی، مسائل انسان مدرن ایرانی مابعد انقلاب مشروطه را به میانجی فرم‌های نمایشی این مرز و بوم بازتاب دهند. کنشی قابل تقدیر که با توجه به بضاعت اندک ما در این زمینه، همچنان گرفتار بحران دستاورد است. به هر حال نباید از یاد برد که چگونه نهاد اجتماعی تئاتر در این سرزمین بیش از آنکه تماشاگران را سرگرم کند در تلاش بوده آنان را آموزش دهد. شاید با کمی تساهل و تسامح، بتوان تئاتر در ایران معاصر را کنشی پداگوژیک دانست که سیاست را به سرگرمی ترجیح داده و این روزها و با ظهور طبقه متوسط شهری، در یک تغییر استراتژی، سرگرمی‌سازی را سیاست غایی خویش قرار داده است. هر چه باشد تئاتر این روزها را می‌توان در مواجهه با نظارت دولتی و زیباشناسی بورژوایی، یک کشتی دانست گرفتار طوفانِ سیاست و اقتصاد.

    حال با توجه به این مقدمه به نمایش «نوکر شیطان» بپردازیم. فضای قهوه‌خانه‌ای نمایش یادآور آثار به یاد ماندنی اسماعیل خلج و مناسبات طبقات فرودست جامعه است که خلج دوست دارد بازتاب دهد. نمایش «نوکر شیطان» بیش از نمایشنامه‌های خلج به خرده‌فرهنگِ لمپن‌ها می‌پردازد و کمابیش مقهور زبان و ژست‌های بدنی و اجتماعی این قشر اجتماعی است. اما مشکل اصلی این اجرا در مقایسه با آثار خوب خلج، فقر در نگاه جامعه‌شناختی و همچنین فقدان در رویکرد تاریخی به زندگی لمپن‌ها است. به هر حال لمپن‌ها از پایین‌ترین اقشار اجتماعی سربرآورده و اغلب زیست انگلی دارند. می‌توان آن‌ها را محصول مهاجرت روستاییان به شهرهای بزرگ و جذب‌نشدن در شیوه مادی تولید اجتماعی دانست. سرچشمه پدیدار شدن این خرده‌فرهنگ مربوط است به گذار از یک جامعه ماقبل سرمایه‌داری به جامعه سرمایه‌داری صنعتی. مسائلی چون فقر، بیکاری، نابرابری در توزیع درآمد و بحران در بازتولید اجتماعی، به‌طور اخص در رابطه با کارگران، یکی از اصلی‌ترین دلایل پیدایش و تکثیر جماعت لمپن‌ها در جوامع غربی است. جامعه ایران صد البته چندان در این مسیر صنعتی شدن حرکت نکرده و طبقات کارگر و سرمایه‌دار، ضعیف و کم‌رمق بوده است. این‌ها واقعیت‌هایی هستند در زمینه اقتصاد سیاسی و شیوه تولید سرمایه‌داری در ایران که به خوبی توضیح می‌دهد لمپن‌ها در ایران مدرن چگونه بوجود آمده‌اند.

   اما در جهانی که رسول بانگین در مقام نمایشنامه‌نویس خلق‌کرده اشاره چندانی به این وضعیت تاریخی نمی‌شود و روایت مطول اجرا، نسبت معناداری با تاریخ و سیاست ایران معاصر برقرار نمی‌کند. اولویت اجرا بازنمایی چند انسان حاشیه‌ای جامعه است که در محیطی ایزوله چون قهوه‌خانه که دور هم جمع می‌شوند و مدام در باب زندگی و نقش زنان و در صورت امکان طرد یا تصاحب آنان حرافی می‌کنند. تورم زبانی در استفاده از ضرب‌المثل‌ها به فقدان کنش و در نتیجه ایستایی بدن‌ها منجر شده است. البته نویسنده سعی کرده با تلفیق فضای ناتورالیستی قهوه‌خانه با حضور سوررئالیستی و نمادین یک موجود جهنمی، از بار سنگین خرده‌فرهنگ جاهلی بکاهد و روایتی پسامدرن از جاهلان و لوطیان ارائه کند. اما نتیجه در نهایت چندان راهگشا نیست و اجرا نه به سوی امر متضاد و پسامدرن که بیش‌وکم مشغول بازتولید فرهنگ مردسالارانه لمپن‌ها است.

   به لحاظ اجرایی بازی بازیگران نشان از همان چیزی دارد که در این سال‌ها به کرّات مشاهده شده است. یعنی شیوه بازی «نشانه‌ای» که کسی چون «اریکا فیشر-لیشته» توضیح می‌دهد و آن را در مقابل بازی «پدیدارشناختی» صورتبندی می‌کند. به دیگر سخن این قضیه را می‌توان به این شکل توضیح داد که کم‌تجربه‌ بودن اغلب بازیگران، جنس بازی‌ها را به سمت نشانه‌ای شدن سوق داده است. در بازی نشانه‌ای، تلاش می‌شود نقش اجتماعی یک شخصیت به جای تولید، تقلید شود اما در بازی پدیدارشناختی این نقش، خلاقانه بر صحنه تولید می‌شود. در نمایش «نوکر شیطان» نقش لمپن‌ها بیش از آنکه ساخته شود به شکل اغراق‌شده تقلید می‌شود. نتیجه این رویکرد، بازتولید ژست‌های نمایشی لمپن‌ها با همان کلیشه‌های تکرارشونده‌ای است که در سینما و تئاتر این سال‌ها شاهد بودیم. بازنمایی کلیشه‌‌ای از اطوار لمپن‌ها، تقلیل دادن ظرفیت این قشر اجتماعی در بازتاب دادن حال و هوای یک دوره تاریخی است. اما در غیاب تاریخمندی روایت که معلوم نیست افراد این نمایش در کدام دوره تاریخ معاصر ایران روزگار می‌گذرانند، نمایش بدل می‌شود به رفتار فردی چند انسان مطرود و حاشیه‌ای که بی‌وقفه لیچار بار هم می‌کنند و در باب خصلت‌های انسانی مشغول لاف‌زنی هستند.

   از منظر سیاست جنسیتی، زنان این نمایش چندان عاملیتی از خود بروز نمی‌دهند. زبان و ژست‌های بدنی این زنان بیش از آنکه زنانه باشد به‌تدریج سمت و سوی مردانه یافته است. فاطمه زمانی در مقام یک کارگردان زن، می‌توانست با رویکردی رادیکال این جهان مردانه را ساخت‌شکنی کند اما آن چیزی که بر صحنه آمده بازتولید مناسبات مردانه‌ای است که از دل این خرده‌فرهنگ این لمپن‌ها بیرون می‌آید. بنابراین سیاست جنسیتی «نوکر شیطان» نه حرکتی رو به پیش که از قضا پس‌روی به فضای مردسالارانه است. اگر به جهان اسماعیل خلج رجوع کنیم، فیگوری چون «گلدونه خانم» را می‌توان مثال زد که چگونه از دل یک جهان مردسالارانه بیرون می‌زند و عاملیت زنانه را با نمایش احساسات و دلیری، حتی از یک منظر فرودستانه به نمایش می‌گذارد. از یاد نبریم که مدت‌هاست جامعه ایرانی از این گفتار مردسالارانه عبور کرده و زنان ایرانی در پی احقاق حقوق خویش در حال ساختن تاریخ هستند.

   یکی از ایده‌های نمایش «نوکر شیطان» مفهوم «شر» و در خدمت آن بودن است. اوج این قضیه را می‌توان در شخصیتی مشاهده کرد که از دل جهنم پا به قهوه‌خانه گذاشته و «نمک» برای نمکدان جهنم طلب می‌کند. این مرد جهنمی، جهان را ملغمه‌‌ای از پلشتی و ویرانی می‌داند که گویا همه در آن نوکر شیطان شده‌اند. پس رهایی ناممکن می‌نماید و هر چه هست بر مدار ظلم و دروغ می‌چرخد. بی‌جهت نیست که در انتها، شخصیت معتاد نمایش در هنگام درگیری با ضربه چاقو، گندهِ لات آن منطقه را می‌کشد. کنش نیهلیستی این مرد معتاد اما مهربان چندان به رهایی گشوده نیست چراکه حتی مرگ هم توان آن را ندارد که چرخه بازتولید این فرهنگ مردسالارانه را متوقف کند. این ایده می‌توانست عزیمتگاه مناسبی باشد برای یک اجرای تماشایی، اما شوربختانه شاهد شتابزدگی در اجرا و آشفتگی در روایت و شخصیت‌پردازی هستیم. نمایش «نوکر شیطان» که این شب‌ها در سالن استاد جعفر والی تالار محراب بر صحنه است به چیزی بیش از این‌ها احتیاج دارد. شاید شورش علیه لمپن‌ها با لمپن‌هایی که قبل از این با آن‌ها روبرو نشده‌ایم.

 

**

در «نوکر شیطان»، نقش لمپن‌ها بیش از آنکه ساخته شود به شکلی اغراق‌شده تقلید می‌شود. نتیجه این رویکرد، بازتولید ژست‌های نمایشی لمپن‌ها با همان کلیشه‌های تکرارشونده‌ای است که در سینما و تئاتر این سال‌ها شاهد بودیم. بازنمایی کلیشه‌‌ای از اطوار لمپن‌ها، تقلیل دادن ظرفیت این قشر اجتماعی در بازتاب دادن حال و هوای یک دوره تاریخی است