آسو محمدی

مترو، اتوبوس‌ها و بی‌آرتی‌های شبانه و روزانه پر است از صورت‌های خسته‌ای که غبار غم بر آنها نشسته و نگاه‌شان پر از ناامیدی است. گویا رهایی از این رفت‌وآمدهای ملال‌آور و زمانی که کش می‌آید دشوار است. رفت‌وآمد هر روزه بین محل زندگی و محل تحصیل یا کار چقدر زمان ما را تلف می‌کند؟ هر لعابی که صبح‌دم به روحیه‌مان و ظاهرمان بزنیم، لاجرم در ساعات برگشت از فرط انتظار رنگ می‌بازد. کافی است شغلی روزانه داشته باشید تا این روزمرگی را درک کنید. اما بخش زیادی از این زمان ما در رفت‌وآمدهای روزمره و در«صف»ها تلف می‌شود.

از سوی دیگر این روزها مردم برای هر چیزی صف می‌کشند؛ صف‌هایی که هیچ لزومی ندارد. برای مثال همین دو هفته گذشته سر ماجرای بنزین صف‌های طویلی شکل گرفت در حالی که اساسا نیازی به این صف‌ها نبود و بنزین کالایی حیاتی نیست. صف شکر، صف گوشت، صف نانوایی، صف مدرسه، صف فروشگاه، اتوبوس، تاکسی، سینما، مترو، اداره، ترمینال، سفارت، نذری، بیمارستان، صف آب، بنزین، عابر بانک، رستوران، ترافیک، وام، یارانه، صف جزوه و... بپذیریم که صف جزء جدایی‌ناپذیر و لاینفک زندگی روزمره ما شده و به نوعی باج دادن به زندگی شهری است. سال‌های گسترش شهرنشینی به معنای امروز در ایران که از اوایل دهه۴۰ شمسی آغاز شد، در کنار هزاران پدیده نوین، صف را نیز به زیست‌جمعی ایرانیان افزود. حالا باید قبول کنیم که بخش قابل‌توجهی از وقت‌مان در انواع و اقسام صف‌ها می‌گذرد و روزی دو سه ساعت در صف بودن و انتظار ایستادن، تقریبا 10درصد از کل روز را شامل می‌شود که اگر در عدد امید به زندگی یا همان طول عمر ضرب شود، رقم قابل‌توجهی از زمان و زندگی‌مان را به خود اختصاص می‌دهد. در این میان روایت مردم از «صف‌نشینی» و اتلاف زمان در آن در نوع خود جالب به نظر می‌رسد. به همین منظور با ورود به چند صف، زمانی را هم‌صحبت درصف‌‌ماندگان شدم.

نیمی از زندگی ما در دهه60 در صف سپری شد 

«حسین» کارمندی بازنشسته است. او به روایت تجربه‌های صف‌نشینی‌اش در دهه60 می‌پردازد و به «توسعه ایرانی» می‌گوید: «نیمی از زندگی من و هم‌نسلانم در سال‌های دهه50 و به‌ویژه دهه60 در صف سپری شد. صف‌هایی که در گوشه‌گوشه شهرهای بزرگ و روستاهای کشور برای دریافت کالا و خدمات تشکیل می‌شد. در آن سال‌ها دیدن جمعیتی که گاه در یک صف و گاه به تفکیک جنسیت در دو صف جداگانه اما با مقصدی واحد، ردیف شده‌ بودند، به تصویری عادی و روزمره بدل شده بود و انبوه جمعیت و محدودیت کالا و خدمات، نیازمند برقراری نوعی نظام اولویت‌بندی برای واجدین شرایط بود. صف، ساده‌ترین و مهم‌ترین شیوه برای تحقق این وضعیت محسوب می‌شد.» او ادامه می‌دهد: «نان و نفت دو کالای ضروری بود که تامین آن با ایستادن در صف معنا می‌یافت. صف این دو کالا از آن حیث که هم جزو نیازهای روزمره بود و هم گستره آن تمام اقشار و طبقات را دربرمی‌گرفت، همواره پررونق بود. به تدریج و به موازات تنوع تولید و فروش کالاها و خدمات جدید، بر تعداد صف‌ها نیز اضافه شد. علاوه بر صف‌های معمول نفت و نان، شاهد تجمع‌های صف‌محور برای دریافت کالاهای کوپنی و همچنین کالاهای کمیابی همچون دارو، شیرخشک و حتی لوازم یدکی ماشین نیز بودیم.»

گاهی صف معنی خود را ازدست می‌دهد و قافیه را به پول می‌بازد. می‌توان گفت که آدم‌ها هر چقدر از نظر طبقه اجتماعی فرودست‌تر باشد، «زمان» بیشتری را در انتظار می‌مانند. اینجا می‌توان از «کالایی‌شدن» زمان گفت؛ «زمان»ی که باید خریده شود

زندگی شهری الزامات خاص خود را دارد

در گذشته بعضی از صف‌ها عرصه تولید، توزیع و تفسیر اخبار بود و در کنار رسانه‌های رسمی کم‌شمار، خود یک خبرگزاری به حساب می‌آمد. نمونه آن صف نانوایی است. «آخرین نفر شمایید؟» این گزاره هنگامی گفته می‌شود که صف شلوغ و بی‌نظم است. به یک صف نانوایی می‌روم. درست روبروی من، کنار جدول‌های خیابان، مردی خوشرو ایستاده است. با یک دستش، دست پسر نوجوانی را گرفته و بر بازویش هم بچه‌ای‌ را حمل می‌کند. «رضا» 39ساله به «توسعه ایرانی» می‌گوید: «ببینید زندگی شهری الزامات خاص خودش را دارد. یک بخش از این موضوعی که شما مطرح می‌کنید، شخصی است و بخشی دیگر جبر زندگی شهری است. حالا من در مجموع می‌گویم که تقریبا هفته‌ای 12ساعت در مکان‌هایی که می‌روم، معطل می‌شوم. شما حساب کن این به معنی ماهانه 50 ساعت تاخیر و علافی در زندگی است.» از موضوع خوشش می‌آید، موبایلش را درمی‌آورد و به محاسبه روزگارانی از عمرش که در صف بر باد رفته است، می‌پردازد:«اگر ماهانه دو شبانه روز در صف باشم، هر سال 24شبانه روز را در صف می‌مانم.» تا به اینجا راضی نمی‌شود و ادامه می‌دهد: «اگر50 سال عمر کنم...» در نهایت به این نتیجه می‌رسد که سه سالی را در انتظار و در صف می‌ماند.

صف نانوایی‌ها از بقیه صف‌ها نسبتا صمیمی‌تر است؛ آنجا که مردم جمع شده در صف، معمولا اهل یک محله هستند و کم‌وبیش همدیگر را می‌شناسند. در این مدل صف‌ها اطلاعات در صف ردوبدل می‌شود و مردم در مورد مسائل روزمره با هم صحبت می‌کنند و در حال شکل‌دادن یک گفتمان هستند. اخبار روز تحلیل می‌شود. گرانی کالاها مورد بحث و مجادله قرار می‌گیرد. درمورد مشکلات محله‌ها گفت‌وگو می‌شود. تا جایی که می‌توان گفت که افکار عمومی محله‌ها در صف‌های نانوایی شکل‌ می‌گیرد و جهت پیدا می‌کند. بعضی هم ایستادن در صف از حوصله‌شان خارج است و یک نفر را مشخص کرده و نوبت می‌گیرند و دنبال کارشان می‌روند تا نوبت‌شان فرارسد. برای این بخش از شهروندان صف معنای جز «نوبت» و «انتظار» ندارد و این مفاهیم تداعی‌کننده «هدر دادن» و «تلف کردن» زمان هستند.

«زمان»ی که باید خریده شود

به تجریش همیشه شلوغ می‌روم؛ جایی که پیاده‌روهایش در روزهای عادی هم حالتی صف‌مانند دارند. به وارسی صف‌های خیاطی در پاساژ اتحاد در وسط بازار تجریش آمده‌ام. پاساژی که مخصوص دوخت‌‌ودوز پارچه‌و‌البسه و کیف‌وکفش است. برای کوتاه کردن قد شلواری که خریده بودم، پیش یکی از خیاط‌ها رفتم. گفت: «کار شما برای فردا آماده می‌شود.» گفتم: «خیلی طول نمی‌کشد و در حد کوتاه کردن است.» گفت: «وقت ندارم.» در همین حال یک مشتری می‌آید. او هم برای کوتاه کردن پاچه شلوار و رفو کردن آمده است. به او هم همین را می‌گوید. اما مشتری وقتی به خیاط پیشنهاد می‌دهد که پنج هزار تومان بیشتر از قیمت مقطوع پرداخت می‌کند، کار او را در اولویت قرار داده و فوری انجام می‌دهد. در این حالت کسی که «ندارد» باید منتظر و در صف بماند. اینجا صف معنی خود را ازدست می‌دهد و قافیه را به پول می‌بازد. می‌توان گفت که آدم‌ها هر چقدر از نظر طبقه اجتماعی فرودست‌تر باشد، «زمان» بیشتری را در انتظار می‌مانند. اینجا می‌توان از «کالایی‌شدن» زمان گفت؛ «زمان»ی که باید خریده شود.

تکنولوژی و فناوری‌های جدید بسیاری از کارها را برای انسان‌ها آسان کرده است، اما مشکل حمل‌ونقل و وقت و انرژی که در این مسیر هدر می‌رود همچنان لاینحل مانده است

صف زیرزمینی در مترو

در همین حالِ تهران‌گردی‌ام، وارد مترو چهارراه ولی‌عصر می‌شوم. انبوه جمعیت مسافران، صف طویلی را روبه‌روی واگن قطار شکل داده است. درِ واگن که باز می‌شود، موازی درهای ورودی قطار به صف می‌ایستیم تا مسافران از قطار خارج شوند و ما سوار شویم. توده هوای گرم از داخل واگن‌ها بیرون می‌آید. در مترو سکوت و درخودماندگی مسافران طاقت‌فرساست. صدایی از کسی بیرون نمی‌آید جز به ضرب یا شتم. حوصله‌ام که سر می‌رود خودم را سرگرم نگریستن به مدل‌های لباس مسافران و آرایش سروصورت مردم می‌کنم. در این هنگام پیرمردی بذله‌گو سکوت مترو را می‌شکند و با خواندن غزل‌هایی از حافظ از این واگن به آن واگن می‌رود و چشم‌های سرگردان را به خود خیره می‌کند. این بیتش یادم ماند: «بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق/ مفتی عقل در این مسئله لایعقل بود». این نمایش‌ها، تگ‌گویی‌ها و مونولوگ‌ها اگر نباشد یا چشم‌ها را باید بست و به خواب فرو برد و صدای ریل و ضرباهنگ کسالت‌آورش را مرور کرد یا آنها را به تبلیغ‌های مضحک روی دیوار مشغول کرد. از وقتِ انبار شده در واگن‌های مترو استفاده می‌کنم و لحظاتی را همدم مسافران می‌شوم. «کریم» 43 ساله و آبدارچی یک شرکت در انقلاب است. تمام وقت روز او در شرکت و رفت‌وآمد مترو می‌گذرد. او می‌گوید: «حساب کنی هفته‌ای شش ساعت در مترو منتظر می‌مانم. » 

افرادی که اهل اکتشاف هستند، از رفت‌وآمدشان لذت می‌برند

در این میان پژوهشی در دانشگاه هاروارد در این باره انجام شده است و آماری جالب توجه دارد. در این پژوهش آمده است که آدم‌هایی که میزان کنترل شخصی‌شان بیشتر است، از رفت و آمد روزانه بیشتر لذت می‌برند. پژوهشگران می‌گویند دلیلش این است که این افراد از رفت‌وآمد به عنوان روشی برای اکتشاف یا برنامه‌ریزی ذهنی برای روز پیش‌رو استفاده می‌کنند. در حالی که بقیه آدم‌ها، که کنترل شخصی‌شان کمتر است، سعی می‌کنند در این زمان تفریح کنند، مثلا موسیقی گوش بدهند یا بازی کنند. بخش دیگری از این پژوهش نشان می‌دهد که افرادی که بیشتر اهل اکتشاف هستند، بیشترین لذت را از زمان رفت و آمدشان می‌برند. 

با همه این صحبت‌ها هرچه زمانی که برای رفت‌وآمد صرف می‌کنید طولانی‌تر باشد آثار مخرب آن هم بیشتر است. حتی از این هم بدتر، از آنجا که ترافیک و تاخیر مترو و اتوبوس‌ها غیرقابل‌پیش‌بینی است، خود را در این شرایط قرار دادن یعنی یک رنج غیرقابل تحمل. با این حال تکنولوژی و فناوری‌های جدید بسیاری از کارها را برای انسان‌ها آسان کرده است، اما مشکل حمل‌ونقل و وقت و انرژی که در این مسیر هدر می‌رود همچنان لاینحل مانده است.