نهال فرخی

روز گذشته و در شرایطی که خبرها درباره نظرات آژانس و تروئیکای اروپایی و حتی سخنرانی رئیس جمهوری ایران داغ‌تر از همیشه بود، محمدباقر قالیباف توانست یک گفت‌وگوی طولانی ویدئویی خود را به تیتر یک رسانه‌ها تحمیل کند.

رئیس مجلس شورای اسلامی در این مصاحبه، جمله‌ای را تکرار کرد که بارها از زبان فرماندهان سپاه و چهره‌های شاخص جناح اصولگرا شنیده‌ایم: «حمایت از حزب‌الله و حماس یعنی دفاع از امنیت ملی ایران؛ اگر در مرز جولان نجنگیم، باید در ۳۰ کیلومتری مرز خودمان بجنگیم»؛ جمله‌ای که در ظاهر، ادامه همان استدلال‌های قدیمی درباره ضرورت «جنگ در دوردست برای جلوگیری از جنگ در داخل» است، اما در شرایط کنونی ایران و جهان، معنای دیگری پیدا کرده و پرسش‌های تازه‌ای را پیش روی نخبگان و افکار عمومی قرار می‌دهد.

قالیباف حتی یک گام فراتر رفت و خطاب به همان کسانی که سال‌ها پیش شعار «نه غزه، نه لبنان» سر داده بودند، گفت حالا می‌فهمند چرا باید در مرز جولان مقابل اسرائیل ایستاد.

روایت از دمشق؛ تردیدهای بشار اسد

قالیباف در ادامه این گفت‌وگو خاطره‌ای از دیدار با بشار اسد بازگو کرد؛ جایی که رئیس‌جمهور سوریه به‌گفته او گاه بی‌انگیزه می‌شد و می‌گفت دیگر نیازی به حضور مستشاران ایرانی نیست. 

رئیس مجلس روایت می‌کند که به جای آن که دمشق با جدیت از تهران بخواهد تیپ‌ها و لشکرهای بیشتری اعزام کند، در مقاطعی تأکید می‌کرد «خودم می‌توانم اداره کنم.» 

او البته اضافه می‌کند که درنهایت سوریه یک کشور مستقل است و ایران نمی‌تواند بگوید «شما کشور نیستید»، اما همین روایت به‌خوبی تناقضات سیاست منطقه‌ای را آشکار می‌سازد.

رئیس مجلس در همان برنامه به این نکته اشاره می‌کند که وقتی روسیه توانست در عرصه نظامی وارد شود، چرا ایران نتوانست چین را هم درگیر کند؟ مگر نه این که شعار همیشگی تهران «مقابله با یکجانبه‌گرایی آمریکا» بوده است؟ حال، پرسش این است که در این همه سال، چه دستاوردی به دست آمد و چرا تهران همچنان تنها ایستاده است؟

سفر پرحاشیه به لبنان

اما روایت قالیباف از سفرش به لبنان نیز بخشی دیگر از همان پازل است. سفری که حاشیه‌های فراوان داشت و به‌ویژه یک جمله رئیس‌جمهور لبنان در دیدار با هیأت ایرانی به تیتر رسانه‌ها بدل شد، وقتی که گفت «لبنان از جنگ‌های دیگران در سرزمین خود خسته شده است». 

میشل عون همان‌جا تأکید کرد که استقلال و تمامیت ارضی لبنان خط قرمز است و هیچ فرد یا مجموعه‌ای حق ندارد کوچک‌ترین آسیبی به استقلال سیاسی، فرهنگی، اقتصادی یا نظامی این کشور بزند.

این جمله در واقع پاسخی روشن به ادبیات مقامات ایرانی بود که حضور و نفوذ خود را در لبنان همواره با شعار «حمایت از مقاومت» همراه کرده‌اند. اما حتی در آن سفر، همان‌طور که بعدها گزارش شد، نشانه‌های دیگری از بی‌میلی مقامات لبنانی به استقبال از چهره‌های ایرانی دیده شد؛ درست مانند ماجرای سفر علی لاریجانی در مردادماه امسال که حتی موفق به دیدار با وزیر خارجه لبنان نشد. این بی‌توجهی‌ها برای ایران که خود را «حامی اصلی مقاومت» می‌داند، اما چیزی جز زنگ خطر نمی‌تواند باشد.

دستاوردها چه بوده است؟

اینجاست که پرسش اصلی رخ می‌نماید؛ همه این هزینه‌ها و سرمایه‌گذاری‌ها برای ایران چه دستاوردی دربرداشته است؟ آیا واقعاً حضور در سوریه و لبنان توانست امنیت ملی ایران را تضمین کند یا برعکس، کشور را درگیر بحران‌های پیچیده و پرهزینه کرد؟ به‌ویژه اکنون که گزارش‌ها از احتمال قراردادهای امنیتی سوریه با اسرائیل حکایت دارد و لبنان هم صریحا می‌گوید جنگ دیگران را نمی‌خواهد. در چنین شرایطی باید پرسید که اگر محور مقاومت به معنای واقعی کلمه در حال دگرگونی باشد، آیا سیاست تهران در همه این سال‌ها بر محاسباتی نادرست استوار نبوده است؟

ریشه‌های ایدئولوژیک محور مقاومت

با نگاهی به گذشته شاید باید اذعان کنیم که از همان ابتدا، آنچه به نام محور مقاومت شناخته شد، بیشتر از آن که بر یک راهبرد دقیق و بلندمدت استوار باشد، حاصل یک واکنش ایدئولوژیک به سیاست‌های آمریکا و جورج بوش پسر بود. وقتی او از «محور شرارت» سخن گفت در پاسخ، چیزی به نام «محور مقاومت» در ذهن فرماندهان نظامی شکل گرفت؛ مفهومی برگرفته از ایده «هلال شیعی» که به‌ویژه پس از سقوط صدام حسین جذابیت یافت.

اما شاید این پروژه از ابتدا یک خطای محاسباتی بزرگ را در دل خود داشت؛ این که آیا واقعا می‌توان با تکیه بر گروه‌های غیردولتی و شبه‌نظامی در کشورهای منطقه، یک ساختار بازدارندگی پایدار برای ایران ایجاد کرد؟ حماس و حزب‌الله هرچند متحدان استراتژیک ایران بودند، اما از نظر راهبردی در موقعیتی قرار نداشتند که بتوانند امنیت ملی ایران را تضمین کنند. آنها نیز درنهایت اولویت‌های محلی و محدودیت‌های داخلی خود را داشتند و همین سبب شد تا شاید در بزنگاه‌ها، تصمیم‌هایی بگیرند که تهران را غافلگیر کند.

چنان که خود قالیباف به این موضوع اذعان دارد که ایران حتی در جریان عملیات ۷ اکتبر، از نوع حمله و زمان آن مطلع نبوده است. این اعتراف یعنی این که تهران در بسیاری مواقع بازیگر اصلی برای آنان نبوده اما تکیه گاه شده و ممکن است در تله عملیات فریب اسرائیل یا دیگران گرفتار شده باشد.

بازدارندگی یا  بازی دیپلماتیک؟

همین جاست که مساله هوشمندی دیپلماتیک اهمیت پیدا می‌کند. اگر ایران قرار است از گروه‌هایی مانند حماس و حزب‌الله حمایت کند، این حمایت باید با سنجش دقیق اطلاعاتی و تحلیل هزینه و فایده همراه باشد. نمی‌توان به‌نام محور مقاومت وارد معرکه‌ای شد که نه تنها منافع ملی ایران را تأمین نمی‌کند، بلکه خطر کشاندن جنگ به داخل مرزها را افزایش می‌دهد. وقتی قالیباف می‌گوید «اگر در مرز جولان نجنگیم، باید در ۳۰ کیلومتری مرز خودمان بجنگیم»، عملاً می‌پذیرد که احتمال جنگ در خاک ایران جدی است. اما پرسش اینجاست که مگر سیاست «جنگ در دوردست» قرار نبود دقیقاً برای جلوگیری از چنین سناریویی طراحی شود؟ اگر در نهایت، ایران در تهران و در جریان جنگ ۱۲ روزه با اسرائیل احساس خطر کرد، پس بازدارندگی  و آن سرمایه‌گذاری کجای این راهبرد قرار دارد وقتی خط مقدم نبرد به تهران منتقل شده است؟ 

حضور قالیباف و شائبه مداخله

نکته دیگر حضور شخص قالیباف در لبنان است. او یکی از سران سه قوه است و سفرش به بیروت، آن هم در بحبوحه بحران غزه، عملاً شائبه حضور مستقیم و مستشاری ایران در جنگ را تقویت کرد؛ شائبه‌ای که مقامات رسمی بارها تلاش کرده بودند تکذیب کنند.

سیاست خارجی ایران باید یکپارچه، شفاف و در اختیار دستگاه دیپلماسی باشد. تنها در این صورت است که کشور می‌تواند از سایه جنگ‌های نیابتی بیرون بیاید، پیام‌های متناقض را کنار بگذارد و با تکیه بر عقلانیت، راهی برای خروج از بحران‌های پیچیده کنونی بیابد. بازدارندگی واقعی در تهران و در اتاق‌های دیپلماسی ساخته می‌شود

به بیان دیگر، همان سفر و همان تصاویر کافی بود تا روایت رسمی تهران مبنی بر استقلال تصمیم حزب‌الله مخدوش شود و این مساله را اگر اشتباه استراتژیک ندانیم، باید خطای تاکتیکی دانست که از همان‌جا ناشی می‌شود که عرصه سیاست خارجی به جای وزارت خارجه، در اختیار چهره‌های نظامی یا سیاسیِ خارج از دستگاه دیپلماسی قرار می‌گیرد. نتیجه‌اش چیزی نیست جز چندپارگی در تصمیم‌گیری و ارسال پیام‌های متناقض به جهان.

ضرورت یکپارچگی   در سیاست خارجی

سؤال محوری اکنون همین است که آیا زمان آن نرسیده که سیاست خارجی ایران به‌طور کامل به وزارت امور خارجه و دستگاه دیپلماسی سپرده شود؟ مگر نه این که در همه جای دنیا، دیپلماسی مسئول تنظیم روابط خارجی و بیان مواضع ملی است؟ چگونه می‌شود که در ایران، رئیس مجلس از ضرورت جنگ در جولان سخن بگوید، در حالی که دولت درگیر مهار بحران‌های اقتصادی و تلاش برای گشودن باب مذاکره با جهان است؟ این چندپارگی همان خلأیی است که به رقبای ایران اجازه می‌دهد از تناقضات داخلی بهره‌برداری کنند.

بازدارندگی واقعی در کجاست؟

از نگاه بسیاری از کارشناسان، بازدارندگی واقعی نه در شبکه‌های نیابتی، بلکه در ترکیب سه عنصر به دست می‌آید: توان نظامی ملی، دیپلماسی فعال و مشروعیت داخلی. 

اکنون ایران هرچند که به درستی در حوزه نظامی سرمایه‌گذاری گسترده کرده، اما دو ضلع دیگر را تا حد زیادی فراموش کرده است. نتیجه آن شده که در منطقه‌ای پرآشوب، تهران اغلب به‌عنوان بازیگری دیده می‌شود که بیشتر از آن که بر دیپلماسی و همکاری تکیه کند، بر سلاح و نیروهای نیابتی تکیه دارد و در چنین فضایی، طبیعی است که حتی متحدان سنتی هم از خستگی سخن بگویند و فاصله بگیرند.

دمشق و استقلال عمل

همچنین قالیباف در روایت خود از سوریه می‌گوید که بشار اسد گاه تأکید داشت دیگر نیازی به مستشاران ایرانی ندارد. این جمله به ظاهر ساده، معنای عمیقی دارد؛ دمشق در بزنگاه‌هایی تصمیم می‌گیرد اولویت‌های ملی خود را دنبال کند، حتی اگر به قیمت نادیده گرفتن هزینه‌های تهران باشد.

وقتی قالیباف می‌گوید «اگر در مرز جولان نجنگیم، باید در ۳۰ کیلومتری مرز خودمان بجنگیم»، عملاً می‌پذیرد که احتمال جنگ در خاک ایران جدی است. اما پرسش اینجاست که مگر سیاست «جنگ در دوردست» قرار نبود دقیقاً برای جلوگیری از چنین سناریویی طراحی شود؟ پس آن سرمایه گذاری کجای این راهبرد قرار دارد وقتی خط مقدم نبرد به تهران منتقل شده است؟ 

درست به همین دلیل است که گزارش‌ها درباره مذاکرات امنیتی سوریه با اسرائیل، برای ایران شوک‌آور بوده است. این تحولات نشان می‌دهد که حتی کشوری که ایران بیشترین سرمایه‌گذاری نظامی و سیاسی را در آن انجام داده، در نهایت راه خود را خواهد رفت و نمی‌توان آن را به‌عنوان ضامن همیشگی محور مقاومت در نظر گرفت.

در چنین شرایطی، بازاندیشی در سیاست منطقه‌ای دیگر یک انتخاب نیست؛ یک ضرورت است. دولت پزشکیان که در آغاز راه خود قرار دارد، ناگزیر است استراتژی تازه‌ای طراحی کند. این استراتژی باید چند ویژگی کلیدی داشته باشد و نخست این که دیپلماسی را به جای سیاست نظامی در مرکز قرار دهد و در مرحله دوم حمایت از گروه‌های منطقه‌ای را مشروط، محدود و مشروط بر اساس منافع ملی تعریف کند؛ و سوم اینکه با کشورهای منطقه وارد گفت‌وگوهای شفاف شود تا نگرانی‌ها از دخالت ایران در «جنگ‌های دیگران» کاهش یابد. بدون چنین تغییراتی، تداوم مسیر کنونی تنها به انزوای بیشتر و فشارهای بین‌المللی شدیدتر خواهد انجامید.

چرا چین وارد نشد؟

قالیباف در سخنان خود پرسشی مهم را مطرح می‌کند و آن این است که چرا نتوانستیم چین را مانند روسیه درگیر کنیم؟ به نظر پاسخ برای خود او نیز روشن است؛ چون سیاست منطقه‌ای ایران نه بر پایه موازنه‌های دیپلماتیک، بلکه بر پایه معادلات نظامی و ایدئولوژیک بنا شده است.

چین و دیگر قدرت‌ها حاضر نیستند در پروژه‌ای شرکت کنند که اساساً محصول یک واکنش ایدئولوژیک است و منافع اقتصادی و سیاسی آنها را تأمین نمی‌کند. همین نکته بار دیگر ثابت می‌کند که برای جذب شرکای بزرگ، ایران ناگزیر است سیاست خارجی خود را از زمین نظامی به زمین دیپلماتیک منتقل کند.

سیاست خارجی فعال 

برای تضمین امنیت ملی

حالا که گرد و خاک جنگ ۱۲ روزه با اسرائیل بر ایران نشسته و تهران بیش از هر زمان دیگری خود را در معرض تهدید مستقیم می‌بیند، زمان آن رسیده که پرسشی اساسی دوباره تکرار شود؛ آیا ادامه سیاست‌های گذشته، واقعاً امنیت ملی را تضمین می‌کند یا ممکن است که کشور را به آستانه درگیری‌های تازه بکشاند؟ 

آیا نباید با شجاعت پذیرفت که پروژه بازدارندگی با محور مقاومت، به بن‌بست رسیده و باید جای خود را به راهبردی مبتنی بر دیپلماسی و منافع ملی بدهد؟

به نظر شاید این پرسش‌ها، پاسخی روشن دارد؛ سیاست خارجی ایران باید یکپارچه، شفاف و در اختیار دستگاه دیپلماسی باشد. تنها در این صورت است که کشور می‌تواند از سایه جنگ‌های نیابتی بیرون بیاید، پیام‌های متناقض را کنار بگذارد و با تکیه بر عقلانیت، راهی برای خروج از بحران‌های پیچیده کنونی بیابد. بازدارندگی واقعی نه در جولان و غزه، که در تهران و در اتاق‌های دیپلماسی ساخته می‌شود.