آسیه ویسی

کسی‌که توی قطار مترو یا هر جای دیگری، دستمال کاغذی و چسب زخم می‌فروشد.

کسی‌که در همان جاها و یا هر جای دیگری، فال و بادکنک می‌فروشد.

کسی‌که در همان جاها، بعد از تبلیغ جنس تقلبی‌اش، وقتی می‌بیند که کسی از او خرید نمی‌کند، دهان به گلایه و حتی ناسزا باز می‌کند.

کسی‌که در خیابان و پیاده‌رو جلوی شما را می‌گیرد و چند تا عکس زن و دختر و پسر نشان می‌دهد و اصرار می‌کند که برای هزینه زندگی و درمان این‌ها، صدقه بدهید و کمک کنید.

کسی‌که دوره می‌افتد و ساز دهنی می‌زند. 

کسی‌که ...

کسی‌که...

این کسان، دست‌فروش نیستند، اینان متکدی‌اند، یا اصلا بگذارید تعارف را کنار بگذاریم و بگوییم که این‌ها، گدا هستند. منتها نقاب به چهره زده‌اند، و از نمادها و نشانه‌هایی استفاده می‌کنند که هم ما و هم خودشان، آن نشانه‌ها را می‌شناسیم که در هنگام تبادل؛ برداشتن یک چسب زخم و دادن دوهزارتومان به آن‌ها، در واقع داریم به یک گدا کمک می‌کنیم. 

بچه‌ها قد کشیده‌اند و سایزشان بالا رفته است و با شروع فصل جدید، باید برای آن‌ها لباس و کفش مناسب فصل خرید. مادر و پدر اما، در گشت‌وگذاری در بازارها و فروشگاه‌ها، به این نتیجه می‌رسند که کاش گذرشان به یک فروشگاه «تاناکورایی» بیفتد ... و بعد آه‌کشان می‌گویند: یادش به خیر!

از شروع امسال، با تلاطم‌های اقتصادی شدید، جامعه؛ شهر و کوچه و خیابان ما، چهره نامناسب و ناهنجاری گرفته است. روزبه‌روز بر تعداد این افراد اضافه می‌شود، چون بر تعداد بیکاران افزوده می‌شود. بیکاری هم که نباشد، افرایش قیمت‌ها، و نه کمبود مواد غذایی، است که مردم را به‌شدت دچار تنگنا کرده است. 

این‌که مدام در اخبارو در هر رسانه‌ای که دم دست‌تان هست می‌گویید ما اصلا با کمبود هیچ کالایی مواجه نیستیم و فروشگاه‌ها از اجناس ضروری پراست، یک واقعیت است. فروشگاه‌های بزرگ و سوپرهای محله همه چیزدارند، اما همین‌ها، آن‌قدر خلوت‌اند، که آدم فکر می‌کند دچار یک تعطیلی دراز مدت در این شهر شده است؛ کسی برای خرید نمی‌آید، چون پولی برای خرج کردن ندارد. 

بله همه چیز هست، زیاد هم هست، اما توان خرید مردم افت کرده است. چیزی که نیست، پول و درآمد مکفی است و در آمد مکفی این روزها و در این‌جا یعنی توان خریدن کالاهای ضروری و صرفا شکم پرکن. 

در شهر، در کافه، در رستوران، در اتوبوس و مترو، در ترمینال، در فروشگاه‌های بزرگ، در جلوی دکه‌های فلافل فروشی، زنان و مردان و بچه‌های گرسنه، مدام سرک می‌کشند تا چیزی بفروشند تا چیزی برای خوردن و پوشیدن گیرشان بیاید. 

مردم، کارمندان و کارگران حتی باسابقه، در گیر و جدال گرفتن وام‌های پنج یا ده میلیونی هستند و در این مسیر راه به جایی نمی‌برند و دست‌شان در برابر صاحب‌خانه و طلبکاران باز و خالی مانده است. این زندگی، می‌تواند به سبک و سیاق تاناکورایی هم بگذرد که البته می‌گذرد، برای بعضی‌ها با خودسوزی و خودکشی، برای برخی با افسردگی و بستری شدن در بیمارستان روانی، برای عده‌ای با طلاق و فروپاشی زندگی خانوادگی و  برای بعضی ها...