بی‌خانمانی و شب‌های دراز!

تاریخ، فرهنگ و زندگی روزمره ما همزمان در خانه و مسکن بهم گره خورده‌اند، از این نظر مسکن تنها برای بقا و زنده ماندن نیست، بلکه الزامات و اقتضائات خود را به تمامیت هستی و شیوه زندگی انسان تحمیل کرده است و در عین حال تمام اجزا و عناصر فرهنگ یعنی مذهب، جهان شناسی، هنرها، علم، تکنولوژی، اقتصاد، سیاست، اسطوره‌ها و زیباشناسی همه وهمه با خانه درآمیخته‌اند. چنین است که شیوه‌های معیشتی و زیستی گوناگون مانند دامپروری، کشاورزی، صنعتی هر کدام نظام مسکونی خاص خود را به‌وجود آورده‌اند.

آذر فخری، روزنامه‌نگار

یک عصر زمستانی است و هوا زود تاریک شده است. راهم را از میان پارک کج کرده‌ام تا به خیال خودم میان‌بر زده باشم و زودتر به ایستگاه اتوبوس برسم.اما پارک خلوت است و نور کم محیط باعث می‌شود بیشتر از سرما، از ترس و تنهایی و احتمالات مختلف بلرزم اما به روی خودم نمی‌آورم و‌ راهم را از میان درختان ادامه می‌دهم. که ناگهان از میان شمشادهای لخت و یخ‌زده، شبحی با یک چرخ‌دستی بیرون می‌خزد. در جای خودم می‌ایستم و منتظر می‌مانم؛ خوب که دقت می‌کنم می‌بینم زنی است که تا می‌توانسته لباس پوشیده و چرخ خرید سنگینی را به دنبال خودش می‌کشد. 

می‌روم جلو کمکش کنم که نمی‌گذارد. مردی در حالی‌که سیگاری بر لب دارد جلو می‌آید و سیگاری به زن تعارف می‌کند؛ زن با بداخمی می‌گوید: «نه آقا،ما از اوناش نیستیم» و بی‌تفاوت راهش را می‌کشد که برود. مرد با تعجب نیم نگاهی به او و من می‌اندازد، سری تکان می‌دهد و می‌گذرد.

دنبال زن می‌روم. دیگر شب و تاریکی و تنهایی و خلوتی پارک را فراموش کرده‌ام. زن در گوشه پرتی از پارک، جایی درست کرده که در نگاه اول فقط یک تل کارتن و خاک به نظر می‌رسد، اما وقتی کارتون‌ها را که روی هم تلنبار شده، کنار می‌زند، می‌فهمم که این‌جا، جایی است برای گذراندن یک شب سرد که از قضا، بر خلاف تصورم، تا حدی دنج هم هست. جلوتر می‌روم و زن متوجه حضورم می‌شود. در حالی‌که به کارش ادامه می‌دهد می‌گوید:«برو رد کارت. این جا فقط برای یه نفر جا هست. مزاحم نمی‌خوام.»

همین که حرف می‌زند جرات می‌کنم و نزدیک‌تر می‌شوم . می‌گویم فقط می‌خواهم یک نگاهی به این جا بیندازم. ترش می‌کند:«که چی بشه ؟؟ خوب بیا ببین ولی قرار نیست بمونی‌ها!» می‌گویم نه، نمی‌مونم ... فقط یه نگاه.

جایی‌که زن برای گذران  شب پنهانش کرده، احتمالا قسمتی از پی یک ساختمان نیمه‌کاره است که به حال خود رها شده . برای ورود به آن باید کمی از شیب این پی را سر خورد و رفت پایین. او چنان پایین می‌رود که انگار درست دارد وارد خانه خودش  می‌شود، اما من تا پا پیش می‌گذارم تا کف پی، سر می‌خورم و می‌روم پایین.  این‌جا، آلونک یه زن بی‌خانمان است. در مورد جایی که او به‌عنوان سرپناه مهیا کرده، نمی‌خواهم  از تعبیر«کارتن خوابی» استفاده کنم. چون جایی‌که در آن هستم، حتی اگر این همه گود، کمتر شباهتی به آلونکی کارتنی دارد؛ بیشتر شبیه خانه نیمه‌سازی است که این زن فرسوده و خسته، دیوارهای آن‌را با انواع پارچه‌های مختلف پوشانده و به آن شکل و شمایلی خاص داده است. حتی دو سه جای دیوار را هم کنده و برای خودش طاقچه درست کرده و چیزهایی روی آن‌ها گذاشته است.

زن که از سرخوردن وافتادن من تعجب کرده با بی‌حوصلگی می‌گوید:«ای بابا چرا اومدی پایین؟ حالا بالا رفتنت مصیبته. من که نمی‌تونم هلت بدم بری بالا. شبم نمی‌ذارم این‌جا بمونی.» ناخودآگاه  می‌پرسم پس خودت چه‌طوری می‌ری بالا؟ می‌گوید:«اونش دیگه به تو مربوط نیست!»برای روشن کردن اجاقش، توی همین دیوار یک حفره کنده و آن‌را با چوب و کنده درخت پرکرده، مشغول روشن کردن آن می‌شود و از چرخ خریدش، نایلکس‌هایی را که توی‌شان  سبزی و میوه هست درمی‌آورد. 

می‌پرسم اسم این‌جا را چه می‌گذاری؟ 

می‌گوید:«چرا اسم خودمو نمی‌پرسی؟... خب این جا خونمه! چند ساله این جا زندگی می‌کنم.  دوسش دارم. بهش عادت کردم. فک نکن می‌تونی منو از این‌جا بندازی بیرون. اصلا تو از کجا اومدی. برای چی اومدی؟

شهر خانه را می‌گیرد  سکونتگاه می‌دهد!

برداشت شما از خانه چیست؟ به آن چگونه نگاه می‌کنید؟ البته استفاده از تعبیر«نگاه» در این مورد، امروز چندان مفهومی ندارد و در ساز و کار اجتماع امروز، خانه بیشتر امری ذهنی است تا مفهومی بیرونی و عینی. 

شهر برای یک فرد بی‌خانمان، محیطی تهدیدکننده و خطرناک است. و چنین است که پای دولت‌ها، به میان می‌آید؛ دولت‌هایی که قول تامین اجتماعی و داشتن سرپناه حداقلی را به مردم خود می‌دهند اما با سیاست‌هایی که در پیش می‌گیرند روزبه‌روز از میزان این امنیت و از تعداد آنانی که می‌توانند سرپناهی داشته باشند، کم و کمتر می‌شود

برای ما «خانه» فقط یک اتفاق در ساحت معماری نیست که البته این‌هم می‌تواند باشد،  اما وقتی «درون» خانه‌ایم، در درون خود هستیم. درون خانه، دقیقا با درون و شخصیت،  آمال و اهداف و روش‌های هویت‌یابی ما ارتباط برقرار می‌کند.  خانه، برای ما با خود مفهوم «خاطره» را هم به همراه دارد.  ما از خانه، در ساحت ذهنی، خاطراتی داریم از رابطه‌هایی که در درون و بیرون برقرار کرده‌ایم. هم چنان که این زن بی‌خانمان درباره آلونکش، از تعبیر «خانه» استفاده می‌کند، حتی اگر جایی که او در آن شب را روز می‌کند با هیچ‌کدام از استانداردهای یک خانه در مفهوم عامش، جور درنیاید. اما با توجه به جامعه  و کارکردش و نوع حضور شهروندان در آن، تقریبا اغلب خانه‌های استاندارد هم، رفته‌رفته تنها به یک «سکونت‌گاه» تبدیل شده‌اند؛ جایی‌که ما فقط شب‌ها به آن‌جا برمی‌گردیم تا دوباره فرداروز به سرکارهای خود برویم. خانه‌های ما، دیگر به آن معنی، خانه نیستند.هر چند به‌عنوان مسکن، امنیت ما را تامین می‌کنند و به ما حس در «خانه» بودن می‌دهند.

خانه به جز ایجاد احساس امنیت، حسی از مسئولیت‌پذیری و موفقیت را نیز در ما تولید می‌کند، زیرا ما برای به‌دست آوردن و نگه‌داشتن  آن تلاش کرده‌ایم. درست مثل همان زن که خود را در عمل، بی خانمان نمی‌داند. او خود را صاحب خانه‌ای می‌داند که در پی یک ساختمان ساخته و در آن احساس امنیت می‌کند، در دنیایی که ویژگی مسکن از توجه به فیزیک خانه (House)، به حریم فردی و آسایشی آن (Home) تغییر کرده است.

توسعه شهرنشینی «خانه»ای را که درباره‌اش صحبت کردیم، دارد کم‌کم از بسیاری از کارکردهای سنتی‌اش جدا می‎کند؛ محل غذا خوردن، محل تفریح و آسایش، محل ملاقات و میهمانی، محل جشن‌ها و برگزاری آیین‌ها و محل کار و البته تولید، همه‌چیز به‌جز محل خواب را به فضاهای شهری منتقل کرده است. اکنون دیگردر شعار «شهر ما خانه ما» بیش از آن‌که خانه «استعاره‌ای» برای شهر باشد، بیانگر و توصیف «واقعیت» است. امروزه بخش عمده‌ای از اوقات مهم زندگی ما در شهر و فضاها و مکان‎های گوناگون شهری سپری می‌شود و ما برخلاف دوران‌های گذشته، مدت کمی در«درون» منزل حضور داریم. ما ترجیح می‌دهیم جشن تولد و ازدواج و مهمانی‌ها و حتی عزاداری‌های‌مان را در سالن‌ها و کافه‌های مختلف برگزارکنیم و نه در خانه!  زمانی خانه جایی بود که خاطرات و تجربیات کودکی در آن شکل می‌گرفت. اما امروزه خاطرات ما دیگر مختص به محیط خانه نیست.

ما برخلاف دوران‌های گذشته، مدت کمی در«درون» منزل حضور داریم. ما ترجیح می‌دهیم جشن تولد و ازدواج و مهمانی‌ها و حتی عزاداری‌های‌مان را در سالن‌ها و کافه‌های مختلف برگزارکنیم و نه در خانه

«خانه» چیست؟!

نعمت الله فاضلی  جامعه شناس، خانه را این گونه تعریف می‌کند:« فضای مسکونی که انسان‌ها در آن اقامت و زندگی می‌کنند. این فضای مسکونی با دیوارها، کف، سقف و در ورودی‌اش هویت خانه مسکونی پیدا می‌کند. این ساختار «پناهگاه» یا «جان پناه» برای انسان در مقابل باد، باران، گرما، سرما و در عین حال حیوانات و از جمله «انسان‌های دیگر» فراهم می‌سازد. خانه معمولا محل اقامت دائم یا نسبتا پایدار خانواده یا خانوار (یک یا چند نفره) است. افراد ممکن است برای کار یا فراغت از خانه خارج شوند اما حداقل برای «خواب» به خانه برمی‌گردند. انسان همواره در طول تاریخ مجبور از ساختن و داشتن خانه بوده است، زیرا اندام انسان به‎خصوص در سال‎های نخست تولد قادر نیست بدون داشتن جان‎پناه در طبیعت به حیات خود ادامه دهد. خانه از دیدگاه اقتصادی نوعی «کالا»، از دیدگاه هنری «نماد»، از دیدگاه جامعه‌شناسانه «نهاد»، از دیدگاه مهندسی و معماری «بنا» یا ساختمان، از دیدگاه شهرسازی «فضا» و از دیدگاه انسان شناختی نوعی «فرهنگ» است.درک خانه و جایگاه آن در نظام روابط اجتماعی مردم و جامعه نیز با در نظر گرفتن تمامی وجوه نمادین، نهادین، مادی و زیباشناسانه خانه یا همان «فرهنگ خانه» امکان پذیر است.»

فاضلی البته به مورد مهم‌تری نیز اشاره می‌کند:«اما خانه به جز جان‌پناه بودن،  کارکرد فرهنگی هم دارد؛ کارکرد فرهنگی خانه بیش از هر چیز حفظ و صیانت از ارزش‎های جمعی است. در فرهنگ ایرانی، خانه محلی برای تجلی بخشیدن به ارزش‌های سنتی، دینی و حفظ خانواده است. از این‌رو مفاهیم خانه و خانواده آهنگ زبان‌شناسانه مشترک و معانی نزدیک به‌هم دارند. در این فرهنگ مرزی میان محرمان ساکن خانه وجود ندارد. از این‌رو، در خانه‌های سنتی ایران، فرزندان خانه هر کدام اتاق خصوصی خود را ندارند. وضعیت امروز خانه‌های ایرانی که فرزندان و والدین اتاق مخصوص دارند، متاثر از تحولات مدرن است و ریشه سنتی ندارد.

«خانه» حریم است!

 داشتن سرزمین و خانه از خود علاوه بر این‌که در تثبیت و رهایی از سرگشتگی اهمیت دارد، باعث به‌وجود آمدن حریم خصوصی هم خواهد شد، حریم جایی است که انسان می‌تواند در آن آرامش داشته باشد و آن‌گونه که خود فردیت فرد ایجاب می‌کند درخانه خود زندگی کند. حریم جایی است که انسان در آن حرمت داشته و آن‌را پاس نگه می‌دارد. خانه هم در فرهنگ هر جامعه‌ای حریم خصوصی افراد است که باید مورد رعایت و احترام قرار گیرد و به آن تجاوز نشود. تجاوز به حریم فرد تجاوز به هویت و حیثیت اوست. خانه «حریم فرهنگی»است، که ما را از دیگر افراد جدا می‌کند. و در عین حال زندگی و همزیستی ما با دیگران را هم در یک حریم مشترک ممکن می‌سازد.  اما این حریم، برای زن آلونک‌نشین ما چه معنایی می‌تواند اشته باشد؟ تقریباهیچ معنایی! برای حاشیه‌نشینان، برای خیابان و کارتن‌خواب‌ها، حریم هیچ معنایی ندارد. آنان مدام در دسترس‌اند، حریم خصوصی ندارند و در مقابل نگاه خیره دیگران، روزگار می‌گذرانند.برای آنان، شهریک سکونت‌گاه محض است که راه فراری از آن ندارند و نمی‌توانند در آن طعم آرامش و امنیت را بچشند. از این رهگذر شهر برای یک فرد بی‌خانمان، محیطی تهدیدکننده و خطرناک است. و چنین است که پای دولت‌ها، به میان می‌آید؛ دولت‌هایی که قول تامین اجتماعی و داشتن سرپناه حداقلی را به مردم خود می‌دهند اما با سیاست‌هایی که در پیش می‌گیرند شاهدیم که روزبه‌روز از میزان این امنیت و از تعداد آنانی که می‌توانند سرپناهی داشته باشند، کم و کمتر می‌شود.