ایمان عبدلی

«نبات» فیلم عجیبی است، از این لحاظ که انگار سازنده‌ آن تا برهه‌ای در جامعه ایران بوده و شاید حدود 30 سال ارتباطش را با جامعه‌اش قطع کرده است. به عبارت دیگر وقتی فیلم را تماشا می‌کنید در لحظاتی گمان می‌کنید یک ملودرام از دهه 60 خورشیدی  را می‌بینید، چیزی مثل «گل‌های داودی»! البته نه به آن غلظت، اما خب در همان حال و هوا. برای یک داستان خوب نیاز به کاراکترهای باورپذیر داریم، سه کاراکتر محوری فیلم؛ نبات، سعید و سایه(رویا)، هر سه به اندازه و دقیق پرداخت نشده‌اند، ما انگیزه‌ها و خصوصیات اخلاقی آن‌ها را نمی‌شناسیم و تا پایان فیلم با آن‌ها فاصله‌ای داریم که از بین نمی‌رود. همین می‌شود که غم آن‌ها، غم ما نمی‌شود. اصلا هیچ‌کدام از آن‌ها خصوصیات منحصر به فردی ندارند که باورپذیر باشند.

 وقتی شخصیت‌ها باورپذیر نیستند، رابطه‌ها درست درنمی‌آیند و وقتی رابطه‌ای در نیاید درامی شکل نمی‌گیرد. برای این که نشان دهم شخصیت‌پردازی و اساسا شاید طراحی شخصیت در «نبات» مشکلات جدی دارد، چند مثال برایتان می‌آورم، مثال‌هایی که نشان می‌دهد فیلمساز در خلق موقعیت‌هایی کاراکترساز ناتوان بوده است.

حدود 10 دقیقه از فیلم گذشته تمام ارتباط پدر و دختر فیلم، سطحی و کلیشه زده است؛ در این میان تاکید بیشتر روی نبات است. جایی او را در حال تعمیر لوله‌ آب و جای دیگر او را بی‌نیاز از ترمیم زخم روی دستش می‌بینیم (هر دو موقعیت تاکید روی استقلال نبات دارد). شوخی‌های پدرش با او لوث و مستعمل است و اساسا موقعیتی در فیلمنامه ایجاد نشده که فراز و فرود نبات و سعید را ببینیم.   حتی چیدمان خانه، کارگاه سفالگری و.. هیچ مولفه‌ ظریف و قابل‌تاملی ندارد، آن چه که از محکم بودن شخصیت نبات می‌بینیم و یا از وفاداریِ سعید می‌شنویم، کلیشه‌ای است، یعنی در ساده‌ترین حالتِ ممکن. نبات می‌تواند خیلی‌های دیگر باشد، سعید هم می‌تواند خیلی‌های دیگر باشد. دو مثال ایرانی و خارجی می‌آورم تا با یک قیاس‌گذاری، ضعف مفرط «نبات» عیان شود؛ «جدایی نادر از سیمین» سکانسی دارد که پیمان معادی رو به سارینا فرهادی تاکید می‌کند که باید حقش را از متصدی پمپ بنزین بگیرد، همان یک سکانس و همان تاکید جایگاه طبقاتی پدر و دختر شکل رابطه‌ آن‌ها را نمایش می‌دهد؛ به اندازه، ظریف و دقیق.

 آن موقعیت که از دل زندگی روزمره آمده را با سکانسی که نبات رو به سعید می‌گوید آخرین باری که اینجا آمدی بابا پرویز مُرده بود! مقایسه کنید، چقدر گلخانه‌ای و تخت است، فیلمساز نمی‌داند دوره‌ این مدل دیالوگ‌نویسی خیلی پیشتر گذشته؟! «کریمرعلیه کریمر» نمونه قابل‌اتکای دیگری است که نشان می‌دهد موقعیت‌سازی‌های ظریف چقدر می‌تواند در پرداخت شخصیت‌ها و به قولی درآمدن رابطه‌ها موثر و مفید باشد، آن فیلم یک سکانس آشپزی دارد، اگر تمایل داشتید بروید آن سکانس را مرور کنید، بسیاری از وجوه شخصیتی دو کاراکتر کلیدی فیلم در میانه‌ پخت یک اُملت در می‌آید، کاملا سهل و در عین حال ممتنع. 

«نبات» محصول یک فیلم اولی(پگاه ارضی) است، اما حتی با این ملاحظه هم نمی‌شود ضعف‌های فراوان آن را تحمل کرد و منطقی دانست، این قطعا یک شروع ناامیدکننده برای کارگردانش است

مشکلات این چنینی که همه ناشی از ناتوانی در ساخت موقعیت‌های دراماتیک است در فیلم زیاد دیده می‌شود. نگاه کنید به چند ملاقاتی که بین سایه و سعید پیش می‌آید، ملاقات‌هایی که زبان دیالوگ‌ها در آن از فرط کهنگی پوسیده است؛ عشقی که کل دانشگاه به آن حسادت می‌کرد، حلقه‌های ازدواجی که حتی بعد از طلاق هم نگه‌داری شده‌اند، کافه‌ کنار دانشگاه و تصاویر ذهنی و خاطره‌بازی‌هایی که حالا در سریال‌های ساعت 10 شبکه یک هم پذیرفته نمی‌شود. با همه این‌ها از ذکر ایرادات فیلمنامه باید بگذریم و برویم سراغ مبحث کارگردانی یک فیلم اولی، چیزهایی مثل دکوپاژ و...

به زبان طعن و کنایه کارگردانیِ «نبات» همپای فیلمنامه‌اش است. جایی در فیلم، نبات و سعید در کافه نشستند، ظاهرا روز مادر است. پشت سر سعید خانواده‌ای حضور دارند، دختر خانواده به مادرش کادویی می‌دهد، توجه نبات جلب می‌شود، بله او مادر ندارد و غمگین می‌شود! ملاحظه می‌کنید که حتی وصفش هم حال آدم را بد می‌کند، آن وقت تصور کنید چنین دکوپاژی را روی پرده سینما ببینید.

 از این نمونه‌ها باز هم هست، مثلا سکانسی که سایه با دوربینش نبات و سعید را شکار می‌کند، آن‌ها ناگهان تصمیم می‌گیرند کنار خودروی پارک شده و درست در قاب سایه شیطنت کنند. چند قاب بسته از سایه می‌بینیم، جوری که مثلا حسرت و جداافتادگی او  را درک کنیم! نمونه‌ دیگر سکانسی است که پدر و دختر (نبات و سعید) در پارک هستند، چند دختر جوان رد می‌شوند و نبات رد نگاه پدر که دختران را می‌پاید، دنبال می‌کند، بله او پدری است که چند سال وفادارانه عزب مانده است.

«نبات» محصول یک فیلم اولی(پگاه ارضی) است، اما حتی با این ملاحظه هم نمی‌شود ضعف‌های فراوان آن را تحمل کرد و منطقی دانست، این قطعا یک شروع ناامیدکننده برای کارگردانش است.