فائزه ناصح، دکترای روانشناسی عمومی 

افراد بنابر حادثه یا رویدادی که در طول زندگی برایشان رخ می‌دهد، ممکن است برای یک دوره مشخص بیماری‌های روانی نظیر افسردگی اضطراب، وسواس و دیگر اختلالات مربوط به روان را تجربه کنند. بر‌این‌اساس می‌توان گفت «روان» نیز مانند هر بخش دیگری از جوهره وجودی انسان ممکن است بارها در طول زندگی به بیماری دچار شود و نیاز به روانپزشک و روان‌درمانگر وجود داشته باشد. اما مساله مهم در نظر بسیاری از افراد جامعه این است، آیا ازدواج با فردی که برچسب اختلال روانی را بر دوش می‌کشد، امری طبیعی تلقی می‌شود؟ نکته حائز اهمیت آن است که هر انسانی دارای سه بعد زیستی، روان‌شناختی و اجتماعی است؛ آدمی به فراخور شرایط زندگی و پیشامد‌هایی که در طول حیات تجربه می‌کند، ممکن است سبب تهدید و آسیب‌رساندن به هر کدام یک از این ابعاد شود که بالتبع منجر به بروز اختلالاتی در علکرد فردی، شغلی، تحصیلی، اجتماعی و... می‌شود و به این ترتیب لطمات جبران‌ناپذیری به زندگی فرد وارد می‌آید. از‌اینرو در پاسخ به پرسش اینکه ازدواج با بیماران روانی الزاما به شکست منجر می‌شود یا ازآن سمت الزاما موفقیت‌آمیز خواهد بود نمی‌تواند در یک کلمه آری یا نه خلاصه شود!  پاسخ به سوال مطرح شده نیازمند بررسی تفکیک اختلالات روانی و شدت آنها  از یکدیگر است و همچنین ضروریست که مدت زمانی که بیمار تحت درمان دارویی و رواندرمانی بوده نیز در‌نظر گرفته شود. 

در قلمروی روانشناسی با‌ توجه به تحقیقات و پژوهش‌های انجام شده می‌توان گفت فردی که متخصصان، مشکل وی را «روان» تشخیص داده‌اند نیز مانند تمام افراد می‌توانند ازدواج کنند به شرط آنکه قبل از ازدواج از پرونده پزشکی خود اطلاعات کاملی به همسر آینده خویش بدهند.

مسئله حیاتی، انسانی و عاقلانه آن است که همسر آینده فرد پیش از ازدواج، آموزش لازم و کافی را تحت‌نظر روانپزشک و روانشناس فرا بگیرد تا با نگاه درستی به احتمال عود علائم و نیاز همسر خویش به مصرف دارو، با آگاهی کامل از شرایط پیش‌رو درباره زندگی و آینده خود تصمیم بگیرد. براین اساس می‌توان گفت اگر همسر آینده فرد، با علم بر ویژگی‌ها و نشانه‌های اختلال برچسب‌زده شده بر همسر خویش، بیماری روانی وی را بپذیرد، می‌تواند به او کمک کند تا تحت مراقبت درمانی بهتری نیز قرار بگیرد و از این منظر ازدواج امتیازی مثبت تلقی می‌شود که در روند بهبود و درمان همچون کاتالیزور نقش بسیار اساسی را ایفا می‌کند.  نکته بسیار مهم دیگر آن است که خانواده‌ها به هیچ عنوان سعی در توضیح بیماری فرزند خویش به همسر آینده او نداشته باشند. زیرا به طور معمول، خانواده‌ها تمایل دارند برای آنکه پیوند زناشویی صورت بگیرد، شدت علائم را کم جلوه دهند و اطلاعات درستی ارائه ندهند. از طرف دیگر در صورتیکه در آینده اگر کار به مشکلات زناشویی برسد، دادگاه خانواده می‌تواند با استعلام از پزشک، از اطلاع داشتن همسر و خانواده وی اطمینان حاصل کند که قطعا عواقب شرعی و قانونی را در‌پی دارد. با‌توجه به مطالب مطرح شده می‌توان گفت برخی از اختلالات روانی ریشه و منشا ژنتیکی دارند و برخی دیگر بر‌حسب استرس‌های شدید و آسیب‌های روانی که فرد در سال‌های نخست زندگی‌ تجربه کرده است، بوجود می‌آیند؛ از اینرو دوران کودکی به عنوان فاکتوری خطرزا در بروز مشکلات سلامت روانِ دوران بزرگسالی تلقی می‌شود که می‌تواند آسیب‌های طولانی مدت و مشکلات رفتاری بسیاری را در عرصه‌های مختلف زندگی فرد همچون زمینه‌های تحصیلی، شغلی، ازدواج و مسائل زناشویی، روابط بین فردی و تعاملات اجتماعی در موقعیت‌های مختلف بوجود آورد. که به‌این‌ترتیب این مشکلات رفتاری قابل انتقال از والدین به کودکان و از نسلی به نسل بعد نیز هستند.  با‌توجه به اینکه ازدواج سنت و نیازی است که افراد با انگیزه‌های مختلف به انجام آن اقدام می‌کنند، باید خاطر‌نشان کرد، خانواده فرد بیمار پیش از ازدواج حتما باید همسر آینده وی را در جریان بیماری فرزند خود قرار دهد؛ این نکته نیز باید درنظر گرفته شود که بسیار ضروریست زوجین یک دوره تحت نظر متخصصان روانشناس و رواندرمانگر قرار بگیرند تا به‌این‌ترتیب راحت‌تر و مطلوب‌تر از پیش بتوانند مسیر زندگانی را به سمت رسیدن به آرامش و بهبودی سپری کنند. زیرا به باور کارشناسان اختلالات روحی و روانی در سایه حمایت خانواده، توسل به معنویات و شناخت فردی بسی مطلوب‌تر دست یافتنی خواهند بود.