فرشاد گلزاری

 پرونده صلح افغانستان اگرچه پس از برگزاری نشست‌های رو در رو میان طالبان و ایالات متحده وارد مرحله جدیدی از حیات خود شده، اما بروز و ظهور اختلاف‌ها میان دو طرف باعث شده تا محقق شدن صلح در سراسر خاک همسایه شرقی ایران با موانعی روبرو شود و در نهایت شاهد خلق بن‌بست مقطعی در این پرونده هستیم. واقعیت این است که ایالات متحده با گذشت نزدیک به 18 سال از ورود نظامی خود به افغانستان، آنگونه که انتظار می‌رفت نتوانسته اوضاع میدانی را به نفع خود رقم بزند اما در مورد محور سیاسی مولفه‌هایی وجود دارد که نشان می‌دهد واشنگتن با طرح‌ریزی سناریوی «تکثیر احزاب» توانست دولت وحدت ملی افغانستان را به نفع خود وارد ارگ کند. اگر کمی به عقب برگردیم و لایه‌های خاکستری انتخابات ریاست جمهوری سال 2014 را کالبدشکافی کنیم به وضوح می‌بینیم که در آن زمان جان کری (وزیر خارجه وقت آمریکا) با طرح یک راهبرد سیاسی مشخص و ابلاغ آن به سفارت آمریکا در کابل به دنبال تعدد احزاب سیاسی در آستانه انتخابات ریاست جمهوری این کشور بود تا از این طریق در وهله اول بتواند مانع از قدرت گرفتن احزاب جهادی (متشکل از جریان‌های سیاسی و قومی افغانستان که در جهاد علیه شوروی مشارکت داشتند) شود و در بخش دوم دولت وحدت ملی افغانستان را به دو بخش سیاست‌گذاری و اجرایی تقسیم کند. طبیعی است که تقسیم دولت به دو بخش مذکور به خوبی می‌توانست از به وجود آمدن افغانستان واحد جلوگیری کند و این به معنای چند شاخه شدن سیاست ایالات متحده در کابل تلقی می‌شد.

بدون تردید راهبرد دولت اوباما در افغانستان با راهبرد فعلی دولت ترامپ، نه تنها از منظر شکلی بسیار متفاوت است؛ بلکه از حیث ماهوی هم میان استراتژی دو دولت در مورد افغانستان تفاوت‌های بسیار فاحش وجود دارد. به عنوان مثال دولت اوباما بر حضور تمام قد نیروهای نظامی خود در افغانستان تأکید داشت اما جمهوریخواهان حاکم بر کاخ‌سفید معتقدند که تعداد نیروهای نظامی ایالات متحده در افغانستان باید کاهش یابد و ازاین‌رو شاهد ابلاغ استراتژی جدید ترامپ در جنوب آسیا بودیم. این تفاوت‌ها تنها به اینجا ختم نمی‌شود بلکه در کوچکترین مسائل نظامی هم می‌توان این روند را به چشم نظاره‌گر بود. در دولت اوباما بخش اعظمی از حملات که علیه طالبان یا سایر گروه‌های بنیادگرای رادیکال صورت می‌گرفت، غالباً با استفاده از هواپیماهای بدون سرنشین عملیاتی می‌شد، اما در دولت ترامپ تمرکز بر رصد اوضاع و درنهایت اقدام‌های تیمی و زمینی است. 

این تفاوت دیدگاه و عملکرد تنها در مسائل میدانی و نظامی خلاصه نمی‌شود بلکه در مورد اوضاع و احوال سیاسی هم نمونه‌ها و مصادیق زیادی وجود دارد که نشان می‌دهد عملکرد و دورنمای دولت اوباما و ترامپ در حوزه روابط دو جانبه و استراتژی منطقه‌ای (جنوب آسیا) با یکدیگر متفاوت است. تا جایی که دولت اوباما در این حوزه پاکستان را تا حد زیادی در بازی و معادله‌های منطقه‌ای خود دخیل می‌کرد، اما ترامپ نه تنها آخرین کمک مالی 300 میلیون دلاری خود به پاکستان را قطع کرد بلکه در روند مذاکره با طالبان هم شراکت اسلام‌آباد در این پرونده را به حداقل رساند. این بدان معناست که جمهوریخواهان هم در فضای تئوریک و هم در مقیاس عملیاتی، نسخه‌ای کاملاً متفاوت از دموکرات‌ها برای افغانستان تجویز کرده‌اند. 

طالبان محور کنشگری سیاسی -  امنیتی آمریکا  ‌    

یکی از دلایلی که می‌تواند تفاوت میان سیاست دموکرات‌ها و جمهوریخواهان در مورد پرونده افغانستان را به اثبات برساند، سنجش مدل رویارویی دولت اوباما و ترامپ با طالبان است. اوباما و تیم او معتقد بودند که مذاکره با طالبان زمانی میسر خواهد بود که این جریان بومی افغانستان تا حد زیادی تضعیف و درنهایت مجبور به نشستن پای میز مذاکره شود؛ اما در دولت ترامپ این روند به گونه‌ای دیگر تعریف شده است. باید بپذیریم که رویکرد ترامپ در عرصه سیاسی با انواع و اقسام مدل‌های اقتصادی آمیخته شده و این موضوع ریشه در نگاه اقتصادی او دارد. ترامپ در بسیاری از موارد (خصوصاً پرونده سوریه) معتقد به «تجاری‌سازی امنیت» است،  اما روی دیگر سکه او را تیترهای بزرگ رسانه‌ای تشکیل می‌دهد! به عنوان نمونه در پرونده کره‌شمالی و بر اساس داده‌های رسانه‌ای موجود و همچنین به استناد نقل قول‌هایی که از نزدیکان وی در مطبوعات آمریکا منتشر شده، اولین موضوعی که بیش از همه چیز برای او مهم بود «انتشار عکس دست دادن و اولین مواجهه ترامپ و کیم جونگ اون» بوده است. این بدان معناست که ترامپ علاقه شدیدی به تابوشکنی دارد و در صدد آن است تا به دنیا و رقبای داخلی خود اعلام کند آنچه که از نظر شما امکانپذیر نبود، توسط من انجام شد!

همین سناریو را در مورد برجام و کلاً پرونده ایران شاهد بوده و خواهیم بود. در مورد مذاکره با طالبان هم چنین روندی در حال پیگیری است. ترامپ شخصاً زلمی خلیلزاد (سفیر اسبق آمریکا در افغانستان و بیست و ششمین نماینده و سفیر ایالات متحده در سازمان ملل) را به عنوان فرستاده ویژه خود در پرونده صلح افغانستان منصوب کرد و دقیقاً به دنبال آن است تا به هر صورتی که شده یک توافق (ولو نصفه و نیمه) با طالبان به امضا برساند اما مستندات موجود نشان می‌دهد که تحقق صلح در افغانستان بسیار پیچیده‌تر از آن است که بتوان عملیاتی شدن آن را در کوتاه مدت و میان مدت میسر دانست. در مقابل طالبان هم با تمام قدرت (اعم از سیاسی و میدانی) به دنبال آن است که نخست نظامیان ایالات متحده خاک افغانستان را ترک کنند و در مرحله دوم سلاح‌های خود را زمین بگذارند تا آتش‌بس سراسری در افغانستان برقرار شود.

کاهش یکباره تعداد دیپلمات‌های ایالات متحده در افغانستان به نوعی به تقابل واشنگتن با روسیه و چین بر می‌گردد، اما باید متوجه بود که این روند به راحتی می‌تواند بر پرونده صلح افغانستان تاثیر بگذارد که اتفاقاً تقویت طالبان از حیث سیاسی و میدانی را محقق می‌کند   

هشدار سرخ برای همسایه‌های افغانستان!

این روند در وضعیت فعلی و پس از برگزاری آخرین دور از مذاکره میان طالبان و آمریکایی‌ها در دوحه قطر تا حد زیادی با بن‌بست‌های خارجی و داخلی روبرو شده است؛ چراکه طالبان دولت وحدت ملی افغانستان را فاقد مشروعیت می‌داند و از این منظر عملیات‌های انفرادی و گروهی طالبان علیه نیروها و مواضع دولت افغانستان همچنان با قدرت تمام ادامه دارد. تا جایی که اخیراً «ذبیح‌الله مجاهد»، سخنگوی طالبان، طی بیانیه‌ای از آغاز دور جدید سلسله عملیات‌های بهاری با عنوان «عملیات الفتح»   در سراسر خاک افغانستان و علیه نیروهای دولت وحدت ملی افغانستان و ایالات متحده خبر داده که نشان از مه‌آلود بودن آینده مذاکرات صلح دارد.

اما آنچه که در وضعیت فعلی تعجب بسیاری از محافل، شخصیت‌ها و حتی مقامات سیاسی و امنیتی را برانگیخته است، اظهارات اخیر وزیر خارجه ایالات متحده در مورد کاهش تعداد دیپلمات‌های آمریکا در افغانستان است! ممکن است این اظهارات در نمای شکلی کم‌‌اهمیت یا بی‌اهمیت باشد، اما چند نکته بسیار مهم در بطن این راهبرد وجود دارد:

1-هم اکنون تعداد دیپلمات‌های موجود در سفارت آمریکا واقع در کابل حدود 1500 نفر است که این تعداد نشان از اهمیت افغانستان برای ایالات متحده در عرصه منطقه‌ای و بین‌المللی دارد. از اینرو کاهش این مقدار دیپلمات و تقلیل آن به نصف، نشان از چرخش سیاست ایالات متحده در پرونده افغانستان دارد.

2- بر اساس مستندات و اظهارات سخنگوی وزارت خارجه آمریکا، سیاست دولت ترامپ از جنگ با تروریسم به رقابت با قدرت‌های بزرگ (نظیر چین و روسیه) تغییر یافته است. این بدان معناست که بخش اعظمی از دیپلمات‌‌های مذکور به چین یا روسیه اعزام خواهند شد که محورهایی مانند اقتصاد، امنیت و روابط تجاری در دستور کار آنها قرار خواهد گرفت. ضمن آنکه ترامپ در آستانه انتخابات ریاست جمهوری 2020 به یک بزرگنمایی جدید در سیاست خارجی خود نیاز دارد؛ ولو آنکه نتیجه‌اش در کوتاه مدت مثبت و ثابت نباشد.

باید بپذیریم که رویکرد ترامپ در عرصه سیاسی با انواع مدل‌های اقتصادی آمیخته شده که در پرونده سوریه به صورت کامل آن را مشاهده کردیم. از این منظر کاهش تعداد دیپلمات‌های ایالات متحده در افغانستان تا حد زیادی متاثر از همین روند خواهد بود 

3- تقلیل دیپلمات‌های آمریکا در کابل بدون تردید بر مذاکرات صلح و مسائل امنیتی افغانستان و جنوب آسیا تاثیر مستقیم خواهد گذاشت و این روند می‌تواند امنیت منطقه را دستخوش تغییر کند. یکی از احتمالات خیزش و تقویت داعش افغانستان (ولایت خراسان) و سرایت آن به تاجیکستان، چین، روسیه و بسیاری از جمهوری‌های جدا شده از شوروی سابق است. تا جایی که اخیراً سلسله عملیات‌های انتحاری داعش در سریلانکا هم به خوبی نشان می‌دهد که این تشکیلات تروریستی توانسته در جنوب آسیا و محیط اقیانوس هند رخنه یا حداقل اقدام به عضوگیری کند. 

4- کم شدن دیپلمات‌ می‌تواند تاحدودی بر تقویت طالبان و بایکوت مذاکرات صلح دامن بزند. هم اکنون که نیروهای نظامی و دیپلمات‌های آمریکا در افغانستان تا به این حد حضور دارند،‌ طالبان دست از عملیات‌های گاه و بیگاه برنمی‌دارد؛ حال تصور کنید که این حجم کاهش پیدا کند! خروجی آن کاملاً مشخص است، بی‌ثباتی و تشدید بهم ریختگی در افغانستان که بدون شک ایجاد فضای مناسب برای زیستن و به وجود آمدن سایر جریان‌های تروریستی را فراهم خواهد کرد.

به هر ترتیب مجموع مولفه‌های میدانی و سیاسی نشان می‌دهد که باید شاهد تشدید منازعه سیاسی میان آمریکا با روسیه و چین از حیث سیاسی و اقتصادی باشیم و از سوی دیگر روندهای جاری در افغانستان (سیاسی و میدانی) نشان از افق روشن و باثبات ندارد؛ بلکه هر لحظه نه تنها احتمال واژگون شدن مذاکرات صلح وجود دارد، بلکه تبعات امنیتی و میدانی آن هم غیر قابل سنجش است.