احسان زیورعالم

 

پیرامتن نمایش گواه بر یک اقتباس شکسپیری می‌دهد. عنوان نمایش که در دل خود نام هملت را به یدک می‌کشد و سابقه کارگردانی پشت‌کوهی نیز به ما می‌گوید او اهل اقتباس است. حداقل چند نمایش اخیری که از او دیده‌ایم، همگی برآمده از ادبیات بوده‌اند و هنرمند خوشنام هرمزگانی که در کلامش هم ادبیات دارد، به ما ثابت کرده است که با ادبیات علقه‌ای دیرینه دارد. با چنین فرضی روی صندلی می‌نشینیم تا رهیافت ابراهیم پشت‌کوهی از هملت را ببینیم؛ اما در همان پیرامتن این فهم پیشینی دچار اختلال می‌شود. پسرک جنوبی، درازکش روی زمین، به شیوه ابراهیم منصفی گیتار به دست، قطعه‌ای بندرعباسی می‌نوازد و نمایش آغاز می‌شود. یک نمایش سراسر ناتورالیستی درباره از هم پاشیدن یک خانواده، همان همیشگی. به عبارتی هر وقت دیدید پای ناتورالیسم وارد نمایش ایرانی شد، بدانید یک سویش خانواده است و سوی دیگرش ازهم‌پاشیدگی و در میانه این وضعیت نیز همه چیز حول پدر شکل می‌گیرد. به عبارتی مادرها نمی‌توانند به تنهایی وضعیت خانواده را تکمیل کنند و از همین رو، اگر پدر روی صحنه نباشد، غیاب و فقدانش عامل فروپاشی خواهد شد. او با دست نامرئیش همه چیز را نابود می‌کند؛ چون ناتورالیسم ایرانی چنین اجازه‌ای به او می‌دهد.

نمایش تمام می‌شود. خانواده از هم می‌پاشد. پدر بی‌حیثیت می‌شود. فرزندی دزد از آب درمی‌آید و فرزندی دیگر قاتل و آن یکی آرمان‌نمایی پوچ و آنکه از همه بهتر است نیهلیستی منفعل شده. زمان – که با یک ساعت در زمان حقیقی در وضعیت حضور بازنمایی می‌شود – ثابت می‌کند کافی است برای فروپاشی دو ساعت صبر کنیم و البته با پایانش به ابتدای یک چرخه می‌رسیم و روز از نو و روزی از نو. این هم وضعیت ناتورالیستی است. جبرگرایی حاکم‌شده به دست توارث، با قید زمان، چیزی است که بیش از یک قرن ناتورالیسم انسان را محکوم به پذیرشش کرده است و البته در ساعاتی که این مرقومه را می‌نگارم، بشر توانایی دستکاری ژنوم خود را پیدا کرده است و موضوع توارث دیگر آن قطعیت داروینی را ندارد و این یکی از قضا پسامدرن است.

نمی‌دانم چرا پشت‌کوهی از آن پسامدرنیسم آثار سابقش فاصله می‌گیرد و خود را درگیر ناتورالیسم می‌کند؛ اما می‌توان با کنار گذاشتن این فرض، امر ناتورالیستی نمایش او را سنجید؛ آن هم عطف به جریانی که ده سال پیش آغاز شده بود و در میانه دهه نود بی‌جان شد. هر از گاهی ناتورالیسم خودنمایی می‌کند – همانند نمایش «خاک سفید» - اما غایتی ندارد. نمایش پشت‌کوهی نیز در چنین وضعیتی ظهور می‌کند و از قضا پس از خلاصی از پیرامتن نمایش، آدمی احساس می‌کند تصویر روی صحنه به چه میزان آشنا است: «قصه ظهر جمعه». نمایش دیگری که فروپاشی خانواده در گرو پدری است در آستانه مرگ و مرگ او، مرگ خانواده است. نمایش محمد مساوات در ابتدای دهه نود اتفاق مهمی به حساب می‌آمد. نمایش گل می‌کند و در ده سال گذشته بارها توسط کارگردانان متعدد اجرا شده است. «هملت پشت‌کوهی» اگرچه در داستان ارتباطی با مساوات ندارد؛ اما در زیبایی‌شناسی ناتورالیستی شباهت‌های بسیاری دارند. اصرار و افراط در بازنمایی واقعی زندگی خانواده‌ای خارج از مرکز زیست رسانه‌ای شده و البته گسترده بودن خانواده آن هم در دهه شصت پرتلاطم. خانواده ایرانی که هنوز درگیر مناسبات عجیب جهان مدرن پس از جنگ نشده است و هویت خود را در جمع بودنش ادراک می‌کند تا جایی‌که با وجود ازدواج دوم پدر، مادر خانواده خانه را به رسم مألوف امروز ترک نکرده است.

اما نمایش درباره این ترک نکردن نیست. حتی درباره ازدواج مجدد پدر هم نیست. شاید هم تقابل این دو موضوع نیز عاملی برای فروپاشی خانواده نمی‌شود. نمایش پشت‌کوهی به همان بیماری دچار می‌شود که اساساً درام‌های ایرانی مصر به رئالیسم دچارش می‌شوند و در رویکرد پسامدرن این بیماری به سبب استفاده انبوه از خیال و فانتزی درمان می‌شود. انبوه رویدادها و گره‌ها به نحوی در اثر انباشته می‌شود که پایان نمایش نه تنها رئالیستی رقم نمی‌خورد که در یک وضعیت فراتخیلی و با اجبار یک مونولوگ – نه کنش – گره‌گشایی می‌شود. در نمایش «هملت پشت‌کوهی»، ماهان، نوه خانواده در بیمارستان است و اگر پول لازم تهیه نشود، می‌میرد – البته پایان نمایش نشان از ناکامل بودن ماجرای ماهان دارد و اساساً مشخص نیست چطور می‌شود با تهیه پول کودک از کما خارج کرد -؛ اما در کمال تعجب، مادر برای دو ساعت در خانه پدری می‌ماند و شام می‌خورد، می‌خندد، دعوا می‌کند، گریه می‌کند، از رازهای تک‌تک اعضای خانواده پرده‌برداری می‌کند و دست آخر هم با یک مونولوگ مرگ خانواده را رقم می‌زند!!؟ قصد لو دادن داستان نمایش را ندارم؛ اما به این بسنده می‌کنم که در نمایش تک‌تک شخصیت‌ها در مواجهه با یک بحران عمومی، رازهایشان برملا می‌شود؛ اما حل نمی‌شود و ناگهان در انباشت اطلاعات،‌ دختر خانواده ققنوس‌وار خودش را در هیمه اطلاعات آتش می‌زند تا نمایش تمام شود. به عبارتی پشت‌کوهی همانند رئالیسم مرسوم در درام انگلوساکسون – که در هالیوود رایج است – در گره‌افکنی‌های متعددش اقدام به گشایش برخی در میانه‌ راه نمی‌کند. او خرده‌پیرنگ‌ها را رها می‌کند تا با گره شاه‌پیرنگ آنها را بگشاید.

پرسش اول این است که چطور در یک بستر واقع‌گرا مادر – آن هم مادری که هم وجودش ماهان است – اینچنین در خانه پدری – که از قضا مأمن درست و درمانی هم نیست – باقی می‌ماند و حتی خبری از پسرش نمی‌گیرد؟ چگونه است که با علم به مضروب شدن کودک توسط شوهر، پای پلیس به ماجرا باز نشده است؟ چطور در جریان دزدی یکی از برادرها خبری از پلیس در محله و حتی روایت‌ها نیست؟ مگر در دنیای ناتورالیستی ما آدم‌ها پلیس محذوف شده است؟ حذف به قرینه‌های ناموجود و نامرئی شاید رهاورد پسامدرنی باشد که پشت‌کوهی در آن استادتر است تا ناتورالیسم. آزادی عمل در جهان پسامدرن، حداقل در فرم اجرایی، دست هنرمند را باز می‌گذارد تا به خوانشی شخصی دست بزند؛ اما وقتی پا در یک تاریخ طبیعی می‌گذاریم، شاخک‌های مخاطب حساس می‌شود تا دریابد به چه میزان هنرمند سعی بر روایت بی‌واسطه تاریخ دارد. برای مثال می‌دانیم نمایش در سال 1369 رخ می‌دهد؛ اما ادای جملات هوشنگ گلشیری در مراسم تدفین محمد مختاری در آذر 1377 آن هم از دهان دختر خانواده یک بازی پسامدرن است و آن هم در بستری پسامدرن که کارکردی هم پیدا نمی‌کند. البته درباره پخش سریال «سال‌های دور از خانه» در 1369،‌ پس از جنجال آن مصاحبه کذایی نیز باید شک کرد.

ابراهیم پشت‌کوهی از دید من کماکان پسامدرن است. به نظر می‌رسد قصدش در «هملت پشت‌کوهی» نیز پسامدرن بوده است. آمده بود پسامدرن‌بازی در یک اثر ناتورالیستی را بیازماید؛ اما ناتورالیسم چنان در خون ایرانی‌ها جاری و ساری است که کسی شیطنت‌های پسامدرن را نمی‌بیند. انگار ماهان – که شباهت واجی با هملت دارد – همان شاهزاده داستان است که از صحنه خارج شده است و حالا همه خانواده که هر کدام می‌توانند ارجاعی به شخصیت‌های هملت داشته باشند، در فقدانش به تلاطم افتاده‌اند؛ اما کسی این موضوع را ادراک نمی‌کند. حتی کسی نمی‌پرسد چرا پسر بزرگ‌تر لهجه هرمزگانی ندارد و چطور پدر از یزد همسر دوم اختیار کرده است و چرا لهجه‌های جنوبی هم همسان نیستند. نمایش «هملت پشت‌کوهی» از قضا اگر تبدیل به یک سریال تلویزیونی می‌شد موفق‌تر هم عمل می‌کرد؛ چراکه انگاره‌های جذابی برای توده مردم ایرانی دارد؛ اما برای خود ابراهیم پشت‌کوهی، نمی‌دانم!

ابراهیم پشت‌کوهی کماکان پسامدرن است. به نظر می‌رسد قصدش در «هملت پشت‌کوهی» نیز پسامدرن بوده است. آمده بود پسامدرن‌بازی در یک اثر ناتورالیستی را بیازماید؛ اما ناتورالیسم چنان در خون ایرانی‌ها جاری و ساری است که کسی شیطنت‌های پسامدرن را نمی‌بیند