ما محصول فردیت ویژه خود هستیم یا اجتماعی که در آن به دنیا می‌آییم؟ ما، در مجموعه‌ای که قرار می‌گیریم، چگونه شناخته می‌شویم؟ با رفتارمان؟ با گفتارمان؟ یا با کردارمان؟ ما ملتی هستیم که به فرهنگ خود، به جوانمردی و نیک‌سیرتی و خوش‌محضری، بسیار می‌بالیم. در مورد چنین فرهنگی که خبر و داستانش، هم‌چنان که به شما رسیده، به ما هم رسیده، بسیار شنیده و خوانده‌ایم و تاریخ و ادبیات مکتوب و شفاهی‌مان مشحون از چنین تعریف و تمجیدهای ملی-میهنی در مورد خودمان است.....

ما محصول فردیت ویژه خود هستیم یا اجتماعی که در آن به دنیا می‌آییم؟ ما، در مجموعه‌ای که قرار می‌گیریم، چگونه شناخته می‌شویم؟ با رفتارمان؟ با گفتارمان؟ یا با کردارمان؟

ما ملتی هستیم که به فرهنگ خود، به جوانمردی و نیک‌سیرتی و خوش‌محضری، بسیار می‌بالیم. در مورد چنین فرهنگی که خبر و داستانش، هم‌چنان که به شما رسیده، به ما هم رسیده، بسیار شنیده و خوانده‌ایم و تاریخ و ادبیات مکتوب و شفاهی‌مان مشحون از چنین تعریف و تمجیدهای ملی-میهنی در مورد خودمان است.

ما همان آدم‌هایی هستیم که برای خروج و ورود از در محل کار و آسانسور و کلاس و ...، زمان زیادی صرف تعارف می‌کنیم . بازی «اول شما، بنده جسارت نمی‌کنم» راه می‌اندازیم و موقع خداحافظی در میهمانی‌ها، پروسه وداع کردن‌مان، خودش یک حماسه ویژه است و هر چه بیشتر دم در بایستیم و خداحافظی را کش بدهیم، مبادی آداب‌تریم.

اما بیایید به نقاب‌هایی که بر در و دیوار درون‌مان آویخته‌ایم و بنا به شرایط از آن‌ها استفاده می‌کنیم هم نگاهی بیندازیم. نقاب‌هایی از بسیار زیبا تا بسیار وحشتناک. ما، چند چهرگان خاصی هستیم، متولی فرهنگ کهن سرزمین‌مان، که هرگز از چراغ قرمز، عبور نمی‌کنیم.

زباله‌های‌مان را در شهرو کوه و دشت و دریا و جنگل رها نمی‌کنیم. اتفاقا عضو فعال فلان NGOای هستیم که در رابطه با حفاظت از محیط زیست فعالیت می‌کند.

این بازیِ بگذارید بگوییم بالماسکه، محدود به آدم‌های کوچه و خیابان و بازار نمی‌شود. بازی است که همه در آن شرکت داریم و نقش‌های ویژه خود را در آن پذیرفته‌ایم. برای همسایه غازیم، چه در درون خانه و شهرمان، و چه در روابط برون‌مرزی‌مان.

ما، آدم‌هایی هستیم که همیشه یک اتاق «مهمان»، در خانه درون و برون‌مان وجود دارد که تمیز و پاکیزه و مرتب است و هیچ‌کدام از اعضای خانواده حق ورود به آن‌را ندارد. این اتاق، قراراست نمایاننده آن وجهی از ما باشد که دوست داریم و انتخاب کرده‌ایم که به دیگران نشان بدهیم.

 اما همین خانه‌های درون و برون، پستوها و انباری‌های پر از تارعنکبوت هم دارد که هر روز و هر شب در آن‌ها رفت‌وآمد داریم، و به نم و نایش عادت کرده‌ایم و اتفاقا در هر جا که لازم باشد درش را به روی جهان و جهانیان باز می‌کنیم.

بر سر سوارشدن به قطار مترو و نشستن بر روی صندلی واگن، همدیگر را هل می‌دهیم و مثل بلدوزر از روی هم رد می‌شویم. بر سر جای پارک اتومبیل، جای مناسب در یک تفریح‌گاه، خرید مواد ضروری در این روزها و انبار و احتکارکردن آن‌ها، دقیقا از نقاب‌های به شدت زشت‌مان نهایت استفاده را کرده‌ایم.

از بازار ارز و سکه، خرید و فروش اتومبیل و مسکن و بگیرید و بیایید پایین تا خرید برنج و روغن و پوشک بچه، به همدیگر دندان نشان داده‌ایم و با چنگال‌هایی که تا دیروز پنهان‌شان کرده بودیم، چهره هم را خراشیده‎ایم.

اما در صحبت‌های دورهمی، هیچ‌کدام از آن آدم‌هایی که هل می‌دهند و هول می‌زنند و از چراغ رد می‌شوند و با قفل فرمان به جان هم می‌افتند و دهان به توهین و ناسزاهای وحشتناک باز می‌کنند، ما نیستیم. هدف و آماج نوک تیز پیکان انتقاد از رفتارهای جمعی و اجتماعی که در آن ید طولایی داریم و بسیار هم زبان‌آوریم؛ در جمع حضور ندارد. بیرون است؛ بیرون از خانه ما، بیرون از شهر ما، بیرون از کشور ما.

این داستان پرآب چشم، در تمام سطوح و طبقات اجتماعی، با هر سواد و مدرکی دیده می‌شود. ربطی به سمت و مقام ندارد. به‌عنوان یک رفتار نهادینه، در تمام سیاست‌های رفتاری و ارتباطی ما چه در داخل کشور و چه در خارج از کشور دیده می‌شود.

به همان نسبت که با «من بمیرم، تو بمیری» اما بدون مماشات، با همسایه‌های خود، دچار یک همزیستی آسیب‌پذیر هستیم؛ با همسایگان آن‌سوی مرزها هم، درگیر روابط حساس و گاه ناسالمی هستیم و این روزها کمابیش طعم تعدی‌ها و کینه‌های زیرپوستی‌شان را در رابطه با تمامیت ارضی و فرهنگی و ملی‌مان و حتی نوامیس‌مان، چشیده‌ایم و می‌چشیم.

اگر بر همین منوال، دنبال اثبات پرستیز بین‎المللی باشیم که با رفتارهای اخیر اقتصادی در داخل، چندان وجهه‎ خوشایندی از آن برای نمایش باقی نمانده، می‌رود که جامعه با چالش‌های اخلاقی بزرگی روبه‌رو شود.

تا این حقیقت هر چند دردناک را نپذیریم که این خودمان هستیم و نه «دشمن خارجی» که در تربیت اخلاقی و فرهنگی، مرزهای ریا و تظاهر را درنوردیده‌ایم، که همین خودمان و نه «دشمن خارجی» است که تمام اصول انسانی را چنان زیرپا گذاشته‌ایم که دیگر حریمی برای زنانگی، مردانگی و کودکی هم باقی نمانده، هیچ چشم‌انداز روشنی برای نه فقط امروز و فردای نزدیک، که برای آینده ملتی که ما باشیم، وجود ندارد.

درون، و جان و روح انسان ایرانی، به یک خانه‌تکانی عمیق نیازمند است؛ به یک سرک کشیدن به پستوها و تاریک‌خانه‌های وجودی، و روبه‌رو شدن با «خرت‌وپرت»های اخلاقی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و به خصوص «فردی».

اگرانسان ایرانی دربه‌در به دنبال فردیتی است که ادعا می‌کند در طول این سال‌ها از او دریغ شده، باید اول از درون خود و با نگاه به آن آغاز کند. فرد از «من» بیرون می‌آید و وارد جامعه می‌شود. این «منِ فردی» است که باید مورد بازخواست، پاکسازی و ترمیم و حتی گاه تنبیه و مجازات قراربگیرد. تا مشخص شود آن‌که واقعا در این میانه «غش» دارد و «سیه روی»  است، کیست.