آسیه ویسی

«فرد اولمن» نقاش و نویسنده، در رمان «دوست بازیافته» می‎گوید: «فاشیست بودن یا ناسیونالیست بودن، کار دشواری نیست. کافی است چشم بر ارزش‎های انسانی ببندیم و کمی با حرف‎های کلی سرگرم بشویم، زبان خود را بهترین زبان دانستن و زبان دیگری را گوش‎خراش خواندن، موسیقی قومی خود را سحرانگیز دانستن و موسیقی دیگری را سرسام‎آور خواندن، لباس محلی خود را زیبا نامیدن و لباس محلی دیگری را به تمسخر گرفتن، سنت‌های قبیله‌ای خود را ستودن و سنت‌های قبیله‌ای دیگری را ابلهانه خواندن... و دردناک‌تر آن‌که آسیب دیدگان از ناسیونالیسم و قوم‌پرستی، خود به قوم‌پرستی تندروتر بدل می‌شوند و این‌چنین، انسان به جای رهایی از چنگال تعصب و تلاش برای گسترش هم زیستی، تعصب بیشتر را به عنوان شیوه نجات برمی‌گزینند.»

چنین رویکردی، بی‌تعارف در میان اغلب ما ایرانیان رواج دارد. ایران، سرزمینی است که از قومیت‌های مختلف تشکیل شده و این قوم‌ها، با زبان و آداب و رسوم خاص خود، قرن‌هاست در کنار هم زندگی می‌کنند. اما این زندگی، زندگی از نوع همگرایی نیست. زمانش که برسد و موقعیت که ایجاب کند، هر کدام از ما، علم قوم و زبان خود را برمی‌افرازیم و دهان به طعن و تمسخر و گاه لعن و نفرین اقوام دیگر باز می‌کنیم. فرقی هم نمی‌کند که تا چه حد، فرهیخته و دانشگاه دیده باشم؛ که از قضا اگر چنین باشیم همین مزیت اکتسابی را هم به قومیت خود نسبت می‌دهیم. درباره دعواهای ده بالا و ده پایین همه شنیده‎ایم!  

اغلب رفتارهای ما با دیگر اقوام، در اکثر مواقع اگر نخواهیم از کلمه فاشسیم یا ناسیونالیسم استفاده کنیم؛ متعصبانه و جانبدارانه است. ما مدام در حال قضاوت کردن اقوام دیگر هستیم.

این مسئله به‎خصوص وقتی پای جوایز بین‎المللی به میان می‎آید، بیشتر خود را نشان می‌دهد. نمونه بارزش، جایزه صلح مشترکی است که دیانای ایزدی، این روزها دریافت کرده و قومیتی از ایران، به خصوص در صفحات مجازی، وی را مصادره به مطلوب کرده و او را برای قوم و در کلی‌ترین حالت برای «ملت» خود افتخاری بزرگ می‌دانند و در کنار آن آرزوی نوبل ادبیات را برای همان قوم و «ملت» دارند. در حالی که برخورد رسانه‌ای با این مسئله، بدون هیچ نشانی از قومیت‌گرایی بود و تقریبا تمام مردم خوش‌حال بودند که دختری توانسته از چنگ داعش بگریزد و کاری برای انسان‌های اسیر در دست این جنایت‌کاران بکند و صدای آن‌ها را به گوش جهانیان برساند.

وقتی پای مظلومیت و حق‌کشی در میان است، وقتی پای رنج و درد انسان در میان است، چه فرقی می‌کند که این انسان، متعلق به کدام قوم، یا زبان باشد؟ برای آنان که چشم امید به امدادهای جهانی دوخته‌اند، چه فرقی می‌کند که دیانا، از چه قومیتی است و به چه زبانی سخن می‌گوید؛ برای همه مظلومین و اسیران جهان، این اتفاق، یعنی هنوز می‌توان به آزادی و نیز همگرایی امیدوار بود. این که هنوز می‌توان به «انسان» و دست‌های نجات‌بخش او ایمان داشت.

بگذاریم به‌عنوان مردمی که در طول این سالیان، فشار انواع ستم‌ها و تحریم‌ها و تحقیرهای داخلی و خارجی را تحمل کرده‌ایم، این اتفاق در میان‌مان بیفتد؛ این‌که برای مان قوم و زبان و آداب و رسوم، موجب همگرایی شود و نه موجب تفاخر و واگرایی و به کنج و گوشه کشیدن خود و دیگران.