ایمان عبدلی

همین اولِ متن، صادقانه می‌نویسم که اتفاقا از طرفداران پروپاقرص پایتخت هستم و احیانا اگر کار خاصی نداشته باشم، تکرارش را هم می‌بینم. آدم‌های پایتخت سال‌هاست که با ما همنشین شدند و از همین جهت هم هست که تک‌تک رفتارهایشان برای ما مهم است. واقعیت این است که افول پایتخت از فصل پنجم آغاز شد و همچنان سیر نزولی ادامه دارد، کاری با ایدئولوژی‌زدگیِ این مجموعه ندارم و جایش اینجا نیست. فراتر از نیت‌خوانی‌های مرسوم و آن مباحث عقیدتی و فکری، پایتخت حالا دیگر مجموعه‌ای بدون انسجام و مملو از موقعیت‌های رهاست که نخ تسبیحش گم شده. انگار این موقعیت‌ها را برای بعدتر دست به دست شدن در اینستاگرام نوشته‌اند. مخاطب دقیق‌تر البته از همان قسمت‌های ابتدایی فصل ششم با یادآوریِ نقش مرحوم خشایار الوند سیگنال خودش را به تیم پایتخت داده بود و حتی منتظر نماند به قسمت‌های میانی برسیم و البته که بعدتر متوجه شدیم که انتظار برای بهبود کار انتظار بیهوده‌ای بوده.

در واقع فیلمنامه مجموعه‌ای از بخش‌های مجزاست که به قول مهرزاد دانش، منتقد نام‌آشنای سینما، شبیه به استندآپ کمدی شده، تاکید بر دیالوگ‌های پرتابی و پینگ‌پنگی، وام‌گرفتن از پیش‌زمینه‌های ذهنی مخاطب، شیفت فیلمنامه از شخصیت به تیپ و از تیپ به کاریکاتور در نشان دادن آدم‌هایش از بزرگترین ضعف‌های پایتخت است. داستانی که برای رسیدن به نقطه اوج برنامه‌ای ندارد و به خوبی توسعه پیدا نکرده.

برای این که دقیق‌تر متوجه بشویم چه برسر پایتخت محبوبمان آمده، چند مثال ماجرا را روشن‌تر خواهد کرد. برگردیم به «پایتخت دو» که خانواده معمولی قصد قشم کرده بودند. شاید درخشان‌ترین پایتخت، همان بود. همنشینی تمام اعضای خانواده در کنار هم در وهله اول مفهوم خانواده‌ای گرم را جلوی چشم مخاطب زنده می‌کرد. آن خانواده گرم در یک موقعیت اجباری قرار داشتند و مثل خیلی از موقعیت‌های اجباری اما بعدتر خاطره‌انگیز، دائما به مو می‌رسیدند و اما نخ خانواده آن‌ها پاره نمی‌شد. ما در نهایت مطمئن بودیم اگر بحثی و جدلی هم در می‌گیرد، نقی و ارسطو پشتِ هم را خالی نخواهند کرد. این همان چیزی بود که ما در واقعیت گمش کرده بودیم؛ خانواده.فرصتی که از پس تحولات جامعه از کف همه رفته بود و حالا تلویزیون به یکی از کارکردهای مبنایی‌اش برگشته بود و رویا می‌فروخت.

میزانسن‌های دورهمی و گرم در تمام طول داستان امتداد داشت و موقعیت‌ها در نهایت معطوف به موجودیت خانواده بود. در چنین چیدمانی فرصت شناخت تک‌تک آدم‌ها وجود داشت و حالا یک ماجرا می‌توانست تمام خلقیات آدم‌ها را عریان کند، ماجرا رساندن گنبد و گلدسته به قشم بود. سریال در آن فصل کاملا درژانر بود و در ژانر رفتار می‌کرد. تریلر جاده‌ای با مصالح مناسب و متناسبی از هیجان و تعلیق و پاساژ، حالا آن فضا را با فصل ششم پایتخت مقایسه کنید. ماجرای این فصل چه بود؟ یک خطیِ فصل دوم، رساندن گلدسته و گنبد از شمال به جنوب بود، اینجا ماجرا چیست؟

آزادیِ ارسطو؟ ازدواج رحمت؟ بازگشت بهبود؟ شهرت بهتاش؟ همه‌ی این‌ها؟ یا هیچکدام؟یک خطیِ پایتخت ششم چه می‌شود؟ همه و هیچ! موقعیت‌های پراکنده در این پایتخت بیداد می‌کرد و انگار اصلا با یک مجموعه آیتم‌محور مواجه بودیم. دوربین را می‌گذاشتند و یک موقعیت تعریف می‌شد تا بهتاش یا ارسطو یا هر کدام دیگر کمی کلنجار بروند و مخاطب به یک موقعیت منفک بخندد. چرا منفک؟ چون خیلی از سکانس‌ها می‌توانست حذف شود بی‌آنکه اتفاق خاصی رخ دهد، می‌توانست چیزهایی اضافه شود، بی‌آنکه به ماجرا آسیبی بزند. ماجرا؟ بله، مساله همین‌جاست ماجرایی وجود نداشت و پایتخت تبدیل به مجموعه‌ای از چند داستان کوتاه شده، در صورتی که یک سریال باید ماهیتی شبیه به رمان داشته باشد، مفصل و پردامنه و با نبض متناسب.

ایده‌های پراکنده در بافتی منسجم قرار نگرفت و زبان فیلمنامه هر بار در تقلای مطرح کردن چیزی تازه بود. فیلمنامه حریص بود، نه از آن جهت که سودای داستان‌گویی داشته باشد، بلکه از آن جهت که می‌خواست به همه‌جا سرک بکشد و همه‌چیز را در خودش جای بدهد. هم ادای دِینی به فیلمفارسی‌ها کند، ارسطو و شباهتش به مرتضی عقیلی که از زبان رحمت هم چندبار بیان شد و اصلا آن بازتولید گوگوش و بهروز از جمله سرک‌کشیدن‌ها بود.

فیلمنامه می‌خواست به سیاست و نارضایتی‌های اجتماعی هم نقبی بزند، پس ماجرای نماینده مجلس و رانندگی نقی هم گنجانده شده بود و از قضا کلی هم تیغ سانسور به پیکرش خورد. دور از پیش‌بینی هم نبود و در چنین فیلمنامه حریصی حتما فرصت نشده بود که فکر کنند که ظرفیت تلویزیون چقدر است و اصلا چرا باید وارد فضایی شوند که در آن مجالی نیست. فیلمنامه حتی تلاش کرده بود نکبتِ ورزش و فوتبال را هم نشان دهد اما چیز تازه‌ای برای عرضه نداشت، چون فرصت کافی نبود و همه‌ی این پرش‌های محتوایی و تلاش برای شاملیت، در نهایت اتفاقا علیه این مجموعه شد.

در ماجرای رجعت به فیلمفارسی‌ها خیلی از اصولگرایان و ارزشی‌ها فریاد سر دادند که تلویزیون  عرصه یادآوری نمادهای فاسد رژیم سابق شده، در ماجرای نماینده‌ و سیاست هم که اصلا تلاش‌های تیم سازنده مورد توجه اکثریت مردم قرار نگرفت، چون اساسا حجم نارضایتی‌ها دایره گسترده‌تری از نهاد مجلس را دربرمی‌گیرد و چند دیالوگ در نقد و نکوهش نمایندگان این طبع رادیکال را راضی نمی‌کند. همین شد که تمام پراکنده‌گویی‌های فیلمنامه به مثابه تیغ دولبه‌ای عمل کرد که خودِ پایتخت را بُرید و هم دلِ دوستدارانش را خون کرد. فقدان تمرکز در داستان‌گویی، رعایت نکردن قواعد درام، نداشتن نقطه اوج و فرود و البته بافت پراکنده، پایتخت را زمین زد.

حالا از پایتخت عده‌ای هوادار افراطی مانده و عده‌ای منتقد رادیکال، گروهی تحمل نقد ندارند و هر نقدی را با جملاتی نظیر« تو خوبی» و این‌ها پاسخ می‌دهند و عده‌ای منتقد هم از دو سوی روشنفکری و ارزشی‌انگاری چوب به میراث یک سریال کم‌نظیرِ ایرانی می‌زنند. به هر حال اگر صداقت و مرام ارسطو با پرخاشگری و بی‌ادبیِ بهتاش جایگزین شده، اگر ارسطو در یک سال حبس هیچ ملاقاتی ندارد و اگر رحمت به طرفه‌العینی از فهیمه به دیگری شیفت می‌کند و اگر هما از یک زنِ مدرن- سنتیِ فداکار تبدیل به یک فمینیست خاله‌زنک شده، همه و همه تاحدی هم معلول شرایط جامعه است.

 در این هشت سال پایتخت هم مثل زمان و زمانه‌اش دچار تحولات بسیاری شده و از انصاف خارج است که اگر تاثیر محیط را بر یک محصول هنری نادیده بگیریم. وقتی در چند روز فالوورهای بهرام افشاری به طرز جنون‌آمیزی رشد می‌کند، یعنی آن کاراکتر قدرت همذات‌پندارانه‌ی زیادی داشته و حالا این که من و ما، برج عاجی بنشینیم و از بی‌ادبی‌اش گلایه کنیم، در ذات اتفاقی نمی‌افتد مگر این که این بحث تبدیل به یک مساله آسیب‌شناسانه شود. بحث ناکامی یا موفقیت مجموعه‌ای با این طیف وسیع مخاطب بحث تک‌بعدی و ساده‌ای نیست و وجوه گوناگونی دارد.

پایتخت حالا دیگر مجموعه‌ای بدون انسجام و مملو از موقعیت‌های رهاست که نخ تسبیحش گم شده است. انگار این موقعیت‌ها را برای بعدتر دست به دست شدن در اینستاگرام نوشته‌اند

 در هر صورت آن تاکید اول یادداشت را دوباره یادآوری می‌کنم که من از بینندگان پایتخت هستم اما آن چه که دوست داریم باید نقد شود تا سرپا بماند. نقد شود اما غرض‌ورزی نشود، یکی نوشته بود محسن تنابنده با محمد امامی همدست است، دیگری نوشته بود او وسط لحاف خوابیده، یکی نوشته بود...این توقع پاکی و منزه‌طلبی‌هایی که از هنرمندان داریم میراث فضای اعتقادی‌ست. از هنرمند باید توقع محصول هنرمندانه داشت، محصولی ظریف و واجد مولفه‌های زیبایی‌شناسانه. نقد پایتخت هم باید معطوف به ظرافت و زیبایی باشد، غرض و تعصب دو روی خیانت به هر پدیده‌ای‌ست.