بهروز فائقیان

در شرایطی که استیتمنت‌ها به عنوان بخشی از رخدادهای هنری و حتی گاه خود در جایگاه اثر هنری معرفی می‌شوند، بیانیه‌نویسی می‌تواند واجد هر دو تعریف از متن باشد؛ یعنی نوشتار و هم پدیده‌ای که در ساحت خلق قرار می‌گیرد. اگر چنین توافقی در کار باشد، پس آیا اولین و مهم‌ترین پرسش‌ها از چیستی بیانیه‌های هنری، پرسش از اصالت آن‌ها نخواهد بود؟

ابعاد چندگانه‌ای را می‌توان در شناسایی اصالت‌های بیانیه‌ هنری در نظر داشت، اما مجموعه‌ این‌ها را می‌شود به ارزش‌های استنادی متن‌ها هم تعبیر کرد. فقدان چنین ارزش‌هایی اگر برای مخاطبِ لحظه‌ایِ رخدادهای هنری امری ناملموس یا کم اهمیت جلوه کند، اما قدر مسلم برای دنبال‌کنندگانِ جدی‌تر رخدادهای هنری، همینطور برای پژوهشگران و منتقدان هنری این‌گونه نخواهد بود. استیتمنت هنری در جایگاه پدیده‌ای که موجودیتش با هنر معاصر گره خورده، و در بخشی از اصلی‌ترین کارکردهایش زمینه‌مند ساختن اثر هنری را دنبال می‌کند، درفضای هنری از این حیث هم با سوء‌تفاهم‌هایی جدی همراه شده است. این واقعیت که شمار قابل توجهی از رخدادهای هنری این روزهای ما، اساساً در توجیه ضرورت همراهی‌شان با یک بیانیه‌ی هنری چندان قانع‌کننده ظاهر نشده‌اند، تردیدهایی جدی را درباره‌ی اصالت وجودی آن‌ها بر می‌انگیزد. به عبارت دیگر غیر ضروری بودن بیانیه‌ی هنری در همراهی با اثری که سازو کار تولید و ارائه‌ی آن بر ایده و محتوایی متمرکز استوار نیست، معنای وجودی آن را به خودی خود از اعتبار ساقط خواهد کرد.

مشاهده‌گری صرف در بازنمایی‌های تصویری و خصلت‌هایی از این دست، که در عین واجد بودن حساسیت‌ها و کیفیت‌های بصری، اغلب  فاقد موضع‌گیری مشخص هنرمند در قبال موضوع هنر است، اغلب جای چندانی را برای زمینه‌مند ساختن اثر باقی نمی‌گذارد و هر تلاشی در این جهت می‌تواند به نتیجه‌ای ساختگی و فاقد اصالت منجر شود. مطالعه‌های اخیر در خصوص کیفیت‌های بیانیه‌نویسی در هنر ایران نشانگر آن است که در اغلب موارد ، بیانیه‌های متعلق به دسته‌هایی از آثار تجسمی که از چنین خصلت‌هایی برخوردارند، ناتوان از تبیین زمینه‌ای روشنگرانه ، یا به زبانی شاعرانه روی می‌آورند یا به پیچیده‌گویی. متن‌هایی از این دست که بخش قابل‌توجهی از بیانیه‌های هنری ما را دربرمی‌گیرند، به طرزی مشهود از کمترین اشاره‌ی ملموس، قابل درک و پذیرفتنی از نظرگاه، انگیزه‌ها و پس‌زمینه‌ی ذهنی هنرمند در قبال آفرینش هنری طفره می‌روند.

استیتمنت در مقام مجرای ثانوی بروز ایده‌ی هنرمند است. اولین بروز  ایده‌ی هنرمند که شکل اصیل بروز ایده است. اما فارغ از اینکه چنین بیانیه‌هایی تا چه اندازه می‌توانند واجد ارزش‌های ادبی و نوشتاری باشند، پرسش اینجا است که این متن‌ها به عنوان اسنادی که مختصات یک ایده‌ی هنری را گزارش می‌دهند، چه میزان داده‌های روشنگرانه از روند شکل‌گیری و موضوعیت رخداد هنری را در اختیار مخاطب خود قرار می‌دهند. این اندازه  تقلیل دادن کارکردهای رسانه‌ای که ذاتاً خودبیانگر است و سودای بی واسطه‌ترین ارتباط‌ها میان هنرمند و مخاطب را می‌پروراند، جز نقض غرضی آشکار در بیان هنری به چیزی دیگر نمی‌تواند تعبیر شود. پیام‌های ضمنی این دست متن‌ها هم جز این نمی‌تواند باشد که در توضیح علت وجودی‌شان بشود گفت، به طور قاعده بخشی از آداب و مناسکی نوین را در ارائه هنری به جا می‌آورند، تنها برای اینکه به جا آورده باشند. چنین نقض غرض‌هایی به‌ویژه آنجا صورتی نامناسب‌تر به خود می‌گیرد که انبوه نشانی‌های غلط در بیانیه‌ها جایگزین داده‌های روشنگرانه می‌شود. اتخاذ عنوان هایی چون «اکسپرسیو  رومانتیک» در این متن ها در پیوند شیوه‌هایی به میان آمده که هرگز قرابت شکلی و محتوایی بر آن‌ها نمی‌توان متصور بود. در متن‌هایی از این دست هم نویسنده‌ی متن در تلاش است تا نظام نشانه‌ای نمادینی برای آثار دست و پا کند؛ یا در نشان از شاعرانگی لحن هنرمند، مجموعه‌ای از تفسیرهای بسیار کلی‌گو و البته پیش پا افتاده را به مخاطب تحمیل می‌کند که عملاً چیزی افزون بر آنچه خود قادر به درکش باشد، در اختیارش نخواهد گذاشت. چنین سهل‌انگاری‌هایی در تدوین محتوای بیانیه‌های هنری، به ویژه آنجا که سخن از داده‌های مبتنی بر سواد بصری نویسندگان این متن‌ها است، اساساً جایی برای اغماض بیشتر باقی نمی‌گذارد.

اگر اغماض‌ و آسان‌گیری‌های ما بخشی از اصلی‌ترین کارکردهای استیتمنت‌ها یا بیانیه‌های هنری را در این سال‌ها به فراموشی کشانده، اما نادیده گرفتن اصالت‌های استنادی این متن‌ها می‌رود تا آن‌ها را از معنای وجودی‌شان به تمامی تهی کند. به این ترتیب، مسئله‌ی فقدان اصالت در بیانیه‌های هنری ما، جز آن که در مصداق‌های متعددی ظاهر می‌شود ، از حیث فراوانی هم تا اندازه‌ای نگران‌کننده می‌نماید. گزاره‌های نامفهوم و مبهم، کلیشه‌سازی، بزرگ‌نمایی و اغراق و در موارد بسیار عدم همخوانی بیانیه و اثر هنری شاید تنها بخشی از مصداق‌های فقدان اصالت این متن‌ها را در بر می‌گیرد. دست‌کم در یکی از معدود مطالعات آماری در این‌باره، میزان قابل توجهی از بیانیه‌های هنری مجموعه‌ی این مصداق‌ها را یکجا در خود جمع آورده‌اند. عوارض چنین بی‌توجهی چشمگیری به مصداق‌های زیرپا گذاشتن اصالت متن‌ها اگر امروز تاثری را بر نمی‌انگیزد اما مطمئناً بیش از همه جریان پژوهش و مستندنگاری‌های آتی در عرصه‌ی رخدادهای هنری را تحت تأثیر قرار خواهد داد.