تعهد قلبی به خود و قلمم دارم

ناصح کامگاری را هنرمندی همه‌فن‌حریف می‌توان نامید. او از نمایشنامه‌نویسان شاخص پس از انقلاب است، در حوزه طراحی صحنه چهره شاخصی است و با وجود کم‌کاری‌های سال‌های اخیر، کارگردان شناخته‌شده‌ای در تئاتر است. با این وجود او هم مترجم است و هم داستان‌نویس. «سقف این خانه کوتاه است» عنوان مجموعه داستان‌های کوتاهی است که از این هنرمند به تازگی در بازار نشر توزیع شده است. داستان‌های کوتاهی که خودش می‌گوید در دنیای پرسرعت ما، برای خواندنش چند دقیقه بیشتر نیاز نیست. داستان‌هایی که رنگ و بوی درام هم می‌دهد. آنچه می‌خوانید گفتگویی است درباره این کتاب و نگاه ناصح کامگاری به دنیای تئاتر امروز ایران.

احسان زیورعالم

    ایده نوشتن یک مجموعه داستان کوتاه با چنین شاکله‌ای از کجا و کی کلید خورد؟ اصولاً چنین مجموعه‌ای در طول زمان شکل می‌گیرد.

کلید گردآوری داستان‌ها وقتی خورد که قفل انتشارش گشوده شد!! اما گردآوری و نه نگارش. چون از نگارش اغلب آنها عمری گذشته بود. زمان هم که می‌فرمایید، گاه وجه طولی دارد و گاه عرضی. در ملالت روزمرگی طول می‌کشد و کش می‌آید مگر آن که با خلق ادبیات و هنر چاره‌اش کنی. تازه آن وقت می‌فهمی با انبوهی ایده مکنون و منتشر نشده مواجهی که در «عرض» عمر کوتاه ما مهلتی قابل عرض نیست!

 داستان‌ها از ترکیب تاریخی و قومی بهره برده است. به دنبال چه جهانی در این نوشتار بودید؟

 وقتی می‌نویسی به این محاسبات نمی‌اندیشی، فقط گمان داری نکته‌ای نوک زبان داری که خواندنی و شنیدنی است و در رسوب سالیان سایش پیدا نکرده و هنوز کُنج ذهنت تیز و بُرنده نیش می‌زند و اکنون مجال بروز و ظهور طلبیده. وقتی قرار بر خلق جهانی در عالم نوشتن باشد، این تعهد قلبی را به خود و قلمم دارم که در لحظه نوشتن هیچ مانع و عادتی نپذیرم و توسن تفکر را مهار نکنم و در خلق آن عالم، قلم جز بر مدار حقیقتی که باورش دارم نچرخانم، حال هر که هر چه خواهد گفت، گو بگو.

فکر می‌کنم درام‌نویسی این روزها گاهی درگیر ساده‌انگاری در انتخاب سوژه و موضوع است که یا از بیم سانسور است یا از میدانداری میانمایگان در تئاتر

 داستان‌ها طنزی دارند که کمی مرا یاد چخوف می‌اندازد. طنزی که گویا پایان را پیش‌بینی‌ناپذیر می‌کند. این طنز که کمی تلخ است از کجا آمده است؟

 مقدم بر چخوف، من با ظرافت طنز در حافظ و سعدی آموخته شده‌ام. وقتی درباره وقایع و لحظاتی مهم و «جدی» می‌نویسم، زبان طنز و تلمیح وجه ذاتی مطلب می‌شود، چون هر چه موضوع جدی‌تر باشد شعاع شوخی و طنز آن گسترده است، حتی در تلخ‌ترین زوایای تاریخ و روح و جهان ما آدمیان.

  برای من بسیاری از داستان‌ها دراماتیک بودند و تصویری در برابرم ظاهر می‌شد. چقدر از جهان درام در نوشتن بهره بردید؟

 گرچه از نوجوانی اهل تئاتر شدم؛ ولی پیش از آن که ادبیات نمایشی را بشناسم و درام نویس شوم، داستان می‌نوشتم. حتی «گراز»، اولین کتابم، داستان بود و نه درام. بعدها هم که به‌طور حرفه‌ای درام تئاتری می‌نوشتم، سودای داستان رهایم نکرد و در کنار نمایشنامه‌هایی که نوشتم و به صحنه بردم، مداقه در ادبیات ادامه و نگارش داستان استمرار داشت.

 در مخیله من جهان داستان با جهان ادبیات دو دنیای مشابه اما متمایز و مستقل‌اند و رموز روشنی آنها را مرزبندی می‌کند که نباید این مرزها را مخدوش کرد. داستان ادبی، خلود و خلوتی دو نفره بین نویسنده و خواننده است که گاهی رابطه به نجوا و پچپچه می‌کشد؛ اما تئاتر چون داستان، تخیل مطلق تصویر توسط مخاطب نیست، بلکه واقعیت و عینیت ملموس تصویر است که بر صحنه حرکت می‌کند و تماشاگرش منفرد نیست و همنفس با جماعت، حتی با سکوت و نفس محبوس در سینه، تاثیری محسوس بر روند اجرا و کم و کیف نمایش می‌گذارد. او شاهد واقعه است، می‌بیند و می‌شنود و مجال بازگشت به سطور ماقبل را ندارد و سرعت خوانش رویداد را چون خواننده کتاب، خود تعیین نمی‌کند.

وقتی می‌نویسی به محاسبات نمی‌اندیشی، فقط گمان داری نکته‌ای نوک زبان داری که خواندنی و شنیدنی است و در رسوب سالیان سایش پیدا نکرده و هنوز کُنج ذهنت تیز و بُرنده نیش می‌زند

وقتی می‌نویسی به محاسبات نمی‌اندیشی، فقط گمان داری نکته‌ای نوک زبان داری که خواندنی و شنیدنی است و در رسوب سالیان سایش پیدا نکرده و هنوز کُنج ذهنت تیز و بُرنده نیش می‌زند

سوتیتر 2: فکر می‌کنم درام‌نویسی این روزها گاهی درگیر ساده‌انگاری در انتخاب سوژه و موضوع است که یا از بیم سانسور است یا از میدانداری میانمایگان در تئاتر

 درام تئاتری نسبت به ادبیات بیشتر اسیر مناسبات سیاسی و معادلات اقتصادی و عرف و شعائر اجتماعی است و در جامعه سنت‌گرا کمتر رخصت جسارت و هنجارشکنی می‌یابد. مانند داستان خودبسنده نیست، هنری ناتمام است و موفقیتش موکول به خلاقیت کارگردان و طراح و بازیگر و بودجه و بسیاری عوامل دیگر است.

راستش جز تبحری که از دیالوگ‌نویسی و شخصیت‌پردازی درام کسب کرده‌ام، فنون دیگری نیست که به جهان داستان آورده باشم. وقتی واقعه و موضوعی را در قالب داستان می‌نویسم لابد قانع شده‌ام که از آن درام درخوری درنمی‌آید تا تئاتر حق مطلبش را ادا کند. مثلاً درونی‌تر و آنی‌تر و مؤجزتر از آن است که به‌تنهایی بتواند توجه تماشاگر تئاتر را، دست‌کم یک ساعت به خود جلب کند. خوانش برخی داستان‌های این کتاب بیش از پنج دقیقه به درازا نمی‌کشد و مناسب خوانندگان این روزگار پرشتاب و کم‌حوصله تنظیم شده است.

  آیا از این داستان‌ها برای نمایشی هم اقتباس می‌کنید؟

 آنقدر سوژه‌های ننوشته برای نمایشنامه دارم که نیازی به اقتباس از این داستان‌های کوتاه نباشد. هر داستانی هم ظرفیت تبدیل شدن به درام کنش‌مند تئاتری و سینمایی ندارد. به هر حال ساحت ادبیات را برای داستان‌های «سقف این خانه کوتاه است» واجد جلوه جذاب‌تری دیده‌ام و اغلب کوتاه‌تر از آن هستند که تبدیل به نمایشنامه شوند. نباید کسی هم در صدد نمایشنامه کردن آنها باشد تا مبادا مانند برخی درام‌های عجول شوند که فقط با یک ایده ناب شکل می‌گیرند؛ اما در آش آن آب می‌بندند و در ضرورت پرداخت و گسترش برای صحنه، با گره‌افکنی‌های نیم‌بند و نامنسجم هدر می‌روند.

 چرا در تئاتر امروز از این سادگی در داستان‌های شما بی‌بهره شده‌ایم؟ این سهل ممتنع چرا از تئاتر رخ بربسته است؟

 اتفاقاً فکر می‌کنم درام‌نویسی این روزها گاهی درگیر ساده‌انگاری در انتخاب سوژه و موضوع است که یا از بیم سانسور است یا از میدانداری میانمایگان در تئاتر. انصافاً وقتی می‌توان تازه‌ترین آثار دراماتیک در اقصی نقاط جهان را دانلود کرد و در خانه دید، چرا باید مردم معضل ترافیک را به جان بخرند و هزینه کنند و به تماشای نمایشی ساده‌انگارانه بروند که حاصل و تاثیری متفاوت‌تر از درام تلویزیونی و سینمایی دربرندارد؟ تئاتر که قرار نیست فقط ساعتی تماشاگر را سرگرم کند؛ بلکه می‌تواند با «وانمود به سادگی» در بیان مفهوم و قالب اجرایی، منظری عمیق به پیچیدگی جهان پرچالش امروز بگشاید و بر روان و اندیشه تماشاگر تأثیر ماندگار بگذارد. مظلومیت درام‌نویسی ما در این معضل است که هیچ مرجع معتبر و مستقلی برای تشخیص سره از ناسره در عرصه نمایشنامه‌نویسی نداریم، اغلب متن‌های نمایشی فقط با اجرا قضاوت می‌شوند و نقادان حاذق تئاتر به ندرت متن‌های منتشره و اجرا نشده را ارزیابی می‌کنند و کمتر پژوهشگری در جستجوی کشف استعدادهای گمنام و مغفول در میان نویسندگان تئاتر برمی‌آید. چند مسابقه نمایشنامه‌نویسی موجود هم مستقل نیستند، معمولاً وابسته و زیر مهمیزند یا مقهور حکمیت مناسباتی هستند تا در تعیین داورها گزینشی عمل کنند که در انتخاب آثار نهایی نظر فرهنگ رسمی اعمال شود.

 دولت تلاش زیادی برای تولید ایده برای نوشتن نمایشنامه می‌کند. شما چنین رفتاری را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

 بگذارید با عملکردش همچنان انگیزش و دست‌مایه خلق درام و داستان باشد! موجب خشنودی ما نویسندگان است... می‌دانم مقصود شما از این پرسش چیست؛ اما بگذارید در پاسخ تظاهر به کج‌فهمی کنم تا مجبور به موضع‌گیری نسبت به اقدامات عبثی نباشم که در نهایت به آثار نازل سفارشی می‌انجامد!

 در سالی که گذشت تئاتر را چگونه دیدید؟

 مثل همه این سال‌ها معدودی دُر و گوهر کمیاب میان انبوهی خرمهره و خُزف! چون این صفت سانسور در دنیای پسامدرن است که آنقدر جعلیات قلابی در چنته مخاطب بریزند تا آثار الماس‌گون میان آنها گم شود!... طبیعی است بسیاری از نمایشها را ندیده باشم و این ارزیابی جامعی نباشد؛ اما عناصری از برخی نمایشها در پایان سال در خاطرم مانده که نشان از تأثیر مسلط آنهاست: نقش‌آفرینی گیرای گروه بازیگران و طراحی صحنه هوشمندانه سعید حسنلو در نمایش «پروانه الجزایری»، بازی ماهرانه آزاده اسماعیل‌خانی در نمایش «جنایات قلب»، طراحی حرکات در نمایش فرانکشتاین، چندین بازی بی‌نظیر در نمایش لانچر ۵ و متن درام این نمایش به قلم پویا سعیدی و مسعود صرامی که به گمانم نبض و تپشی جانبخش در پیکر نمایشنامه‌نویسی با ساختار متعارف در این سال‌هاست، پیکر بی‌رمقی که توسط مدرسان بی‌صلاحیت به قهقرای قالب و فرم اما فارغ از موضوعات مبرم اجتماعی سوق داده شده است. همان‌طور که در گفتگوی مفصل پارسال درباره کتاب قبلی «ترانه‌ای در انتهای کوچه تاریک و پنج نمایشنامه دیگر» گفته بودم، جریان غالب در ترویج و آموزش نمایشنامه‌نویسی، پرهیز دادن درام‌نویسان نوقلم از پرداختن به نمایشنامه داستان‌محور است. چون بنیان این گونه درام‌ها متأثر از ایبسن تا آرتور میلر بر نقد اجتماع و سیاست و بختک سرمایه‌داری است و برخی نمی‌خواهند استعدادهای تازه تئاتر وارد این گود شوند. در نتیجه کرسی تدریس نمایشنامه‌نویسی را به تسخیر مدرسانی درآورده‌اند که اغلب تعلق‌خاطری به درام نقادانه و تجربه شخصی موجهی در این زمینه ندارند، پس به بهانه نوگرایی، دانش و سنت مألوف نمایشنامه‌نویسی ساختارمند را کتمان می‌کنند و جویندگان آن را به ناکجا آباد نگارش متون بی‌خاصیت می‌کشانند.