آریا طاری

هشتم آذر ۱۳۷۶. آن فرار تند و تیز، آن بغل پای تاریخی، آن تور دروازه مارک بوسنیچ که لرزید و یک ملت که تا عرش بالا رفت. ما شما را آنجا شناختیم آقای خداداد عزیزی. شما برای ما فقط یک فوتبالیست نبودید؛ شما نماد غیرت، نماد خواستن و نماد معجزه بودید. ما شما را با لبخندهای‌تان، با شوخی‌های شیرین‌تان در رختکن و با آن چهره‌ دوست‌داشتنی که بوی صمیمیت می‌داد، در قلب‌مان قاب کردیم. آن روزها، اسم خداداد مترادف بود با شادی. مترادف بود با امید. اما امروز؟ امروز وقتی نام خداداد عزیزی می‌آید، دیگر کسی یاد ملبورن نمی‌افتد. امروز تن و بدن‌مان می‌لرزد که باز قرار است کدام حرمت شکسته شود؟ کدام واژه سخیف از دهان اسطوره بیرون بیاید؟ و بدتر از همه، کدام توجیه طلبکارانه قرار است نمک روی زخم‌مان بپاشد؟ آقای عزیزی! آن غزالی که ما می‌شناختیم، سال‌هاست که مرده است. آنچه امروز می‌بینیم، سایه‌ای خشمگین، پرخاشگر و متاسفانه «بی‌پروا در بددهنی» است که تیشه برداشته و به ریشه‌ اعتبار خودش می‌زند. 

بیایید تعارف را کنار بگذاریم. سال‌هاست که شما و دوستان‌تان مرز باریک بین رک‌گویی و بی‌ادبی را گم کرده‌اید. سال‌هاست که به اسم «من همینم که هستم» و «من بچه پایین شهرم» و «من ادا در نمی‌آورم»، هر چه دل‌تان خواسته گفته‌اید. ما هم خندیدیم. ما هم گفتیم «خداداد است دیگر، بامزه است». ما اشتباه کردیم. ما با خنده‌های‌مان، به شما مجوز دادیم که جلوتر بروید. 

اما ماجرا دیگر بامزه نیست. وقتی در رسانه ملی، جایی که میلیون‌ها خانواده، زن و بچه پای آن نشسته‌اند، واژه‌ای را به کار می‌برید که حتی در دعواهای خیابانی هم با احتیاط استفاده می‌شود. این دیگر شیرین‌زبانی نیست؛ این سقوط اخلاقی است. اینکه در تحلیل سیاسی یا ورزشی، ادبیات چاله‌میدانی را وارد می‌کنید، نشان از شجاعت شما نیست؛ نشان از تهی بودن چنته‌تان از استدلال منطقی است. 

فوتبال ایران اسطوره‌های زیادی داشته است. دهداری‌ها، مهاجرانی‌ها و حجازی‌ها. آنها هم اعتراض می‌کردند، آنها هم گاهی فریاد می‌زدند. ناصر حجازی رک‌ترین مرد فوتبال ایران بود، اما آیا هرگز کلامش به لجن آلوده شد؟ تفاوت «بزرگ بودن» و «مشهور بودن» دقیقا همین‌جاست

اما فاجعه اصلی در بازی با ذوب‌آهن و مصاحبه بعد از آن رخ داد. اشتباه کردن، انسانی است. ممکن است آدمی در اوج عصبانیت حرفی بزند و بعد پشیمان شود. اگر می‌آمدید و می‌گفتید «عصبانی بودم، اشتباه کردم، عذر می‌خواهم»، شاید باز هم می‌شد شما را بخشید. مردم ایران مردم بخشنده‌ای هستند. ولی شما چه کردید؟ در دوربین زل زدید، سینه سپر کردید و با حالتی حق‌به‌جانب گفتید:«چرا شلوغش می‌کنید؟ همه مردم همین حرف‌ها را می‌زنند!»

آقای اسطوره! ایست! همین‌جا نگه دارید. اجازه ندهید که بی‌ادبی خودتان را پشت نام مردم پنهان کنید. کدام مردم؟ مردمی که شما را قهرمان خود می‌دانستند؟ مردمی که فرزندان‌شان را با هزار امید پای تلویزیون می‌نشانند تا از قهرمانان ملی‌شان درس بگیرند؟ نه آقای عزیزی. مردم ایران در خلوت و عصبانیت شاید حرفی بزنند، اما هیچ‌وقت، تکرار می‌کنیم، هیچ‌وقت وقاحت جار زدن آن را در فضای عمومی ندارند. 

اینکه شما ضعفِ کنترل زبان‌تان را به فرهنگ یک ملت تعمیم می‌دهید، توهین‌آمیزتر از خود آن فحش است. شما با این حرف، عملا گفتید که «بی‌فرهنگی» نرمال است. شما استانداردها را پایین آوردید. شما دارید به نسل جدید یاد می‌دهید که اگر کسی به شما انتقاد کرد، به جای پاسخ منطقی، می‌توانید بددهنی کنید و بعد بگویید «همه همین‌طورند!» 

در همین مصاحبه پس از بازی تراکتور، باز هم همان نوار تکراری همیشگی:«نمی‌خواهند ما قهرمان شویم»، «دست‌هایی در کار است»، «اگر نمی‌خواهید بگویید». این جملات را ما چند سال است که از دهان شما می‌شنویم؟ در ابومسلم، در پیام، در استقلال اهواز، در سپیدرود... هر جا که نتیجه نگرفتید، یا زمین کج بود، یا داور غرض داشت، یا فدراسیون نمی‌خواست. آیا یک بار، فقط یک بار شده که جلوی آینه بایستید و بگویید «شاید ایراد از رفتار من است؟» رفتار شما در کنار زمین، پرخاش‌های مداوم‌تان به داور، استرسی که به تیم خودتان تزریق می‌کنید، این‌ها عواملی نیستند که مانع موفقیت می‌شوند؟ شما با این رفتار، تمرکز را از تیم بزرگ و پرهوادار تراکتور می‌گیرید و آن را وارد حاشیه‌هایی می‌کنید که خودتان خالقش هستید. هوادار تراکتور گناهش چیست که باید تاوان عصبانیت‌های کنترل‌نشده مدیر تیمش را بدهد؟

فوتبال ایران اسطوره‌های زیادی داشته است. دهداری‌ها، مهاجرانی‌ها و حجازی‌ها. آنها هم اعتراض می‌کردند، آنها هم گاهی فریاد می‌زدند. ناصر حجازی رک‌ترین مرد فوتبال ایران بود، اما آیا هرگز کلامش به لجن آلوده شد؟ آیا دهداری برای اثبات حقانیتش نیاز به واژه‌های رکیک داشت؟ تفاوت «بزرگ بودن» و «مشهور بودن» دقیقا همین‌جاست. شما مشهورید آقای عزیزی، شاید مشهورترین. اما بزرگی؟ بزرگی نیازمند ظرفیتی است که متاسفانه این روزها در رفتار شما دیده نمی‌شود. اعتبار مثل حساب بانکی است. شما سال ‌۷۶ یک سپرده عظیم در قلب مردم باز کردید. اما در این دو دهه، با هر مصاحبه جنجالی، با هر دعوا، با هر توهین، دارید از این حساب برداشت می‌کنید. و امروز... امروز باید بگوییم که موجودی این حساب به طرز خطرناکی رو به 

پایان است. 

این یادداشت، از سر دشمنی نیست. از سر دلسوزی است. از سر غمی است که وقتی می‌بینیم قهرمان کودکی‌های‌مان تبدیل به نماد پرخاشگری شده، گلوی‌مان را می‌گیرد. آقای خداداد! ما هنوز دل‌مان می‌خواهد آن تصویر دست‌های باز شده در ورزشگاه ملبورن را دوست داشته باشیم. نگذارید آن تصویر زیر غبار این ادبیات سخیف دفن شود. 

اگر نمی‌توانید بر خشم‌تان غلبه کنید، اگر نمی‌توانید میکروفن را ببینید و خودتان را کنترل کنید، اگر فکر می‌کنید بددهنی نشانه خاکی بودن است، لطفا به خاطر فوتبال، به خاطر هواداران و به خاطر حرمت نام خودتان، مدتی سکوت کنید. گاهی اوقات، بزرگ‌ترین لطفی که یک اسطوره می‌تواند به هوادارانش بکند، این است که دیگر حرف نزند.