گروه حوادث:مرد اعدامی وقتی شنید دخترش خودکشی کرده است هیچکس جز خودش را گناهکار این سرنوشت ندانست.

او پنج سالی می‌شود در زندان است حکم اعدامش صادر وتایید شده است، اما غم دل او از مرگ بر بالای چوبه دار نیست این سوداگر مرگ دختر دوست داشتنی‌اش را از دست داده است و حالا غمگین‌ترین زندانی به حساب می‌آید.

تعقیب و گریز جاده‌ای

تابستان سال 92 بود پلیس گزارشی دریافت کرد که نشان می‌داد گروهی سوداگرمرگ با یک زانتیای نقره‌ای رنگ در جاده به سمت شهر کوچکی در حرکت هستند.

بلافاصله عملیات مهار در دستورکار قرار گرفت و تیم‌های پلیسی وارد عمل شدند تا این افیونی‌ها را دستگیر کنند.

دستور ایست

هنوز نیم ساعت از اجرای طرح مهار نگذشته بود که راننده زانتیا در تیر رس ایست بازرسی پلیس قرار گرفت و با اقدامی خطرناک با بی‌اعتنایی به دستور پلیس پا به فرار گذاشت.

همین کافی بود تا عملیات تعقیب و گریز پلیسی آغاز شود و سرنشینان زانتیا با استفاده از میخ‌های سه پر و شگرد دودزایی سعی در فرار کردند تا اینکه بعد از 10 کیلومتر راننده زانتیا که با شنیدن شلیک گلوله پلیس وحشت کرده بود کنترل فرمان را از دست داد و با سرعت زیاد به گاردریل کوبید و متوقف شد.

نجات از مرگ

ماموران که خود را دربرابر پیکر خونین و نیمه‌جان دو سوداگرمرگ می‌دیدند بلافاصله اورژانس را خبر کردند و همزمان با بازرسی خودروی زانتیا دو مرد تحت الحفظ به بیمارستان انتقال یافتند و هر دو نجات یافتند.

جاسازی ماهرانه مواد

ماموران از بدنه و صندوق عقب زانتیای سیاهرنگ موادی را که ماهرانه جاسازی شده بودند کشف کردند و مشخص شد حدود 123 کیلو هروئین درحال قاچاق بود.

حکم اعدام

تجسس ها نشان داد دو مرد به نام‌های محسن و ناصر 48 و 35 ساله از سوداگران مرگ هستند که با آگاهی عضو باند قاچاقچیان مواد مخدر شده‌اند. محسن در بازجویی ها گفت: قرار بود این مواد را به تهران برسانیم اصلا فکر نمی‌کردیم در اطراف یک شهر کوچک لو رفته باشیم.

وی افزود:ما مامور جا به جایی مواد را داریم و در ازای آن پول می‌گیریم.

ناصر هم گفت:نه می‌دانیم از چه کسی این میزان مواد را در کرمان تحویل گرفته‌ایم و نه می‌دانیم چه کسی در تهران از ما تحویل می‌گرفت همه کارها سری بود حتی پول به حسابمان واریز نمی‌شد و نقدی به دستمان می‌رسید.

این دو مرد افیونی پس از محاکمه در دادگاه انقلاب هردو بواسطه سنگین بودن محموله هروئین به دست آمده از زانتیای سوداگران مرگ محسن و ناصر را به اعدام محکوم کرد.

تایید حکم

با اعتراض دو اعدامی به میزان مجازاتشان پرونده آنها به دیوانعالی کشور ارجاع داده شد و قضات عالیرتبه بعد از بررسی تخصصی پرونده حکم مرگ محسن و ناصر را تایید کردند و قابل اجرا دانستند.

خودکشی دختر 20 ساله

وقتی ماجرای خودکشی دختر 20 ساله‌ای به نام محبوبه به پلیس مخابره شد تجسس ها نشان داد این دختر با خوردن قرص زیاد شبانه در اتاقش خودکشی کرده و مادرش صبح با جسد او مواجه شده‌ است. تحقیق از مادر محبوبه راز شومی را فاش کرد پدر خانواده به نام محسن از قاچاقچیان مواد مخدر بود که در آستانه اعدام قرار داشت و چون وضعیت مالی مناسبی نداشتند محبوبه برای کار کردن بیرون از خانه می‌رفت که همین باعث شده بود در دام مردی شیطان صفت بیفتد.

بررسی‌های ماموران فاش کرد محبوبه بخاطر سرنوشت شومش دچار افسردگی شدید شده بود و از ترس بی‌آبرویی خودکشی کرده بود.

گفت‌وگو با مرد اعدامی

محسن وقتی شنید محبوبه چه سرنوشتی داشت و خودکشی کرده است دیگر از اعدام شدن خودش ناراحت نیست و خودش را مستحق این مجازات می‌داند.

این مرد ناراحت ترین زندانی به حساب می‌آید و همسلولی‌هایش آن روز ملاقات را از یاد نبرده‌اند که انگار روز اعدام محسن بود:

 از 20 سالگیت بگو؟

چیز زیادی خاطرم نیست فقط می‌دانم مرد سالمی بودم حتی سیگار نمی‌کشیدم رفیق باز هم نبودم سرم توی کار خودم بود.

 چه کار می‌کردی؟

درمغازه پدرم که بقال بود کار می‌کردم و درآمد خوبی هم داشتم.

 کی ازدواج کردی؟

خیلی زود 22 ساله بودم که با دوست خواهرم ازدواج کردم.

 همدیگر را دوست داشتید؟

دوست نبودیم او را در مخازه پدری‌ام دیده بودم دختر نجیبی بود و خانواده خوبی داشت وقتی خواهرم پیشنهاد داد با دوستش ازدواج کنم پذیرفتم.

 مشکل مالی داشتی؟

اصلا مشکل نداشتم زندگی‌مان خوب بود.

 پس چه شد؟

6 سال از ازدواجمان گذشته بود محبوبه بهترین شادی زندگی‌ام بود ناگهان پدرم در همان مغازه سکته کرد و خدابیامرز شد بزرگ‌ترین لطمه‌ای که می‌شد به خانواده‌مان وارد شود همین بود اما 5 روز نشده بود مادرم هم خدابیامرز شد و همه ما تحت تاثیر قرار گرفتیم و مدتی زندگی‌مان تعطیل شد.

 افسرده شدی؟

داغون شدم اما همسرم هوایم را داشت و سرپا موندم.

 پس چه شد قاچاقچی شدی؟

خودم هم نمی‌دانم وقتی دامادهایمان خواهرانم را تحت فشار گذاشتند تا ارثیه پدری‌شان را بگیرند من همه دارو ندارم را باختم با کمی پول که به دستم رسید یک ماشین خریدم و شدم مسافرکش بین شهری همه اش در جاده بودم اما درآمد خوبی نداشتم تا اینکه تصادف کردم خوابم برده بود و یکی از مسافرانم درگذشت و من زندانی شدم.

 مگه بیمه نبود ماشین؟!

بود دیه را داد اما ماشینم داغون شده بود و من دیگر پولی برای نداشتم ماشین را روبراه کنم مجبور شدم ماشین اوراقی را بفروشم و بعد از آن دیگر بی‌پول شدم مستاجر بودیم چندماهی با پول فروش ماشین وطلاهای زنم زندگی گذشت تا اینکه دیگر آه در بساط نماند و من به هر دری زدم وامی برای خرید ماشین بگیرم نشد چون هیچ ضامنی نداشتم.

 همین باعث شد قاچاقچی شوی؟

بیکار بودم که ناصر نزدم آمد او هم مثل من مسافرکش بین شهری بود و همدیگر را می‌شناختیم او پیشنهاد داد یک کار نان و آبدار داشته باشیم درواقع ناصر با قاچاقچیان از قبل کار می کرد و وقتی شنیدم فقط راننده‌ام و چون سختی خیلی کشیده بودم چشم بسته پذیرفتم.

 خطر نداشت؟

پول خوبی داشت!

 پشیمانی نداشت؟

تا وقتی دستگیر شدم اصلا پشیمان نبودم چون خنده‌های زن و بچه‌ام برای من مهم بود اما پول‌های کثیف خیلی دوام نیاورد و هنوز دوسالی در زندان نبودم که وضعیت مالی زن و بچه‌هام بهم ریخت و من هم هیچ پس‌اندازی نداشتم.

 چرا؟

پول برکت نداشت البته خودم آلوده قمار هم شده بودم چون پول زیادی داشتم قمارهای سنگین می‌کردم و همیشه با وجود رفاه در زندگیمان دستم خالی بود.

 چند بار قاچاق کردی؟

یادم نمی‌آید خیلی بار بود.

 چند بار پلیس دنبالتان کرد؟

فقط همین یکبار که دستگیر شدیم.

 روز دستگیری چه شد؟

جایی ایست بازرسی بود که هیچ وقت نبود فهمیدیم خطرناک است وقتی دستور ایست دادند فهمیدیم لو رفتیم و من پشت فرمان با سرعت حرکت کردم وقتی صدای شلیک آمد ترسیدم و فرمان از دستم دررفت و به گاردریل برخوردیم کم مانده بود بمیرم و ای کاش می‌مردم.

 چرا؟

راحت‌تر بودم نه گریه‌های زن و بچه‌هایم را می‌دیدم و نه خودکشی دخترم را!

 چندتا بچه داری؟

سه تا که یکی دختر بود و خودکشی کرد و دوتا پسر هستند که درس می‌خوانند. 

 از خودکشی دخترت بگو؟!

محسن به گریه می‌افتد:

محبوبه خیلی دختر خوبی بود وقتی زندانی شدم و وضع مالی‌شان بد شد انگار می‌رود سرکار در آنجا با مردی آشنا می‌شود که شغل بهتر با حقوق بالاتری به او پیشنهاد می‌دهد و دخترم ناخواسته در دام می‌افتد و شنیدم نیت شومی در میان بود و دخترم از ترس بی‌آبرویی خودکشی می‌کند.

 شنیدم برای خاکسپاری‌اش نرفتی؟

من خجالت می‌کشم نمی‌توانستم بروم من شرمنده‌اش هستم در زندان مرتب کابوس می‌بینم من مستحق مرگ هستم و مرگ دخترم تاوان سختی بود بخاطر کارهایم خیلی فکر می‌کنم  چه خانواده‌هایی را ویران کرده‌ام و باید مجازات شوم.

 قرار است اعدام شوی؟

می‌دانم و منتظرم زود بمیرم.باید کار دیگری پیدا می‌کردم اما من وسوسه شدم و بد تاوانی دادم.

 نگران مرگ نیستی؟

اصلا.الان هم مرده ام.

 حرف آخر؟

حرفی ندارم.