بهروز آقاخانیان

شاید اصطلاح تهاجم یا سلطه فرهنگی را بارها شنیده باشید. این اصطلاح که در کشور ما معمولاً از سوی نهادهای فرهنگی رسمی یا محافظه‌کار خطاب به نفوذ فرهنگی و سبک زندگی غربی استفاده می‌شود، برگرفته از مفهوم «هژمونی فرهنگی» است که در نیمه اول قرن بیستم توسط متفکر چپ‌گرای ایتالیایی «آنتونیو گرامشی» در عرصه فرهنگی مطرح شد و نگاه بسیاری از نظریه‌پردازان بعد از خود را در مورد میزان قدرت فرهنگ در تسلط حکمرانان و دولت‌ها بر مردم جامعه تغییر داد. گرامشی که در دوران حکومت موسیلینی زندگی می‌کرد از خود می‌پرسید چگونه است باوجود دیکتاتور بودن این فرد، اختلاف طبقاتی جامعه و محدود بودن آزادی بیان همچنان بسیاری از مردم ایتالیا طرفدار وضع موجود جامعه هستند. نظریه هژمونی فرهنگی قائل به این است که تسلط گروه و طبقه حاکم دیگر به شکل کلاسیک آن و تنها از طریق سرکوب و قوه قهریه ممکن نیست و نیاز است تا توده‌های مردم را از نظر طرز فکر با ایدئولوژی طبقه حاکم همراه کرد. هژمونی فرهنگی درواقع استفاده از فرهنگ به‌عنوان وسیله‌ای برای رسیدن به این تسلط فکری و ایدئولوژیک در جامعه است. محصولات فرهنگی مانند نشریات، موسیقی و فیلم در این سیستم همانند حاملان ایدئولوژی حاکم عمل کرده که با تأکید بر یک سری موضوعات و سانسور مسائل دیگر به‌طورتدریجی مفاهیمی را در جامعه اصطلاحاً جا انداخته و ارزشمند می‌کنند درحالی‌که راه برای نشر و گسترش تفکرات دیگر بسته یا محدود می‌شود. در نیمه دوم قرن بیستم و تقویت بازار آزاد و کاهش کنترل دولت، ایدئولوژی طبقه حاکم هر چه بیشتر به سمت تشویق مردم به مصرف‌گرایی میل پیدا کرد و درنتیجه تشویق مردم به مصرف بیشتر نیز تبدیل به هدفی شد که محصولات فرهنگی هرچه بیشتر آن را تبلیغ می‌کردند. رویکردی که در دموکراسی‌های لیبرال غربی به‌خصوص امریکا به‌سرعت گسترش پیدا کرد.

با توجه به تاریخ مبارزه جنبش‌های برابری‌خواهی سیاه‌پوستان و بیان نفرت هنرمندان سیاه‌پوست از قدرت حاکم در غالب موسیقی رپ، چرا موسیقی متنوع و خلاف جریان در دهه ۷۰ و ۸۰ در سال‌های بعد این‌چنین به وادی تکرار در محتوا و ابتذال افتاد؟ و چه شد که هیپ‌هاپ به سیاه‌پوستان خیانت کرد؟

حال با توضیح بالا بیاید به سراغ قانونی برویم که در سال ۱۹۹۶ میلادی در امریکا تصویب شد و از نظر بسیاری از کارشناسان حوزه فرهنگ به‌خصوص موسیقی به‌عنوان کاتالیزور برای رسیدن به آنچه ابتذال، سطحی‌نگری و تشویق به مصرف‌گرایی در صنعت سرگرمی در سال‌های بعد از آن به‌حساب می‌آید. قانون ارتباطات که در سال ۹۶ به امضای بیل کلینتون رسید و اجرایی شد درواقع اصلاحیه‌ای بود بر قانون ارتباطات سال ۱۹۳۴ که در آن سعی شده بود برای حفظ دموکراسی و رسیدن به جامعه چند‌صدایی نهادهای حوزه رسانه نتوانند بیش از تعداد محدودی شرکت یا برند رسانه‌ای داشته باشند.به‌طور مثال بر اساس این قانون یک شرکت خصوصی رسانه‌ای نمی‌تواند بیش از تعداد محدودی روزنامه یا ایستگاه رادیویی داشته باشد. همچنین اگر شرکتی در یک عرصه رسانه‌ای مانند نشریات فعال بود نمی‌توانست درآن‌واحد شبکه تلویزیونی هم داشته باشد. درنتیجه این قانون مثلاً یک گروه فکری یا سیاسی نمی‌توانست با خرید تعداد زیادی ایستگاه رادیویی، تلویزیونی و نشریه بر بخشی زیادی از مردم تسلط فرهنگی پیدا کند. علاوه بر این تجار و صاحبان بخش خصوصی به خاطر وجود محدودیت در گسترش کسب‌وکار درزمینه رسانه کمتر علاقه‌ای به سرمایه‌گذاری در آن نشان می‌دانند. اما قانون ارتباطات سال ۹۶ همه‌چیز را در این رابطه عوض کرد. قانون جدید به هر شرکتی اجازه می‌داد تا هر تعداد نشریه، ایستگاه رادیویی یا تلویزیونی را در تملک خود بگیرد. ازاینجا بود که شرکت‌هایی مثل ClearChannel با سرمایه‌گذاری بسیار اقدام به خرید صدها ایستگاه رادیویی محلی کردند یا شرکت‌هایی مثل Time Warner یا Viacom صاحب تعداد زیادی شبکه تلویزیونی شدند. اما تأثیر این قانون در موسیقی و گسترش ابتذال در آن چیست؟ نکته اول اینکه تا قبل از گسترش اینترنت و افزایش پهنای باند که لازمه شنیدن موسیقی بر روی اینترنت است، رادیو فراگیرترین رسانه برای شنیدن موسیقی بود. صدها ایستگاه رادیویی محلی و ایالتی فعال بودند که هرکدام DJهای و مدیران خود را داشتند. این DJهای محلی در شهرهای نزدیک به خود می‌گشتند و با توجه به سلیقه خود و شنوندگان، استعدادهای مختلف را از کنسرت‌ها محلی و استودیوها شناسایی می‌کردند و در فهرست پخش روزانه خود قرار می‌دادند. درنتیجه، هم این ایستگاه‌های رادیویی محلی بودند برای ظهور استعدادهای تازه و هم در سطح یک شهر، ایالت و کشور به خاطر تنوع دیدگاه DJها، تنوع موسیقی نیز به وجود می‌آمد. این باعث می‌شد آثار موسیقی نیز درمجموع اورجینال‌تر باشند. بعد از تصویب این قانون و تسلط یک شرکت بر تعداد زیادی ایستگاه رادیویی، این شرکت‌ها برای کاهش هزینه‌ها و افزایش سود DJ ها و مدیران محلی را اخراج و تنها یک نفر را مسئول انتخاب موسیقی برای رادیوهای متعدد می‌کردند. همچنین تعداد قطعه‌های موسیقی موجود در فهرست روزانه پخش هم کمتر می‌شد و به‌جای ریسک کردن در شناسایی استعدادهای جدید  تنها آثاری در این فهرست‌ها جا می‌گرفت که شرکت مطمئن بود که مخاطب بیشتری دارند. همین امر موجب شد طیف موضوع ترانه‌ها کمتر شوند و شرکت‌های تولید موسیقی نیز به هنرمندان خود توصیه می‌کردند که آثاری تولید کنند که فروش و استقبال از آنها تضمین‌شده باشد. به قول «تریشا رز» همین‌جا بود که کلیشه سه‌گانه، angsta, PIMP, Ho در رپ شکل گرفت. شرکت‌های تولید موسیقی استعدادها را تشویق می‌کردند که با مبالغه در وضعیت محله‌های سیاه‌پوستان، تنوع فرهنگی جامعه سیاه‌پوستان را به تعدادی مرد عضلانی خلاف‌کار و دخترهای خوش‌اندام تقلیل دهند که تشنه پول و زرق‌وبرق زندگی هستند. بسیاری از استعدادهای رپ هم یا به دنبال شهرت و پول بیشتر یا با توجیه بیشتر شنیده شدن جذب همکاری با این سیستم می‌شدند. این در حالی است که گنگستارپ در سال‌های اولیه ظهور خود عمداً منشأ اعتراض به خشونت پلیس بود.

تمرکز موسیقی رپ بر سه‌گانه مذکور در سال‌های بعد از تصویب این قانون تا حدی موجب واکنش تند بسیاری از پژوهشگران جامعه سیاه‌پوستان و موسیقی  در رابطه با این ابتذال شد. اما آیا این ابتذال تنها حاصل نگاه تجاری به موسیقی رپ بود؟ آیا منفعت حاصل از آن تنها به جیب سرمایه‌دارانی می‌رفت که عرصه فرهنگ را محلی مناسب برای کسب سود دیده بودند یا آنکه دولت و سیاستمداران نیز منفعتی سیاسی از این وضعیت می‌بردند؟ ازآنجایی‌که سیاست‌مداران به‌ندرت در مورد این تصمیمات سیاسی در مورد کنترل جامعه سیاه‌پوستان اظهارنظر عمومی می‌کنند، صحبت درباره آن بیشتر شبیه تئوری پردازی‌های توطئه می‌ماند. اما توجه به تاریخ مبارزه دولت‌های امریکا با جنبش‌های برابری‌خواهی سیاه‌پوستان و بیان نفرت هنرمندان سیاه‌پوست از قدرت حاکم در سال‌های بعد در غالب موسیقی رپ و همچنین شورش سال ۱۹۹۲ لس‌آنجلس، ممکن است بسیاری از مخاطبان پیگیر موسیقی رپ را به این فکر بیندازد که چرا موسیقی متنوع و خلاف جریان در دهه ۷۰ و ۸۰ و اوایل ۹۰ در سالهای بعد این‌چنین به وادی تکرار در محتوا و ابتذال افتاد و چه شد که به قول «کوئست لاو» هیپ‌هاپ به سیاه‌پوستان خیانت کرد. 

هژمونی فرهنگی آنجایی موفق می‌شود که می‌تواند گروه‌هایی مانند سیاه‌پوستان امریکا را که سال‌های بعد از تصویب قوانین برابری در دهه ۶۰ و ۵۰ همچنان در عرصه‌های مختلف شاهد تبعیض و سرکوب هستند را با خود همراه کند. جایی که هنرمندان به‌جای تلاش برای شکستن کلیشه‌های موجود در جامعه رنگین‌پوستان، خود ابزاری می‌شوند برای بازتولید آنها و مخاطبانی که با رضایت به تماشایشان می‌نشینند.