آسیه ویسی، روزنامه‌نگار

جسیندا آردرن، 38 ساله است،  و همان‌طور که از نامش برمی‌آید، باید زن باشد. یک زن، که این روزها، به‌خاطر زایمان، به مرخصی رفته است. البته که زایمان برای یک زن اتفاقی طبیعی است، شاید هم وظیفه‌ای هم طبیعی و هم ملی- میهنی! و البته که هر زنی به‌خاطر زایمان، ناچار از استراحت و گذراندن دوره  نقاهت است. در این موردها که اعتراضی ندارید. در مورد این گزاره‌ها کسی حرفی دارد؟!

زن بودن، این روزها به یکی از مهم‌ترین مسائل جوامع بشری تبدیل شده‌است و هر چه جامعه‌ای سنت‌گراتر و پای‌بند عرف و باورهای حاکم بر کف و سقف جامعه باشد، این مشکل، مشکل‌تر! و پیچیده‌تر می‌شود؛ همین مثال نرفتن و رفتن زنان خودمان به استادیوم را در نظر بگیرید، آن‌وقت می‌فهمید که وقتی از مشکل حرف می‌زنیم، از چه می‌گوییم!

جسیندا، می‌توانست یک زن معمولی باشد، چه می‌دانم شاید هم هست؛ چون شغل و سمت که ربطی به آدمیت و اقتاضائات طبیعی او ندارد. اما جسیندا، یک تفاوت فاحش با زنان هم سن‌وسال خودش دارد؛ او یک نخست‌وزیر است. نخست‌وزیری که در تمام طول مدت بارداریش،به عنوان یک نخست‌وزیر، انجام وظیفه کرد و در نهایت برای زمین گذاشتن بارش، وظایفش را به معاونانش سپرد و برای شش‌هفته رفت که مادر بشود.

این اتفاق البته در دنیای سیاست تازه نیست. بی‌نظیر بوتوی فقید نیز نخست‌وزیر زنی بود که در همان زمان نخست‌وزیری‌اش، هم باردار بود و هم زایمان کرد. با زایمان کردن این دو زن، چرخ دنیا از حرکت بازنایستاد. اگر از جلوی مرخصی استعلاجی این دو زن کلمه زایمان را برداریم، می‌تواند شامل هر مرد سیاست‌مداری هم بشود؛ مثلا عمل پروستات، یا چه می‌دانم برداشتن کیسه صفرا و یا هر بیماری دیگری که به مرخصی و گذراندن دوران نقاهت نیاز دارد و فرد سیاست‌مدار برای مدتی غیبش می زند و البته اگر مرد باشد، هیچ مشکل و اما و اگری هم برایش اتفاق نمی‌افتد؛ خوب آدمی‌زاد است و بیمار می‌شود!

در این رابطه، یاد حرف معمر قذافی می‌افتم که گفته بود اگر یک زن باردار بتواند با چتر از هواپیما بپرد، من به او پست دولتی می‌دهم. یا چرا دورتر برویم، یکی از روحانی‌مردان خودمان در دهه‌های گذشته فرموده بود: «حالا این چه حسابی است چون[زن] می‌تواند بچه را باز بکند و پاکش بکند و از کثافت برکنارش بکند و پستان بگذارد در دهانش، پس می‌تواند رییس جمهور یا نخست وزیر بشود؟» ما هم نمی‌دانیم چه حسابی است، اما دنیای امروز که رهبرانش، رفته‌رفته جوان‌تر می‌شوند و دولت‌ها زنانه‌تر، می‌بینیم که می‌شود، خوب هم می‌شود؛ یعنی حداقلش این است که مردمان‌شان از سیاست‌ورزی مردان جوان و نیز زنان جوانی که زاییدن را تجربه کرده‌اند، و درد و زحمت مادربودن را تجربه کرده‌اند، رضایت بیشتری دارند. طبعاً دوست‌داشتن یک مادر، خیلی طبیعی‌تر از دوست‌داشتن یک پدر اخمو و عبوس است که دائماً دستور می‌دهد و انتظار دارد هر چه می‌گوید همه گوش کنند و انجام دهند.

طبعاً زنان در موقعیت‌های مختلف، هم به‌خاطر زنانگی هم به‌خاطر مادرانگی، با ظرافت و انسانی‌تر رفتار می‌کنند و می‌دانند که با هر کس و با هر خلق‌وخویی چه‌طور کنار بیایند و هر کس را چه‌طور سرجایش بنشانند که آب از اب تکان نخورد و همه هم راضی باشند؛ مثالش همین انگلا مرکل خودشان!

حالا بماند که ما در همین پیچ‌ و‌ واپیچ استادیوم و ورزشگاه و حضورهای فیزیکی زنانه، دست و پای‌مان به هم گره خورده و بالاخره نمی‌دانیم چه بر سر زنان ما خواهد آمد، در دنیایی که همین همسایه سنت‌گرایمان، اخیرا اشباح سیاه‌پوش خود را به رسمیت شناخته و آنان نه تنها می‌توانند رانندگی کنند، استادیوم بروند، وارد ارتش بشوند، بلکه می‌توانند کنسرت هم بدهند. البته که مطالبات ما در آن حدها هم نیست که عده‌ای اسمش را گذاشته‌اند «آزادی گلخانه‌ای»( انگار که قرار است برای هر نوع آزادی و امکانی، کشته بدهیم تا رسمی باشد و نه گلخانه‌ای... آقا خیار نیست که سر جالیزی و گلخانه‌ای بودنش بحث راه انداخته‌اید!)

همین دیگر، فقط خواستم بگویم که جسیندا این روزها، دارد لذت مادر بودن بودن را تجربه می کند و از آن طرف هم مردمش منتظر هستند، مرخصی این مادرجان تمام شود و برگردد سر خانه و کاشانه ی بزرگ ترش که شامل ملتش می شود. این طرف هم ما خوش حالیم که بالاخره حانواده های ما توانستند، با هم( یعنی زن و مرد با هم!) بروند استادیوم آزادی و در کنار هم بازی را تماشا کنند و کمی از این حال و هوا لذت ببرند.

باقی بقای تان!