ایمان عبدلی

پر حرف و حدیث‌ترین جشنواره فیلم فجر هم تمام شد. جشنواره‌ای که این بار خیلی زود و به واسطه حواشی آن از چند هفته قبل‌تر شروع شده بود. در واقع به واسطه فضای ملتهب آبان و آذر و دی در بخش‌هایی از جامعه توقعاتی بود که در جشنواره سرازیر شد و باقی ماجراها را هم که احتمالا در جریان هستید. در زیرمتن جشنواره امسال اما چند نکته مستتر بود که در این مطلب به اختصار اینجا آوردم. طبیعی هم هست که تا حدی این برداشت‌ها شخصی و تعمیم‌یافته است.

یکم؛ فیلمسازان کهنه از فیلسمازی خسته شده‌اند؟

پس از تماشای «خروج» حاتمی‌کیا و «خون شد» کیمیایی، راحت‌ترین نتیجه‌گیری این است که احتمالا فیلمسازان کهنه‌کار بهتر است فیلمی نسازند. گو اینکه سابقه کاری این دو فیلمساز مربوط به دو نسل متفاوت از فیلمسازان ایرانی‌ست و از لحاظ سن و سال هم اختلاف زیادی با هم دارند، اما در باور مخاطب سینما، هر دو جزو کهنه‌کارها دسته‌بندی می‌شوند. کیمیایی که اصلا تاریخ سینماست و حاتمی‌کیا هم که در همین 30 سال گذشته آن قدر پرکار و موثر بوده که جزو قدیمی‌ها دسته‌بندی می‌شود.

هر دو اما سینمایی تماتیک دارند و درون‌مایه‌ی آثار آن‌ها مشترک است. در واقع وقتی از سینمای کیمیایی صحبت می‌کنیم، می‌دانیم با یک سری مولفه‌های ثابت طرفیم که در هر داستانی قرار است آن مولفه‌ها حضور داشته باشند و درباره حاتمی‌کیا هم همین است.

یکی از چاقو رفاقت و مردانگی می‌گوید و دیگری از روند استحاله آدم‌ها و جریانات مومنی که به انحراف رفته‌اند. در سینمای کیمیایی قهرمان آن کسی‌ست که بیرق مردانگی را دست دارد و جامعه اطرافیانش را نجات می‌دهد و در سینمای حاتمی‌کیا قهرمان کسی‌ست که وفادار به ارزش‌های به یغما رفته است.

هر دو فیلمساز اما در پرداخت جهان داستانی‌شان دچار لکنت شده‌اند و حتی به شکلی فاجعه‌بار همان جهان قدیمی را هم نمی‌توانند بازسازی کنند. از این رو «خون شد» تبدیل به یک کاریکاتور از سینمای خودِ کیمیایی می‌شود و «خروج» هم اصلا به قصه نمی‌رسد و بیشتر یک کارگردان بی‌حوصله را نشان می‌دهد که خطابه‌هایش از کار بیرون می‌زند.

 هر دو بزرگوار مسخ جهانی شده‌اند که سال‌ها پیش خلق کرده‌اند و حالا همان جهان، قوه خلاقانه‌ی آن‌ها را بلعیده! اگر افول فرمان‌آرا و مهرجویی را کنار این‌ها بگذاریم، اگر خانه‌نشینیِ تقوایی و غربت‌نشینیِ بیضایی را لحاظ کنیم، شاید این نتیجه‌گیری بیراه نباشد که حداقل درباره کارگردان‌ها دیگر دودی از کُنده بلند نمی‌شود.

دوم؛ سفارشی‌ها بازیِ مستقیم را کنار گذاشته‌اند

پس از افول سینمای حاتمی‌کیا از حیث تاثیرگذاری، برخی به سینما آمدند و جریانی شکل گرفت که برخی با آسان‌گیری از آن با عنوان سینمای سفارشی یاد می‌کنند. سینمای مهدویان و آبیار در ذیل همین عنوان دسته‌بندی شد. آثاری که به شدت از لحاظ سینمایی قوت داشت و دارد و مورد توجه توامان مردم و داوران دوره‌های مختلف جشنواره قرار گرفت. در همین جشنواره سال قبل فیلم «شبی که ماه کامل شد» با قصه‌ای ملتهب و البته واقعی هم دل مردم را به دست آورد و هم دل داوران جشنواره را. این نشان از تلاش جریانی برای ریل‌گذاری مضمونی در سینما داشت. اتفاقی که فی‌النفسه نه بد است و نه خوب و در منتهی‌الیه خنثی‌بودگی قرار می‌گیرد.

در واقع برخلاف آن چه که قطب‌بندی‌های رایج می‌خواهد و ترویج می‌دهد، ساخت آثاری مثل «ماجرای نیمروز» سینما را دچار سکته نمی‌کند و اتفاقا اگر با کیفیت همراه باشد، جریان کلی سینما را تکان می‌دهد و استانداردها را بالا می‌برد.

کما این که در همین جشنواره امسال فیلمی مثل «لباس شخصی» متاثر از سینمای مهدویان بود. صحبت اما فقط این نیست و اینجا مقصودم بیشتر تغییر جهت ظریف این جریان پرقدرت سینماست که از شعارگوییِ مستقیم به روایتی ظریف‌تر از برهه‌های تاریخی رسیده و مثلا «درخت گردو» و «روز صفر» را ارائه می‌دهد که هر دو فیلم‌های هنرمندانه‌تری نسبت به آثار پیشین مهدویان و آبیار و امثالهم هستند.

آن چه که مشهود است غلبه هنر بر سرمایه است. در واقع این خاصیت ذاتی هنر است که دائما خودش را حتی بر سازندگانش تحمیل می‌کند و از همین جهت هم هست که قهرمان امنیتی «روز صفر» به مذاق تماشاچیان خوش می‌آید و صورت اصلاح‌کرده‌ی او به چشم می‌آید و یا قادرِ فیلم مهدویان اشک درمی‌آورد و روایت همدلانه‌ای دارد. هر اندازه که این قسم آثار از خطابه و وعظ  فاصله می‌گیرد، هم تاثیرگذارترند و هم به هنر نزدیک‌تر.

سوم؛ با من از نکبت و پلشتی بگو

کم‌کم باید بنویسیم که دوره فیلم‌های آپارتمانی تمام شده و اصلا انگار مخاطب دیگر حوصله یک فضای دیزاین شده و گلخانه‌ای را ندارد. توقع دارد که دوربین به زیر پوست شهر برود و آن چیزهایی را نشان بدهد که با چشم غیرمسلح نمی‌شود دید. این لایه‌برداری در سینما از سینمای روستایی به بعد جذاب شد و شاید نقطه عطف آن همان «ابد و یک روز» باشد. پس از هیمنه‌ی سینمای فرهادی با آثار زناشویی – آپارتمانی، حالا نوبت آثار خیابانی گَنگ است. «مغزهای کوچک زنگ‌زده» اگر نسخه غیربومی ماجرا بود حالا امسال با ظهور محمد کارت و «شنای پروانه» ماجرا کمی غلیظ‌تر شده.

این که امسال «شنای پروانه» محبوب‌ترین کار جشنواره شد و سال پیش هم «مغزهای کوچک زنگ‌زده» به این عنوان رسید، شاید آدرسی باشد برای آن‌ها که دنبال خوراک حاضر و آماده‌اند. خطر از همین جا شروع می‌شود، کما این که سینمای خیابانی- گنگ گوشه‌های کشف‌نشده بسیاری دارد

در واقع پس از توجه مردم به اخبار «هانی کُرده» و «وحید مرادی» و بازخوانی تاریخیِ سرنوشت افرادی مثل «شعبان بی‌مخ»، جامعه به درستی دریافته که در زیرمتن گَنگ‌ها و فرهنگ لات‌ها چیزهایی می‌گذرد که ارزش توجه دارد و انکار تام و تمام آن‌ها اصلا بلاهت است، پس توجه‌اش را برده به سمت آدم‌هایی که سال‌ها جدی گرفته نمی‌شدند و حالا خرده‌فرهنگ آن‌ها کم‌کم مورد توجه فیلمسازها قرار گرفته.

سینما در چنین جایگاهی اصالت دارد و باید دست به دعا برداریم که این موج هم مانند موج آثار فرهادی از فرط تکرار دچار استحاله و قلب معنی نشود. این که امسال «شنای پروانه» محبوب‌ترین کار جشنواره شد و سال پیش هم «مغزهای کوچک زنگ‌زده» به این عنوان رسید، شاید آدرسی باشد برای آن‌ها که دنبال خوراک حاضر و آماده‌اند. خطر از همین جا شروع می‌شود، کما این که سینمای خیابانی- گنگ گوشه‌های کشف‌نشده بسیاری دارد اگر که حوصله با فیلمساز یار باشد.