افسانه فرقدان

اگرچه خوانندگان ایرانی با اندیشه بسیاری از متفکران غربی آشنا شده‌اند، اما در این میان برخی از آن‌ها، یا در ایران مهجور مانده‌اند یا هرگز به جامعه ایرانی معرفی نشده‌اند. این شماره صفحه کتاب، کتاب‌های ارنست نولته را به‌عنوان یکی از بزرگ‌ترین اندیشمندان قرن بیستم در آلمان و اروپا، به روایت مهدی تدینی، نویسنده، پژوهشگر و مترجم آثار او، معرفی خواهد کرد. کتاب‌های «ایدئولوژی‌های خشونت قرن بیستم» و «جنبش‌های فاشیستی» در انتشارات ققنوس، «آشوویتس یکتا؟ ارنست نولته، یورگن هابرماس و 25 سال دعوای تاریخ‌نگاران» از انتشارات کبیر و «ارنست نولته، سیمای یک تاریخ‌اندیش» در انتشارات ثالث در این شماره مرور خواهند شد که کتاب آخر در بین نامزدهای کتاب سال تقدیر شد.

    ارنست نولته تاریخ نخوانده بود، بلکه تحصیلاتش را در فلسفه آغاز کرد و از شاگردان مارتین هایدگر بود. او در سال 1923 در آلمان متولد شد و 1944 در اواخر جنگ جهانی، بر سر آن بود که رساله خودش را با هایدگر بنویسد. در واقع در این سال، نولته 21 ساله است، اما پرسش بزرگ این است که نولته در آلمانِ درگیر جنگ، در دانشگاه چه می‌کند؟ نولته معلولیتی در دست چپش داشت و همین باعث شده بود که از سربازی معاف شود، اما برادرش در جنگ کشته شد و او ناراحت بود که عزیزانش در جنگ کشته می‌شوند و او هیچ سهمی در جنگ، این فاجعه‌ای که دارد جهان را درمی‌نوردد، ندارد. بنابراین با این‌که در دانشگاه فلسفه خواند، به فاشیسم‌پژوهی روی آورد، اما با رویکرد فلسفی. او نتوانست رساله دکتری‌اش را با هایدگر بنویسد، اما پس از آن با اوگین فینگ که دوست و همکار هایدگر بود، رساله دکتری‌اش را درباره مارکسیسم و ایده‌آلیسم آلمانی نوشت و به درجه دکتری فلسفه نائل آمد. 10 سالی به پژوهش پرداخت و 20 سال معلمی کرد و در اوایل سال 1963 کتاب حجیم و منحصر به‌فردی به‌ نام «فاشیسم در دوران آن» منتشر کرد و به یک‌باره به یکی از چهرهای درخشان تاریخ‌نگاری آلمان بدل و با همین کتاب از سوی دانشگاه کلن برای پُست‌دکتری پذیرفته شد. نولته کار خودش را با فاشیسم‌پژوهی آغاز کرد، اما نه صرفا فاشیسم‌پژوهی تاریخ‌نگارانه، بلکه نوعی فاشیسم‌پژوهی فیلسوفانه. یعنی سعی کرد با نوعی فلسفه، ریشه‌های فاشیسم را بشناسد. ما وقتی می‌گوییم فاشیسم؛ یعنی ایتالیا و موسولینی. حالا پرسش این است که ما اجازه داریم به هیتلر و کسی که خارج از حزب فاشیسم ملی ایتالیا است، فاشیسم بگوییم؟ با این کار، به تعریف عامی در فاشیسم اعتقاد خواهیم داشت. این‌جا تمایزی اتفاق می‌افتد؛ فاشیسم به عنوان پدیده‌ای عام و فاشیسم به‌عنوان پدیده‌ای خاص. کسی که در کشورهایی غیر از ایتالیا به فاشیسم معتقد باشد، این پیش‌فرض را ایجاد می‌کند که فاشیسم می‌تواند پدیده‌ای فراایتالیایی و جهانی باشد. چپ‌ها و مارکسیست‌ها معتقد بودند فاشیسم یک پدیده فراایتالیایی است. یعنی نخستین گروهی که فاشیسم را به‌عنوان پدیده‌ای عام تعریف کردند، مارکسیست‌ها بودند و تنها کسی که خارج از مبانی مارکسیستی، فاشیسم را به‌عنوان پدیده‌ای عام تعریف کرد، ارنست نولته بود که سه جنبش بزرگ را در سه نقطه از اروپا بررسی کرد؛ جنبشی در فرانسه که 20 سال پیش از فاشیسم ایتالیا شکل گرفته بود، جنبش فاشیستی ایتالیا و جنبش ناسونال سوسیالیستی آلمان.

نولته تا اندازه‌ای مورداعتماد بود که مجموعه‌ای از تاریخ‌نگاران یهودی زیر نظر او یادداشت‌های 10 جلدی هرتسل را چاپ می‌کردند، اما بعد از دعوای تاریخ‌نگاران، تحت‌فشار گروه مخالف، سرویراستاری از نولته گرفته شد. پرسش این است که چه کسی فرمان داد که دهان نولته بسته شود؟

نولته به یک‌باره دست روی جنبشی گذاشت که چندان شناخته شده نیست، اما فرانسه را به‌عنوان نخستین مکان ظهور و بروز فاشیسم شناسایی کرد، زیرا نخستین حزبی بود که آکادمی حزبی و بازوی نظامی یا گروه فشار تشکیل داد، روزنامه منتشر کرد و یک نظام نظری کامل را برای ایدئولوژی خودش تکوین کرد. نولته این را فاشیسم آغازین می‌داند. بعد فاشیسم نرمال و بهنجار است که در ایتالیا ظهور کرد و بعد یک رادیکال فاشیسم شناسایی می‌کند که ما آن را به‌عنوان نازیسم هیتلر می‌شناسیم. نولته در کتاب جنبش‌های فاشیستی، پروژه‌های اصلی فاشیسم را در تمام کشورهای اروپایی شناسایی کرده که نخستین کتاب نولته را کامل می‌کند که کتاب تطبیقی خوبی درباره جنبش‌های فاشیستی و نخستین کتابی است که از نولته به فارسی ترجمه شده است. نولته برای ترجمه فارسی این کتاب مقدمه‌ای نوشت و از ترجمه و انتشار این کتاب در ایران خوشحال شد. من این کتاب را در زمستان 1393 برای او فرستادم و یک روز بعد از تولد 92 سالگی نولته به دست او رسید که در پاسخ من نوشت: «سال‌ها بود این‌قدر خوشحال نشده بودم». 

نخستین پروژه بزرگ نولته، پدیدارشناسی فاشیسم بود؛ تا این‌جا نولته به‌عنوان یک متفکر فاشیسم‌شناس، در سراسر آلمان معقولیت عمومی داشت و در خارج از آلمان شناخته شده بود و دو دهه درخشان پیش روی داشت که در دانشگاه‌های مختلف دنیا تدریس کرد و در گام بعدی، آن را بسط داد و روی ایدئولوژی‌پژوهی تمرکز کرد و کتاب‌هایی درباره جنگ سرد و به‌ویژه در 1983سال کتابی درباره مارکسیسم، با عنوان «مارکسیسم و انقلاب صنعتی» نوشت. سال 1986 نقطه عطف زندگی نولته است که به‌عنوان فاشیسم‌شناس به نشستی دعوت می‌شود تا درباره گذشته آلمان سخنرانی کند، اما گویا با فشاری که هابر ماس  بر برگزارکنندگان وارد می‌کند، این دعوت پس گرفته می‌شود و سخنرانی او را مناسب مراسم تشخیص نمی‌دهند، زیرا محور نشست، چپ‌گرایانه بود. اکنون یک پرسش بزرگ مطرح می‌شود که آلمانی‌ها باید با گذشته خودشان چه کنند؟ آلمانی‌هایی که وارد جنگ شدند و میلیون‌ها انسان بی‌گناه را کشتند و اکنون آلمانی‌ها با گذشته‌شان تنش دارند. وقتی با کارشکنی هابر ماس، دعوت نولته پس گرفته می‌شود، نولته متن سخنرانی‌اش با عنوان «گذشته‌ای که نمی‌خواهد سپری شود»، به دوستش می‌دهد تا در روزنامه چاپ کند. یک ماه بعد، هابر ماس در نشریه‌ای، پاسخی تند و مفصل، به نولته می‌دهد و در آن چهار تاریخ‌شناس و به‌ویژه نولته را متهم به یک بازنگری تاریخی می‌کند که می‌خواهند دست آلمانی‌ها را از جنایتی که کرده‌اند، پاک کنند و یهودی‌کشی و آشوویتس را ناچیز جلوه دهند. این، آغاز یک دعوای نظری بود که می‌توان گفت بزرگ‌ترین دعوای نظری در آلمانِ پس از جنگ است که من به آن، «دعوای تاریخ‌نگاران» می‌گویم. این دعوا باعث شد متفکران و روزنامه‌نگاران و فیلسوفان، برخی در حمایت از نولته و برخی در حمایت از هابر ماس، حدود دو سال وارد مناقشه شوند و بیش از 1200 مقاله در نشریات منتشر و ده‌ها کتاب درباره آن نوشته شد. این دعوای بزرگ، بعد از دو سال، رفته‌رفته فروکش کرد. در حقیقت تعیین پیروز این مناقشه کمی دشوار است، اما به‌نظر می‌رسد پیروز این مناقشه هابر ماس بود؛ البته نه از جهت نظری، بلکه به این دلیل که بعد از این مناقشه، نولته منزوی شد و محبوبیتش را به‌عنوان یک متفکر از دست داد. اما مسئله نوع دعوا است؛ نولته برای نوع نگرشش هزینه‌های زیادی پرداخت؛ حتی مورد حمله فیزیکی قرار گرفت و اتومبیلش را به آتش کشیدند و با گاز فلفل به او حمله کردند. 

اختلاف هابرماس و ارنست نولته

باید چند سال به عقب برگردیم؛ در سال 1917 در روسیه انقلاب و نظام تزاری سرنگون شد، اما بعد لنین در این انقلاب، انقلاب دیگری کرد و در نتیجه بلشویک‌ها قدرت را به دست گرفتند و تمام احزاب غیربلشویک را از بین بردند و در پی اجرای عملی نظریه مارکسیستی برآمدند که هدف نهایی‌اش ایجاد جامعه بدون طبقه است؛ طبقه زارعان، یعنی «کولاک‌ها» تسویه شدند. یک نظام اردوگاهی به اسم «گولاک» در شوروی سابق ساخته شد؛ کولاک‌های زیادی کشته یا روانه گولاک شدند که شانس زندگی در آن پایین بود. این، یک جنایت ایدئولوژیک بود. نولته معتقد بود تا زمانی‌که جنایت گولاک‌ها را در نظر نگیریم، نمی‌توانیم یهودی‌کشی را بفهمیم. به‌عبارت دیگر جنایت بلشویک‌ها و جنایت نازی‌ها را با هم مقایسه کرد. هابر ماس معتقد بود که اساس این قیاس غلط است و قیاس‌کننده، قصدش ناچیز جلوه دادن یهودی‌کشی است و می‌خواهد یکتایی هولوکاست را زیر سؤال ببرد. اما پاسخ نولته این بود که چه‌طور ما بدون مقایسه، می‌توانم پی ببریم که چیزی یکتاست. نولته به یکتا بودن هولوکاست اعتقاد داشت، اما معتقد بود که هولوکاست و یهودی‌کشی را نمی‌توان از بافت تاریخی آن بیرون کشید و باید یهودی‌کشی را در بافت نزاع‌های ایدئولوژیکی قرن بیستم دید. نولته می‌گفت که اگر کولاک‌کشی رخ نمی‌داد، یهودی‌کشی نیز رخ نمی‌داد. پرسش این است که چه‌طور نولته می‌تواند این دو را با هم مقایسه کند؟ در شوروی تسویه طبقاتی اتفاق افتاده است و در هولوکاست، تسویه نژدای. متفکران نازیسم، تنبیه بلشویک‌ها را شامل تنبیه یهودی‌ها نیز می‌دانند، زیرا یهودی‌ها بودند که انقلاب بلشویکی کردند. 

نولته معتقد بود که باید مسئله ناسیونال سوسیالیسم را تاریخی کنیم، اما هابر ماس معتقد بود که جنایت‌های نازی‌ها باید برای ما نوعی اندوه اخلاقی بیاورد. نولته به تاریخی‌سازی پدیده‌ها اعتقاد دارد و می‌گوید فاشیسم مرده است و نیازی نیست به آن لگد بزنیم و این برای اخلاق‌گرایان قابل‌قبول نیست. پس دعوا، دعوای میان اخلاق‌گرایان و تاریخ‌گرایان بود. نولته در دهه 90، به اندیشه‌های فلسفی‌تری روی آورد و کتابی درباره بسط اندیشه‌های هایدگر در علم تاریخ با عنوان «تاریخ‌اندیشی در قرن بیستم» تألیف کرد. نولته، فسلفه خوانده‌ای بود که به تاریخ آمد و به فاشیسم‌شناختی پرداخت و بعد به ایدئولوژی‌پژوهی رسید و به فلسفه‌خوانی رسید و وجوه تاریخی انسان را واکاوی کرد تا بپرسد که آیا ما به دوره پساتاریخ گذار کرده‌ایم یا نه؟ اما تاریخ‌اندیشی در نولته ثابت بود. باید بگویم که تاریخ‌اندیش با فیلسوفِ تاریخ تفاوت دارد.

من اکنون ترجمه کارهای اصلی نولته را در دست دارم که بسیار حجیم هستند. بنابراین یک تک‌نگاری درباره نولته ترجمه کردم که 50 سال زندگی نظری او را پوشش می‌دهد که از پژوهشگری آلمانی به‌ نام زیگفید گرلیش است با عنوان «ارنست نولته، سیمای یک تاریخ اندیش» که زندگی نولته را به‌خوبی پوشش داده که در سال 2009 منتشر شده است. 

من روی فاشیسم کار کرده‌ام و کتاب‌هایی مثل نظریه‌های فاشیسم و فاشیسم و کاپیتالیسم را ترجمه کرده‌ام که به نولته اشاره شده است. بعد به سراغ خود نولته رفتم و به نظریاتش علاقمند شدم و تمرکزم را متوجه نولته کردم و طی ترجمه کتاب، با نولته نامه‌نگاری کردم. نولته بسیار استقبال کرد و این‌گونه، روابطمان بیشتر شد و من برای تحصیل در دکترای تاریخ‌نگاری از او کمک گرفتم، چون رساله دکتری من درباره نولته و تاریخ‌اندیشی در یکی از دانشگاه‌های آلمان است. نولته بسیار کمک و همدلی کرد. او از انتشار کتاب‌هایش در ایران خیلی استقبال می‌کرد.

نولته تا اندازه‌ای مورداعتماد بود که مجموعه‌ای از تاریخ‌نگاران یهودی زیر نظر او یادداشت‌های 10 جلدی هرتسل را چاپ می‌کردند، اما بعد از دعوای تاریخ‌نگاران، تحت‌فشار گروه مخالف، سرویراستاری از نولته گرفته شد. پرسش این است که چه کسی فرمان داد که دهان نولته بسته شود؟

وقتی ما درباره فاشیسم حرف می‌زنیم، یکی از افراد شاخص در این زمینه نولته است و به گمانم لازم بود نولته به خواننده ایرانی شناسانده شود، اما موضوع بدیهی این است که یک دعوای بزرگ در غرب اتفاق افتاده است؛ یک سو هابر ماس است؛ همه می‌شناسیم‌اش، ستایشش می‌کنیم، مبنای بسیاری از رساله‌های دانشگاهی ماست، به ایران دعوتش می‌کنیم، اما از طرف دیگر دعوا، نه‌تنها کتابی ترجمه نشده، بلکه حتی اسمش را هم نشنیده‌ایم. ما تا زمانی که دعواهای نظری را کاملا منتقل نکنیم، نمی‌توانیم درکشان کنیم. چه‌طور می‌شود هابر ماس را به‌تنهایی شناخت. این پازل نظری ناقص است. بنابراین اصلی‌ترین دلیل من برای ترجمه آثار نولته، این بود که نباید تصویر ناقصی از اندیشه‌های غربی داشته باشیم، زیرا با این تصویر ناقص، نتیجه‌هایی که می‌گیریم، نتیجه‌های ناقصی هستند. فاشیسم‌شناسی مدنظر من بود، اما نولته کسی است که بر سر اندیشه‌های او دعوا بوده و اگر ما اسمش را نشنیده‌ایم، از کم‌کاری ماست. ضمنا این‌که، دعوای تاریخ‌نگاران مسئله مهمی است. ما فلسفه می‌خوانیم، تاریخ می‌خوانیم، اخبار را پیگیری می‌کنیم، اما از این دعوا بی‌خبریم. ما هم ممکن است از این دعواها داشته باشیم، پس باید بفهمیم آن‌ها چرا با هم درگیر شده‌اند؟ چرا این دو متفکر، هیچ‌گاه سر یک میز ننشستند با هم بحث کنند. به همین دلایل من ضروری دیدم که کتابی به‌ویژه درباره دعوای تاریخ‌نگاران ترجمه کنم تا با این مبحث بسیار مهم، آشنا شویم، بنابراین کتاب «آشوویتس یکتا؟ ارنست نولته و یورگن هابر ماس و 25 سال دعوای تاریخ‌نگاران» را ترجمه کردم که نشر کبیر منتشر کرد که صرفا به مسئله دعوای تاریخ‌نگاران پرداخته است و البته برای طرفداران هابر ماس هم بسیار جذاب خواهد بود. نویسنده کتاب یعنی «ماتیاس برودکرب» یک سیاستمدار آلمانی است که وزیر فرهنگ و آموزش در یکی از ایالت‌های آلمان نیز هست. این دو کتاب، برای شناخت نولته بود و بعد دو کتاب از نولته ترجمه کردم که اولی جنبش‌های فاشیستی بود که در سال 1393 در انتشارات ققنوس منتشر شد که یکی از کتاب‌های فاشیست‌پژوهی نولته است و این اواخر هم ایدئولوژی‌های خشونت قرن بیستم نولته در انتشارات ققنوس منتشر شد که کم‌حجم‌ترین کتاب نولته است. 

نولته بعد از دعوای تاریخ‌نگاران، به ایتالیا نقل مکان کرد و اتفاقا در ایتالیا و فرانسه خیلی محبوب بود. در ایتالیا یک سری درس‌گفتارهایی را برگزار کرد که بعدها منتشر شدند که موضوعش، نگاه ایدئولوژی‌پژوهانه در قرن بیستم است و به انقلاب بلشویکی و انقلاب فاشیستی و جنگ سرد می‌پردازد و فروپاشی اتحاد شوروری را بررسی می‌کند. 

نولته، فلسفه خوانده‌ای بود که به تاریخ آمد و به فاشیسم‌شناختی پرداخت و بعد به ایدئولوژی‌پژوهی و فلسفه‌خوانی رسید و وجوه تاریخی انسان را واکاوی کرد تا بپرسد آیا ما به دوره پساتاریخ گذار کرده‌ایم یا نه؟

حرف‌های نولته درباره یهودی‌کشی را خود یهودی‌ها هم زده‌اند، اما در آلمان مسئله، بیشتر بر سر گوینده آن است. البته الان فضا در آلمان بهتر شده است. روند تاریخ‌نگاری به همان‌جا رسید که نولته می‌خواست برسد، منتها نولته می‌خواست پرچمدار تاریخ‌سازان باشد. بنابراین کسی که این پرچم را در دست دارد، قطعا زخمی می‌شود، اما این پرچم بالا می‌ماند و زمان می‌گذرد و همه به این نتیجه می‌رسند که سوسیال ناسیونالیسم را باید در بافت خودش دید. نولته می‌گوید که فاشیسم به این دلیل رخ داد که پیش از آن، یک انقلاب بلشویکی رخ داده بود و نازیسم‌ها و فاشیسم‌ها می‌توانستند همدلی بخشی از جامعه را با خود همراه کنند. یعنی اگر آن شر رخ نداده بود، این شر دوم رخ نمی‌داد؛ پس وقتی پیوندی میان آن‌ها می‌بینیم شر نسبی می‌شود و دیگر شر مطلق نیست. 

بازخورد کتاب‌ها در آلمان متفاوت است؛ مثلا «فاشیست در دوران آن» همچنان خوانده و تجدیدچاپ می‌شود و به‌عنوان یکی از بهترین کتاب‌های فاشیست‌شناسی از آن یاد می‌شود. به طور کلی، بجز یک کتاب نولته، بقیه همچنان تجدید چاپ و خوانده می‌شوند. بسیاری از اساتید و تاریخ‌نگاران آلمانی، وامدار نولته هستند. در مراسم اهدای جایزه در آلمان، یکی از اندیشمندان آلمانی به جای آنگلا مرکل سخنرانی کرد و کار نولته را بسیار ستود و در حد کانت و هگل ارزشمند دانست، اما پس از این سخنرانی، به‌شدت مورد حمله قرار گرفت. گروهی فکر می‌کنند نولته منکر هولوکاست است، در حالی‌که این طور نبود. اگر کسی اندیشه ناسیونال سوسیالیست را بشناسد، تردیدی نمی‌کند که هیتلر و یارانش بالاخره روزی یهودی‌ها را می‌کشتند، زیرا به این کار افتخار و آن را پنهان نمی‌کردند. 

نولته همیشه به آزادی علم بسیار تأکید داشت، اما هابرماس به عدم سلطه در علم اعتقاد داشت و با جناحش نوعی سلطه از پایین را اعمال می‌کردند و دهان نولته را می‌بستند. تعدادی از آلمانی‌ها اعتقاد داشتند که نولته باید عذرخواهی کند و اتومبیلش را به آتش کشیدند و این فرمان آتشی بود که هابرماس داد. نولته تا اندازه‌ای مورد اعتماد بود که مجموعه‌ای از تاریخ‌نگاران یهودی زیر نظر او یادداشت‌های 10 جلدی هرتسل را چاپ می‌کردند، اما بعد از دعوای تاریخ‌نگاران، تحت‌فشار گروه مخالف، سرویراستاری از نولته گرفته شد. پرسش این است که چه کسی فرمان داد که دهان نولته بسته شود؟