جای خالی مادربزرگ، جای خالی‌تر قصه‌ها

همه ما تحت‌تاثیر جادوی عبارت «یکی بود، یکی نبود» و «روزی روزگاری» قرار گرفته‌ایم. حتی وقتی بزرگ‌تر شده‌ایم، نتوانسته‌ایم خود را از جهان قصه و افسانه رها کنیم. ما همواره به قصه نیازمندیم؛ زیرا قصه به ما توان تحمل جهان و سرگردانی‌هایش را می‌دهد. قصه‌هایی که می‌خوانیم، می‌شنویم یا در ذهن‌مان برای خودمان می‌سازیم، فاصله‌ای امن بین ما و دنیای بیرون که سرشار از نامرادی‌ها و ناکامی‌هاست، ایجاد می‌کند.

آذر فخری، روزنامه‌نگار

«روزی روزگاری شغالی از کنار باغی می‌گذشت. منظره چشم‌نواز باغ و درختان بلند آن که از بالای دیوارهای بلند باغ پیـدا بود، او را وسوسه کرد وارد باغ شود. اما هیچ راه نفـوذی به باغ نبود مگر سوراخی کوچک که جثه شغال از آن بزرگ‌‌تـر بود. شغال تصمیم گرفت ریاضت بکشد تا لاغر شـود. روزهـا و روزها گرسنگی را تحمل کرد و خودش را لاغر کرد تا بتواند وارد بـاغ شود. پس از ورود به باغ در آن‎جا خوش گـذرانـد. از میوه‌ها و خوردنی‎های باغ بسیار خورد و استراحـت کـرد. روزها گذشت و شغال حـوصـلـه‎اش سـر رفـت. دیـگـر نمی‎خواست در آن فضای تنگ بماند. می‎خواسـت از باغ خارج شود که دید در این مدت چاق شـده و دوبـاره نمی‎تواند از سوراخ عبور کند. روزها و روزها گرسنگی کشید تا لاغـر شود و بتواند از باغ خارج شود. وقتی با زحمت خـود را از سوراخ باغ بیرون کشید نگاهی به باغ کرد و گفت: عجب جایی هستی تو ای باغ! گرسنه وارد تو شدیم و گرسنه هم بیرون رفتیم...»

چه شگفت‌انگیز است که یک قصه کوتاه، این‌طور دزدانه وارد جان و روح ما می‌شود، ما را می‌خنداند، می‌گریاند و شیوه تفکرمان را  درباره خودمان و دنیای‌مان تغییر می‌دهد.

آن که قصه می‌گوید با روایتش، وارد سر ما می‌شود و مهار ذهن ما را در دست می‌گیرد. اگر قصه‌گو مهارت داشته باشد، به‌سادگی و فقط با گفتن «روزی روزگاری» ما را اشغال و مغلوب می‌کند. این‌ها سخنان «جاناتان گاتشال» است در کتابی با عنوان «حیوان قصه‌گو». اگر تا به حال درباره این حیوان-انسان- تعابیری چون ناطق، ابزارساز و ... به کار برده می‌شد، اما گاتشال او را یک موجود قصه‌گو می‌نامد. 

در آغاز قصه بود!

از زمانی‌که انسان‌های نخستین در گرد آتش کنار یکدیگر می‌نشستند تا غذایی را که شکار کرده بودند، بخورند قصه‌گویی وجود داشته است. آن‌ها همچنان که در امنیت گرما و روشنایی آتش، گوشت شکار می‌خوردند، چشم به دهان آنانی داشتند که داستان شکارشان را تعریف می‌کردند و حتما این داستان‌ها برای بچه‌ها، نشان از جهانی شگفت‌انگیز داشت که هنوز آن‌ها توان و یا جرات پای گذاشتن در آن را نداشتند. افسانه و قصه‎های بعدی در طول دوران‎ها از دل همین قصه‎های نخستین زاده شدند؛ قصه‎هایی که اگرچه پر از رمز و راز و نماد بودند؛ زندگی را به کودکان می‎آموختند و آنان را آماده ورود به بزرگسالی می‌کردند. رفته رفته، پیران هر قوم و قبیله این وظیفه را احساس کردند که  راه و رسم زندگی و مقابله با سختی‌ها را به شکل قصه و افسانه برای کوچک و بزرگ روایت کنند. مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌های ما قصه‌گویان ماهری بودند و افسانه‌های قومی و ملی را برای‌مان نقل می‌کردند.

ما با جدا کردن مادربزرگ‌ها و نوه‌ها، دو خطای بزرگ مرتکب شده‌ایم؛ اول هر دو طرف را از عشق و محبت اصیلی که نیازمند آن هستند محروم کرده‌ایم و دوم و مهم‌تر این‌که بین فرزندان خود و گذشته تاریخی و قومی‌شان جدایی افکنده‌ایم

همه ما تحت‌تاثیر جادوی عبارت «یکی بود، یکی نبود» و «روزی روزگاری» قرار گرفته‌ایم. حتی وقتی بزرگ‌تر شده‌ایم، نتوانسته‌ایم خود را از جهان قصه و افسانه رها کنیم. ما همواره به قصه نیازمندیم؛ زیرا قصه به ما توان تحمل جهان و سرگردانی‌هایش را می‌دهد. قصه‌هایی که می‌خوانیم می‌شنویم یا در ذهن‌مان برای خودمان می‌سازیم، فاصله‌ای امن بین ما و دنیای بیرون که سرشار از نامرادی‌ها و ناکامی‌هاست، ایجاد می‌کند. ما با قصه گفتن و قصه شنیدن، به روح و روان خود استراحت می‌دهیم و آماده روزی دیگر و داستانی دیگر می‌شویم. 

قصه‌گویی اصلا چیست؟

قصه‌گویی در اصل و به شیوه سنتی، این‌طور است که قصه‌گو در کنار بچه‌ها می‌نشیند، آن‌ها را لمس می‌کند، به چشمان‌شان نگاه می‌کند، در لحظه احساساتش را با آن‌ها شریک می‌شود، نیاز کودکان را می‌بیند، پای صحبت‌های آن‌ها می‌نشیند، سوال‌های‌شان را پاسخ می‌دهد، با آن‌ها می‌خندد، می‌ترسد، می‌گرید و بدین گونه قصه خود را به پایان می‌رساند. قصـه‎گویی افکندن تارهایی لطیف میان قلب قصه‌گو و قلب ماست.

در قصه‌ها کودکان این امکان را پیدا می‌کنند که خصـلـت‌هـای خوب یا بد شـخـصـیـت‌هـای داستانی را تجزیه و تحلیل کنند. خصلت‌هایی که در قصه‌هـا بیان می‌شوند، غالباً حول محـور بی‌گناهی و بدی، زیبایی و زشتی، تلاش و تنبلی، جسـارت و بزدلی، وفاداری و بی‌وفایی، کوچکی و بزرگی، شادی و غـم، نادانی و باهوشی و بسیاری دیگر از این صفات و خصلت‌های متقابل است. در واقع قصه‌ها و  افسانه‌ها تضادهای این جهـان را نشان می‌دهند. دنیای افسانه‌ها برای کودکان پذیرفتنی‌تـر و کمتر ترسناک است. دنیای سیاه و سفید افسانه‌ها با عـلایـم و نشانه‌های موجود در آن برای کودکان ملموس‌تر و قابل فهم‌تر است تا برخی اخبار رسانه‌های امروزی.

جایگاه قصه در دنیای امروز

عده‌ای از بزرگ‌ترها؛ مادرها و پدرها و حتی کارشناسان تربیت کودک، فکر می‌کنند قصه و قصه‌گـویـی در عصـر اینترنت کاربرد خود را از دسـت داده  و برای همین از بـه‌کارگیری ایـن نـوع ادبـی در رسانه‌ها و پرداختن به آن صرف‌نظر کرده‎اند. در حالی‌کـه قصه‌ها و افسانه‌ها در فرهنگ فولکلور یک قـوم  بازگوکننده احساسات، امیدها، آرزوها و درونمایه‌های آنها است و اتفاقا با استفاده از فضای ارتباطی عصرجدید می‌توان فرصت‌ها و روش‌های تازه‌ای برای قصه‌گویی پیدا کرد. به‌رغم تصور والدین وطنی که فرزندان خود را به دست نامهربان اسمارت فون‌ها و صفحه‌های نمایشگر سپرده‌اند، در کشورهای اروپایی به هنر قصه‌گـویـی توجه فراوان می‌شود و تنها در کشورهای آلمانی‌زبان، هر سال بیش از 10 جشنواره قصه‌گویی برگزار می‌شود که جشنـواره «گـراتـس قصه می‌گوید» یکی از مهم‌ترین آن‌هاست.

زمانی که کودکان به داستانی گوش می‌دهند، با تجربه‌ها و احساس‌های شخصیت‌های داستان همدردی می‌کنند. این همدردی، به آن‌ها کمک می‌کند درک بهتری از ترس و احساسات خود داشته باشند. کودکان در این داستان‌ها با ارزش‌ها و اخلاق آشنا می‌شوند و درک‌شان از جهان هستی گسترش می‌یابد.

«برونو بتلهایم»، روان‌شناس امریکایی  در کتاب «کاربردهای افسون»، با بررسی افسانه‌های جن و پری، فواید این قصه‌ها را به طور مفصل و با ارائه‌ نمونه‌های عینی از قصه‌های جن و پری بررسی کرده است. مباحثی که او به آن‌ها پرداخته از این قرارند: نیاز کودک به جادو، خشنودی غیرمستقیم در برابر شناخت آگاهانه، اهمیت تجسم خارجی چهره‌ها و رویدادهای خیالی دگرگونی‌های خیال‌پروری درباره‌ نامادری پلید، سامان دادن به آشفتگی دست‌یابی به هم‌بستگی و هم‌سازی شخصیت، وحدت بخشیدن به طبیعت دوگانه‌ خویش و دست‌یابی به استقلال. 

در قصه‌ها کودکان این امکان را پیدا می‌کنند که خصـلـت‌هـای خوب یا بد شـخـصـیـت‌هـای داستانی را تجزیه و تحلیل کنند. خصلت‌هایی که در قصه‌هـا بیان می‌شوند مثل زیبایی و زشتی، وفاداری و بی‌وفایی، و ... خصلت‌هایی متقابل‌اند و درواقع تضادهای این جهـان را نشان می‌دهند

بی‌شک با جدا کردن و کندن کودک از دنیای قصه‌گویی، قدرت تخیل او را تضعیف می‌کنیم، زیرا قصه، کودک را به دنیای پر رمز و راز خیال‌پردازی می‌برد، برونو بتلهایم در این باره چنین می‌نویسد: «در طول بخش عمده‌ای از تاریخ بشر، زندگی معنوی کودک پس از تجربه‌های نخستین در چارچوب خانواده، متکی بر اسطوره‌ها و قصه‌های دینی و افسانه‌های جن و پری بوده است. این ادبیات باعث تقویت قوه‌ تخیل کودک و تحریک خیال‌پروری او می‌شده و به علاوه عامل مهمی در تربیت اجتماعی کودک به شمار می‌رفته است. اسطوره‌ها و افسانه‌های دینی نقش عمده‌ای در بالابردن سطح اندیشه‌ کودک و تعیین آرمان‌های اجتماعی که هر کودک ممکن است خود را با الگوی آن همانند سازد، به عهده داشته‌اند.» 

بتلهایم معتقد است افسانه‌های جن و پری قصه‌ مرگ و زندگی را برای کودکان بیان می‌کند و او را یاری می‌دهد که حیات خود را وابسته به پدر و مادر نداند، بلکه به دنبال رشد و کمال باشد. به نظر او جز چند مورد نادر در میان ادبیات کودکان، هیچ‌چیز به اندازه افسانه‌های جن و پری، کودک و هم‌چنین بزرگسال را غنا نمی‌بخشند و خشنود نمی‌سازند، زیرا گرچه این افسانه‌ها سالیان دراز پیش از پیدایش جامعه‌ امروزی به وجود آمده‌اند و بنابراین درباره‌ جامعه‌ امروزی چیزی ندارند که به کودکان بیاموزند؛ درباره‌ مشکلات و مسائل درونی آدمیان و راه‌حل‌های این مسائل، از این افسانه‌ها به مراتب بیش از هر نوع قصه‌ دیگر قابل فهم کودک، می‌توان آموخت. قصه‌های جن و پری برخلاف آن‌چه معمولاً تصور می‌شود، ویژگی‌های خاص و فوایدی منحصر به فرد دارند.

مادربزگم را پس بده!

بله، ما باید مادربزرگ‌ها را به فرزندان‌مان بازگردانیم؛ کهن‌بانوانی را که میراث‌دار اندیشه، الگوها، رسوم و عادات و فرهنگ کهن‌مان هستند و ما با دور شدن از آن‌ها، نسل آینده را در مفهومی عمیق، از سنت‌ها و آیین‌ها و فرهنگ اصیل خود دور کرده‌ایم. ما در خانه‌های کوچک، دور از خانواده‌های مرجع خود، کودکان خود را به تبلت‌ها و گوشی‌ها سپرده‌ایم. آنان را به دستان نه چندان گرم و نه چندان متعهد و دوست‌داشتنی مربیان مهد کودک سپرده‌ایم؛ دخترهای جوان بی‌تجربه‌ای که تنها بلدند قصه «حسنی نگو یه دسته گل» را بارها و بارها برای فرزندان ما تکرار کنند بی‌ آن‌که بتوانند بن‌مایه‌های یک فولکلور را درک کنند و آن را به فرزندان ما انتقال دهند.  ما با جدا کردن مادربزرگ‌ها و نوه‌ها، دو خطای بزرگ مرتکب شده‌ایم؛ اول هر دو طرف را از عشق و محبت اصیلی که هر دو نیازمند آن هستند محروم کرده‌ایم و دوم و مهم‌تر این‌که بین فرزندان خود و گذشته تاریخی و قومی‌شان جدایی افکنده‌ایم. امروزه کودکان ما، بیش از آن‌که پای صحبت و قصه‌گویی نوازشگرانه مادربزرگ بنشینند، چشم به صفحه‌های نمایشگری دوخته‌اند که به آنان چیزهایی می‌دهند که ربطی به فرهنگ‌شان ندارد و در فردای بزرگسالی‌شان، نقشی گره‌گشا نخواهد داشت. مادربزرگ‌های قصه‌گوی ما، بخشی از هویت فرهنگی ما هستند که ما با نادیده گرفتن آنان، فرصت بزرگ ‌شدن به شیوه یک ایرانی و تجربه‌اندوزی برای زندگی در این جامعه را از فرزندان‌مان گرفته‌ایم.