آرزو احمدزاده (راهنمای طبیعت‌گر‌دی)

 

برای پیدا کردن یک جاذبه و رفتن به یک مکان جدید، همیشه هم لازم نیست که دست به دامان فضای مجازی و موتورهای جستجوگر در اینترنت شد، با چند تماس تلفنی و صحبت با دوستان و اهالی سفر در شهرهای دیگر می‌شود یک سفر دو روزه را برنامه‌ریزی کرد. به میانه هفته که می‌رسیم همیشه در حال جستجو برای سفر آخر هفته هستیم و از قضا این هفته با یکی از دوستان خرم‌آبادی‌مان در حال مکالمه بودیم که برای آخر هفته به یک برنامه جذاب دعوت شدیم و بدون تعلل پذیرفتیم: هم فال بود و هم تماشا، هم مکانی جدید را می‌دیدیم و هم با دوستان جدیدی آشنا می‌شدیم. چهارشنبه وسایل را آماده کردیم که پنجشنبه به سمت خرم آباد حرکت کنیم و در آخرین لحظات دوست دیگری نیز به جمع‌مان اضافه شد. یکی از خصوصیات خوب اهالی سفر همین همیشه آماده سفر بودن‌شان است، فقط مقصد را می‌پرسند و بار و بنه ضروری برای آن سفر، این خصیصه را بسیار دوست دارم که بی‌بهانه فقط به دنبال گذران اوقاتشان به بهترین شکل ممکن هستند. پنجشنبه بعدازظهر به سمت لرستان حرکت کردیم و شام در منزل یکی از دوستان در خرم آباد بودیم. از عادات همیشگی طبیعتگردها در مواقعی که دور هم جمع می‌شوند بازگو کردن خاطرات سفر است، شنیدن خاطرات سفر دیگر دوستانم همیشه برای من جذاب است، چرا که نه فقط در لحظات شیرین زندگی‌شان من هم شریک می‌شوم و چند دقیقه‌ای لبخند بر صورتم می‌نشیند، بلکه همیشه خاطره‌ها برایم سرشار از درس و آموزه هستند. کوله خاطره‌هامان هنوز پر بود اما توان بیدار ماندن نداشتیم، پس خواب را ترجیح دادیم تا صبح زود سرحال بیدار شویم. صبح زود روز جمعه سر قرار حاضر شدیم و با مینی‌بوس به سمت جاده اندیمشک حرکت کردیم. صبحانه را در کنار چشمه‌ای در میانه اتوبان زال خوردیم و چند ساعتی بعد به مقصد رسیدیم. هوا بس ناجوانمردانه گرم بود! اما رودی که در پایین دست جاده به آرامی در حرکت بود نوید خنکی می‌داد. سر از پا نمی‌شناختیم و از گرما به دل رود پناه بردیم. اینجا منطقه منگره از توابع اندیمشک بود که در شمال اندیمشک واقع شده و دره‌ای که قرار بود ما مسافتی از آن را به آب بازی بپردازیم دره منگره بود و رودی کم عمق، با جریانی ملایم اما حوضچه‌های ایمن برای شنا در آن جریان داشت. همان ابتدای مسیر دو انتخاب داشتیم: یک پرش در حوضچه و یا عبور از مسیر پاکوب که خب پر واضح است ما پرش را انتخاب کردیم. هر چه جلوتر می‌رفتیم از اینهمه زیبایی متعجب‌تر می‌شدیم. آبی چنین زلال و سبز و آرام فقط می‌توانست توصیفی از بهشت باشد اما حالا ما در خوزستان گرم داشتیم در بهشت قدم می‌زدیم. یکی از دوستان همراهمان ترس از پریدن در آب داشت، اما تاب نیاورد و با غلبه بر ترس خود پرش در آب را تجربه کرد، تجربه پرش همانا و سیراب نشدن از پریدن همانا، نمی‌دانم این آدرنالین چه در خود دارد که هر که آن را تجربه می‌کند باز هم به دنبالش می‌رود و تشنه‌اش می‌شود. لذت یک نهار گرم بعد از چند ساعت شنا آن هم در دل طبیعت، وصف‌ناشدنی است که ما در انتهای دره از آن بی‌نصیب نماندیم، ولی خب یکی از دوستان معتقد بود که دلمه‌هایش خوش‌مزه نبود اما کوفته‌اش خوب بود. غذا را خوردیم اما از این بهشت نمی‌شد دل کند. کنار آب نشستم و به زیبایی بی‌انتهایش نگاه کردم: خدایا چقدر سرزمین من زیباست ...