مقلدها

نویسنده:‌گراهام گرین

مترجم: محمدعلی سپانلو

گراهام گرین یکی از نویسندگان صاحب سبک اهل انگلستان است و تا زمان جنگ جهانی دوم در مطبوعات کار می‌کرد. با شروع جنگ به بخش اطلاعات ارتش پیوست و در آفریقای مرکزی و غربی به مأموریت رفت و پس از جنگ یکسره به کار نویسندگی پرداخت. سفرهای بسیاری کرد و از تجارب عینی زندگی و آشنایی‌اش با نظام‌های سیاسی و اقوام بشری برای نوشتن کتاب‌هایی معماگونه بهره برد. گراهام گرین «مقلدها» را در سال 1966 در پی سفر به جزیره هائیتی نوشت. خوانندگان ایرانی اغلب او را نویسنده داستان‌های شبه پلیسی می‌دانند. 

رمان مقلدها در کشور هائیتی اتفاق می‌افتد که جزیره‌ای بین کوبا و جزیره پورتوریکو از مجمع‌الجزایر آنتیل بزرگ در مرز اقیانوس اطلس و دریای کارائیب است. کریستف کلمب هائیتی را کشف کرد و از آن پس این جزیره حوادث بزرگی به خود دیده است. 

در اواخر قرن هفدهم برده‌ای سیاه به نام توسن دوورتور رهبر نخستین شورش استقلال‌طلبانه علیه استعمارگران برای بنیان‌گذاری یک هائیتی آزاد شد. او در زندان ناپلئون درگذشت، اما افسانه‌های او همچنان باقی است. پس از او دسالین تا صد سال استقلال و آزادی را در هائیتی برقرار کرد و پس از فرازونشیب‌های فراوان در استعمار مجدد و هجوم ثروتمندان آمریکایی، این جزیره به دو بخش ثروتمند مدرن و فقیر تقسیم شد تا این که دکتر دووالیه که یک پزشک روستایی بود تمام کشور را یکپارچه به حلبی‌آباد تبدیل کرد. دکتر دووالیه که او را پاپادوک صدا می‌کردند با زد و بند به حکومت رسید و با خلع‌ید ارتش هائیتی، دو گروه نظامی گارد ریاست جمهوری و سازمان امنیت هراس‌انگیزی به نام لولوخورخوره را پدید آورد و با این دو نیرو، در سیلی از خون، پایه‌های حکومتش را محکم کرد. 

کادرهای متخصص را از کشور تاراند مخالفان را همراه با خانواده‌هایشان سر به نیست کرد، روزنامه‌ها را بست، تلفن را قطع کرد، برق را با دست‌‌‌کاری تقلیل داد و با نیروی خرافه‌پرستی جامعه را به عقب برگرداند، عبور و مرور شبانه ممنوع شد و خود را مادام‌العمر رئیس‌جمهور اعلام کرد، روابطش را با کشورها قطع کرد، سفارتخانه‌ها را تعطیل کرد و نماینده پاپ را از کشور اخراج کرد.

درست زمانی که هائیتی در میان این حصارهای تنگ و تاریک از یادها فراموش شده بود، گراهام گرین در هیبت یک جهانگرد قدم به هائیتی گذاشت و مدتی در آنجا زندگی کرد و تمامی این سیاهی و فقر و عقب‌ماندگی و رعب و وحشت را به چشم دید و پس از بازگشت، رمان مقلدها را نوشت. مقلدها یک تنه بیشتر از تمام مطبوعات، همچون تندر صدا کرد و افکار عمومی جهان را متوجه این سرزمین دیوزده کرد. تا زمانی که مقلدها خوانده می‌شود، زخم این سرزمین مرگ‌زده تازه می‌ماند، زیرا این رمان بیش از هر رسانه‌ای مؤثر است و این است ارزش بدون جایگزین ادبیات. رمان مقلدها وضع بشر را در چنبره نظام‌های ستمگر در اقلیمی دورافتاده و بدون بازتاب خبری، به تصویر می‌کشد. این رمان شهادت‌نامه‌ای است درباره مرگ آزادی و سیاه‌روزی مردمانی که آن را با جنگ و مبارزه به دست آورده بودند.  اگرچه محمدعلی سپانلو به‌عنوان شاعری با سبک و زبان مخصوص به خودش شناخته شده؛ در طول حیاتش آثاری از آلبر کامو، سارتر و دیگران نیز ترجمه کرده است. با این حال کمتر به‌عنوان مترجم شناخته می‌شود. وی مقلدها را مسئولانه و با وسواس چشمگیری ترجمه کرده و با نوع واژگان و زبانی شاعرانه، نثری مخصوص به خود آفریده است. رمان مقلدها یک سال پس از مرگ محمدعلی سپانلو منتشر شد. تصویر روی جلد کتاب، بخشی از تابلوی جدال یعقوب با فرشته اثر پل گوگن است. کتاب را نشر افق منتشر کرده است.