سیدمحمد میرزامحمدزاده

جان بولتون گفت: «رئیس‌جمهور موضع خود را کاملا مشخص کرده است و در هفته‌ها و ماه‌های آتی شاهد آنچه خواهیم بود که باید باشیم.» این جمله البته برای این هفته نبود، بلکه در نوامبر 2002، زمانی که او معاون وزیر امور‌خاجه بود و نه مشاور امنیت ملی بیان شد؛ موضوع صحبت او نیز نه ایران بود و نه ونزوئلا یا کره شمالی، بلکه در مورد عراق حرف می‌زد.

سی‌ان‌ان‌ در تحلیلی نوشت: 17 سال و نیم بعد، دولت ترامپ همچنان با اشتباه فاحش جورج دبلیو بوش در براندازی صدام حسین سر و کله می‌زند؛ اما این سر و کله زدن و دیگر بحران‌هایی که دولت را به چالش کشیده، از سوی بازیگران همان زمان ایجاد شده‌اند. تفاوت‌های بنیادین دو دوره ساده است: دونالد ترامپ حالا موضع خود را کاملا مشخص نکرده و به جای آن سیاست خارجی آمریکا را با گمراهی در دست جمهوری‌خواهان جنگ‌طلب رها کرده است.

هفته گذشته، روزهای پرتنشی بود که به نظر می‌رسید دولت ترامپ در حال هجوم به مسیری بود که برای دولت بوش دو سال زمان برد تا به جنگ عراق کشیده شود. اطلاعات درز کرده ازسوی یک افسر متحد بریتانیا تشریح شد که نشان می‌داد ایران در حال انتقال موشک به شکلی تهدیدکننده است؛ بعد نیویورک‌تایمز طرح ارسال 120 هزار نیرو به منطقه را لو داد و کمی زمان برد تا ترامپ شخصاً هر دو خبر را تکذیب کند و در صحبت‌هایش به نوعی در تأیید آن‌ها گفت: اگر قرار به فرستادن نیرو باشد، خیلی بیشتر از این‌ها فرستاده می‌شوند.

چند روز بعد روز پنجشنبه (26 اردیبهشت ماه) به گفته منابع آگاه مشخص شد که ترامپ از دست مشاوران جنگ‌طلبش که به سمت جنگ با ایران می‌روند، به تنگ آمده است. بعد وال‌استریت‌ژورنال نوشت که مقامات آمریکایی باور دارند که ایران در حال اقدام دفاعی به واسطه انتقال موشک‌ها بوده است و در واقع از ترس حمله آمریکا این کار را انجام می‌داده است.

به گفته دو مقام آمریکایی آگاه، اطلاعات جدید نشان می‌دهد که قایق‌های ایرانی که آمریکا مدعی بود موشک حمل می‌کرده‌اند به بنادر بازگشته و موشک‌های خود را تخلیه کرده‌اند. مقامات گفته‌اند که مشخص نیست موشک‌ها با هدف پنهان‌ کردن در انبارها تخلیه شده‌اند یا نشانه‌ای از سوی ایران برای تنش‌زدایی بوده است.

در واقع می‌توان گفت هفته گذشته یک چرخه کامل بود، واشنگتن آنقدر در بررسی اطلاعات و به بحث گذاشتن طرح‌های جنگ کوتاهی کرد که تا مرز یک جنگ تمام عیار پیش رفتیم و درنهایت از کل ایده جنگ عقب‌نشینی کرد و همه این ماجراها در طول فقط یک هفته رخ داد.

تحلیلگران بیش از حد مثبت‌اندیش، شاید از این ماجرا با عنوان تئوری مرد دیوانه نیکسون یاد کنند؛ در سال‌های 1969 تا 1974، آمریکا قصد داشت دشمن در ویتنام شمالی فکر کند که رئیس‌جمهور آمریکا غیرقابل پیش‌بینی و حتی اندکی دیوانه است و با این فرض از خشم وی بترسند. اگر ایده نیکسون کار می‌کرد، دشمنانش باید بدون اقدامی از سوی نیکسون، منتظر واکنشی نامتناسب و نامرتبط آمریکا می‌بودند. ترامپ برای اثبات این فرضیه آخر هفته توئیت کرد: رسانه‌های دروغ‌پرداز با انتشار اخبار جعلی و بسیار نادرست در مورد ایران به کشور ما آسیب می‌زنند. خبر‌های آشفته، بدون منبع موثق و خطرناک! حداقل ایران نمی‌داند که به چه چیزی فکر کند.

ترامپ با ویتنام‌هایی دیگر  مواجه نیست! 

اما این موضوعات کاملا متمایز هستند و حالا ترامپ با ویتنامی مواجه نیست که مواضعش را القا کند. حالا کم‌کم تصویری از دایره اطرافیان ترامپ آشکار می‌شود که دشمنانش رفتارهای متغیر وی را شانسی برای القای برنامه‌های خود می‌یابند و امید دارند وی را به سمت آن بکشند. (ماجراهای مایکل فلین که خواستار تمرکز بر ایران شد و جیم ماتیس که از بمباران کوتاه و متمرکز علیه رژیم سوریه دفاع کرد و گزارش رکس تیلرسون از اعتقادش برای مذاکره بی‌قید و شرط با کره شمالی را به یاد بیاورید؛ همه این افراد از دولت جدا شدند و حالا مشخص نیست که سیاست آمریکا چگونه هست یا حتی چگونه بوده است.) این موضوع نه تنها در مورد خاورمیانه بلکه حتی در آمریکای جنوبی هم صدق می‌کند.

جان بولتون می‌گفت: همه گزینه‌ها روی میز است. او این جمله را در سال 2003 در مورد ایران به کار برد، اما امسال این جمله به عبارتی مصطلح برای ونزوئلا بدل شده است. 

بولتون و پمپئو سکان را در دست گرفته‌اند و ایده‌های دوران بوش را در قالب نئومحافظه‌کارانی القا می‌کنند که امید دارند جهان بر اساس نظمی که آن‌ها می‌خواهند، سر خم کند؛‌ بدین صورت که‌ آن‌ها چیزی را پیشنهاد کنند و ببینند که همان اتفاق می‌افتد. اما ایده آن‌ها کار نکرده است؛ آن‌ها به عراق حمله و مدت زیادی آن را اشغال کردند که فقط درنهایت صدام را پیدا کنند و حالا این روش در کاراکاس نیز بی‌جواب مانده است.

آن‌ها پیشنهاد کردند که نیکلاس مادورو، رئیس‌جمهور ضعیف و آسیب‌دیده از مدیریت اشتباه اقتصاد و فاسد، باید کنار رود و یک فرد دیگر را به عنوان رئیس‌جمهور معرفی و متحدان را وادار به پیروی کردند؛ با این امید که مادورو را در پروازی به سمت کوبا مشاهده کنند؛ این موضوع در ابتدا به مذاق ترامپ خوش آمد، به لحاظ بین‌المللی برای وی یک برد ساده بود و از طرفی می‌توانست آرای فلوریدا را به نفع خود کند؛ اما این ایده بارها با شکست مواجه شد. بر همین اساس وقتی پمپئو صریحا گزینه حمله آمریکا به ونزوئلا را مطرح کرد، کاخ سفید تلویحاً عنوان کرد که ترامپ از زمزمه‌های جنگ در ونزوئلا ناخرسند است.

بولتون و پمپئو سکان را در دست گرفته‌اند و ایده‌های دوران بوش را در قالب نئومحافظه‌کارانی القا می‌کنند که امید دارند جهان بر اساس نظمی که آن‌ها می‌خواهند، سر خم کند؛‌ بدین صورت که‌ آن‌ها چیزی را پیشنهاد کنند و ببینند که همان اتفاق می‌افتد

همچنان بازیگران این اشتباهات همان‌ها هستند؛ الیوت آبرامزی که به عنوان مشاور امنیت ملی،  با مشاوره به بوش او را به سمت جنگ در خاورمیانه سوق داد، حالا ترامپ را به سمت چنین هدفی هدایت می‌کند. در سال 2002، یک مقام دولت به نیویورک‌تایمز گفت وقتی موضوع به آبرامز برمی‌گردد، هر موضوع بحث‌برانگیزی در گذشته، مربوط به گذشته است؛ در آن زمان آن‌ها به نقش وی در سیاست بوش در خاورمیانه اشاره نداشتند، بلکه اعتقاد آبرامز در مورد روابط ضد ایرانی را مطرح می‌کردند.

ونزوئلا سومین دور حضور آبرامز در دولت است. در سال 2003 زمانی که مقامات سابقه درخشانی از وی در مجله نیویورکر منتشر کردند، فردی عنوان کرد که افراد با سابقه آکادمیک در کنار آبرامز همه چیز را سیاه و سفید می‌بینند و وقتی به دولت ملحق می‌شوند، تازه می‌فهمند که موضوعات پیچیده‌تر است. حالا با بازگشت آبرامز از دنیای آکادمیک به دولت، شرایط حتی پیچیده‌تر شده است.

در اوایل ماه مارس، آبرامز به سناتور‌ها گفت که مادورو پشتش به دیوار خورده و با محاصره وی از همه جهات، می‌توان مردم را علیه وی مشاهده کرد؛ کسانی که منتظر لحظه درست برای نشان دادن در خروج به مادورو هستند؛ اما پس از آنکه کودتای نظامی آن‌ها با شکست مواجه شد، او با دلسردی در 30 آوریل عنوان کرد که در شرایط کنونی به نظر نمی‌رسد مردم جلو بیایند.

در موضوع ایران، ونزوئلا و کره شمالی، عجز و درخواست‌های اشخاص تاکنون راه به جایی نبرده و طوفان اقدامات و تهدیدها قطعا نتیجه خوبی نداشته؛ اگر نگوییم در کل نتیجه‌ای نداشته است

تهدیدات نتیجه خوبی نداشته است

همواره هدف برای آمریکا بسیار دور بوده است، با این حال لفاظی‌ها آنقدر شدید است که امید تندروها برای رسیدن به هدف را تقویت می‌کند؛ فقط رئیس‌جمهور به آن‌ها جامه عمل نمی‌پوشاند. در موضوع ایران، ونزوئلا و کره شمالی، عجز و درخواست‌های اشخاص تاکنون راه به جایی نبرده و طوفان اقدامات و تهدیدها قطعا نتیجه خوبی نداشته؛ اگر نگوییم در کل نتیجه‌ای نداشته است.

همان دار و دسته نئومحافظه‌کاران شاید احساس کرده‌اند که فرصتی درخشان برای عملی کردن اهداف چند دهه‌ای خود با اعمال سیاست‌ خارجه بر رئیس‌جمهوری دارند که چنین اهدافی در سر ندارد. آن‌ها به جلو پیش می‌روند و در هفته‌ای همچون هفته گذشته شما احساس می‌کنید که باز در سال 2002 هستید و تاریخ خیلی با لودگی تکرار می‌شود. اما ناگهان حقیقت طبیعت ریاست‌جمهوری ترامپ آشکار می‌شود و این حقیقت انزواجویی و پایان دادن به جنگ در مناطقی است که رأی‌دهندگان به این رئیس‌جمهور اصلا نمی‌فهمند این جنگ‌ها برای چه چیز صورت گرفته‌اند. اما این هجمه‌های توخالی عواقبی را برای آمریکا دارد. این اتفاقات تصویری خسته و ورشکسته از آمریکا ایجاد می‌کند که ترجیح می‌دهد دیگران در صف اول بایستند. 

ترامپ می‌خواهد که از آمریکا غولی بسازد، اما الزاماً این مسیر را نمی‌رود. ریسک نظم خسته کنونی جهان این است که مخالفان ایالات‌متحده این آشفتگی را، که احتمالاً صحت دارد، ضعفی پایدار ببینند و برای پرکردن این خلا اقدام کنند؛ بی‌توجه به لفاظی‌های آمریکا که در طول زمان بارها ثابت شده توخالی هستند.