تیمور رحمانی

​در میان اقتصادخوانده‌ها به ‌ویژه در کشورهای در حال توسعه دچار کسری تراز پرداخت‌ها همواره یک منازعه راجع به ارزش پول ملی وجود داشته است؛ آیا افزایش نرخ ارز یا کاهش ارزش پول ملی سیاست صحیحی است یا خیر؟ وزن غالب با اقتصادخوانده‌هایی بوده است که افزایش نرخ ارز و کاهش ارزش پول ملی را به صلاح می‌دانسته‌اند. 

البته هنگامی که صحبت از افزایش نرخ ارز و کاهش ارزش پول ملی مطرح می‌شود، اساسا سوال با واکنش منفی روبه‌رو می‌شود و برخی به‌دنبال آن بوده‌اند که از طریق بحث‌های هنجاری، این موضوع را به یک تابو تبدیل کنند. بر همین اساس، روش صحیح پرداختن به موضوع تمایز بین دو مقوله کاهش دادن ارزش پول ملی و کاهش یافتن ارزش پول ملی است.

مقوله اول هنگامی اتفاق می‌افتد که کشوری با وجود آنکه می‌تواند ارزش پول ملی را در سطح موجود نگه دارد، تعمدی و برای دستیابی به اهدافی، اقدام به کاهش دادن ارزش پول ملی یا افزایش نرخ ارز می‌کند (این موضوع غالبا در نظام نرخ ارز ثابت موضوعیت پیدا می‌کند). مقوله دوم هنگامی اتفاق می‌افتد که در یک نظام با نرخ ارز شناور یا شناور مدیریت‌شده عوامل بنیادی و در نهایت کسری تراز پرداخت‌ها و لذا اضافه تقاضا در بازار سبب فشار برای افزایش نرخ ارز و کاهش ارزش پول ملی می‌شود. آنچه در ایران رخ داده است کاهش دادن نبوده است، بلکه کاهش یافتن اجتناب‌ناپذیر بوده است. طبیعی است تا زمانی که کاهش دادن ارزش پول ملی یا کاهش یافتن ارزش پول ملی محدود باشد، عوارض و پیامدهای چندانی ندارد و به همین دلیل نیز قابل تحمل است. اما هنگامی که این کاهش ارزش پول ملی یا افزایش نرخ ارز شدید و شبیه به آنچه در ایران بارها اتفاق افتاده است در حد ۱۰۰ درصد یا ۲۰۰ درصد باشد، هیچ خشنودی و خوشایندی به همراه ندارد. بسیار دور از ذهن است که هیچ اقتصادخوانده‌ای (با هر برچسبی که به او داده شود) از جهش شدید نرخ ارز احساس رضایت کند. (جهش‌هایی که خارج از اراده سیاست‌گذار است و بر اثر عوامل بنیادی بر اقتصاد تحمیل می‌شود) واضح است که جهش‌های شدید ارزی از یکسو سبب بازتوزیع گسترده ثروت عمدتا به سمت دهک‌های بالای درآمدی و ازسوی دیگر سبب شوک هزینه‌ای (به‌ویژه در مورد ایران که بسیار به مواد اولیه و واسطه‌ای وابسته است) و در نتیجه تشدید تورم و صدمه دیدن دهک‌های پایین درآمدی می‌شود. همچنین، سبب صدمه شدید به تولید‌کنندگانی می‌شود که برای مدت طولانی با یارانه نرخ ارز پایین خود را وفق داده‌اند و در نهایت بی‌ثباتی حاصل از جهش‌های ارزی اثربازدارنده در سرمایه‌گذاری دارد.

بنابراین، متهم کردن اقتصادخوانده‌هایی که افزایش نرخ ارز را اجتناب‌ناپذیر می‌دانند به این موضوع که درد و رنج حاصل از این افزایش را نمی‌فهمند و با توصیه افزایش نرخ ارز در راستای تامین منافع گروه‌های بهره‌مند و مرفه گام برمی‌دارند، تحلیلی بسیار به دور از واقعیت و انصاف است. اقتصادخوانده‌ای که از درد و رنج دهک‌های پایین درآمدی دچار اندوه نشود از عواطف انسانی که هدیه خداوند است بهره‌ای نبرده، گرچه بعید می‌دانم چنین اقتصادخوانده‌ای وجود داشته باشد. نویسنده تا آنجا که اطلاع دارم شخص رئیس‌جمهور و رئیس جدید بانک مرکزی و بسیاری دیگر از مسوولان کشور نیز به شدت از افزایش نرخ ارز و کاهش ارزش پول ملی ناخشنود هستند و اساسا مقاومت در برابر افزایش نرخ ارز در طول سه سال اخیر ریشه در این ناخشنودی دارد؛ بنابراین ناخشنودی از کاهش ارزش پول ملی یک ناخشنودی مشترک میان سیاسیون، اقتصادخوانده‌ها و مردم است. البته این به معنی تایید سیاست‌هایی که در طول چند سال گذشته زمینه کاهش ارزش پول ملی را فراهم کرده است، نیست، بلکه صرفا یادآوری این نکته است که همه ما از کاهش ارزش پول ملی ناخشنودیم.

حال پرسش این است که آیا افزایش نرخ ارز یک سیاست از پیش تعیین شده بود یا دارای عوامل بنیادی بوده است؟ نویسنده بیش از دو سال است که به خطر بازگشت تورم و جهش ارزی پرداخته است اما ساده‌ترین دلیل وجود عوامل بنیادی ورای افزایش نرخ ارز و کاهش ارزش پول ملی را می‌توان با این نشانه اثبات کرد: «به ‌ندرت اقتصادخوانده‌ای را می‌توان یافت که از اعلام نرخ ۴۲۰۰ تومانی برای هر دلار دفاع کرده یا نسبت به تعیین این قیمت برای دلار به اقناع رسیده باشد.»