یادداشتی بر مجموعه داستان «نوبت سگ‌ها»

پستو هنوز پستو است

«نوبت سگ‌ها»، مجموعه داستانی است از سروش چیت‌ساز که در نشر مرکز منتشر شده است. این مجموعه شامل ١٣ داستان است به نام‌های: «کوچ»، «آستان متبرک میرزا آقا»، «جن‌زدگان»، «جنگ و صلح»، «شاپرک»، «دندان‌درد»، «به آسانی»، «رگ درخت»، «سرمد»، «وضعیت نهایی»، «پراید سفید»، «چرخ فلک» و «باباجان». در بیشتر داستان‌های این مجموعه، در عین تنوع موضوع و مضمون، رد زندگی طبقه متوسط شهری و ویژگی‌ها و تنش‌های خاص این زندگی به چشم می‌خورد. مثل داستان «دندان‌درد» که در آن با روایتی طنزآمیز از زندگی آشفته کارمندی مواجه هستیم که به آخر خط رسیده است. شخصیت‌های داستان‌های مجموعه «نوبت سگ‌ها» آدم‌های امروزی‌اند که گاه با گذشته‌ای مبهم و مشکوک، گاه با اکنونِ آشفته و درهم برهم و گاه با اوهام و اشباحی که در اطراف‌شان پرسه می‌زنند، درگیرند. در داستان «دندان‌درد» این زندگیِ آشفته اکنون است که با پرسپکتیوی از گذشته‌ای که به این اکنون ختم شده، شخصیت اصلی داستان را به ته خط رسانده است. در داستان «کوچ»، راوی با گذشته مبهم و مشکوک خانوادگی خود درگیر است و در داستان «جن‌زدگان»، اوهام و اشباح پا به قلمرو رئالیستی داستان می‌گذارند و در داستان «جنگ و صلح» مرگ یک دوست، به مرور خاطراتی پراکنده می‌انجامد که گوشه‌هایی از رازی را که به فردِ مرده مربوط می‌شوند آشکار می‌کنند. در مجموع می‌توان گفت که شخصیت‌های داستان‌های مجموعه «نوبت سگ‌ها»، اغلب با کلاف‌هایی سردرگم در زندگی‌شان مواجه‌اند. آن‌چه در پی می‌آید سطرهایی است از داستان «دندان‌درد» از این مجموعه: «صبح روزی که اکبر بهرامی تصمیم داشت خودش را بکشد با همه‌ی اهل خانه دعوایش شد.

شب قبل، عکس‌ها را گذاشته بود جلویش و از سیاه‌سفید تا رنگی همه را چیده بود به ترتیب قد کنار هم و زل زده بود به همانی که با لباس سربازی و دو تا ستاره روی دوشش گرفته بود و هنوز کلی مو داشت. زیر عکس‌ها، سررسید خرج و برج باز مانده بود. وسط صفحه‌ دوم مرداد یک خط بود؛ یک سمتش حقوق ماه و طرف دیگر فهرستی درهم تا پایین صفحه. پولِ کشیدن دندان خرابش، اجاره‌ خانه و کاسکویی که سعید از یک سال پیش، جایزه‌ شاگرد اولی، خواسته بود، از فهرست خرج‌ها جا مانده بود و بهرامی وقتی این را فهمید که ماشین حسابش دیگر چشمک می‌زد. دفتر را بلند کرده بود بکوبد به دیوار که قبض برق و تلفن و چند کاغذ دیگر از لایش آوار شد و او تازه یادش آمد زن و بچه‌هایش را، که همان کنار، توی هال خوابیده بودند، ممکن است بیدار کند. لای کاغذها عکسی از یک‌سالگی ستاره بود که توی تشت کوچک پر آبی می‌خندید. دفتر را گذاشت روی میز میرزابنویسی‌اش، دستش را به دیوار گرفت و بلند که شد زانویش ترق صدا کرد. دلش برای عکس‌های قدیمش تنگ شده بود.

کورمال خودش را کشاند به اتاق کار و، پی آلبوم‌هایی که سال‌ها کسی سراغشان را نگرفته بود، تا کمر خم شد توی صندوقچه‌ی جهاز زنش. از لای درِ اتاقِ روبه‌رو که در تسخیر پدرش بود، زوزه  خرناسه‌ای بیرون می‌خزید و نور چراغ مطالعه‌ای که انتهای هال روشن کرده بود روی دیوار می‌لرزید. اتاق کار اسمی بود که دخترش به پستو داده بود و همان شگرد زنش پری را واداشته بود که اسم پستو را بگذارد اتاق مطالعه. با این حال پستو هنوز پستو بود.