بابک بوبان

دیشب خواب می‌دیدم از اتاق سنتور صدای خالقی می‌آمد:

«... در هر صورت در مملکت ما که این مطالب طرف توجه نیست. خدا کند تا زمان شما یعنی در آتیه سر و کارتان با مردمی باشد که موسیقی را بفهمند و قدر آن را بدانند. هنوز در ایران موسیقی را امری تفریحی و برای وقت‌گذرانی می‌دانند. در تهران که مرکز است شاید بیش از پانصد نفر که موسیقی علمی را بفهمند پیدا نمی‌شود. آنها هم همانها هستند که به برنامه‌های انجمن فیلارمونی می‌آیند ولی انشاالله در زمان شما فهم مردم بیشتر خواهد شد و موسیقی حقیقی را از مبتذلات تشخیص خواهند داد. ما که عمرمان را گذراندیم و نشد. خداوند به جوانان توفیق موفقیت بدهد. اما این مطلب نباید موجب دلسردی تو شود. بالاخره روزی مردم خواهند فهمید. نوشته بودی پایور برای چه اینجا مانده است؟ خوب حالا که آمده بود باید کاری انجام داد. چند سخنرانی در رادیو کردم که او هم سنتور زد. موسسات موسیقی را با یکدیگر دیدیم. امروز رفتم برایش در هواپیما جا بگیرم و معلوم نیست بتواند پنجشنبه حرکت کند. حالا به کراچی تلفن کرده‌اند تا جواب چه بدهند. اگر جا داشته باشند، شنبه عصر تهران خواهد بود. دختر عزیزم گلنوش! تاکنون دو نامه از تو رسیده است. اولی تاریخ نداشت. دخترم هیچوقت نامه‌ بی‌تاریخ ننویس. دومی هم تاریخش دوم اسفند بود که روز دوازده اسفند به من رسید. نامه را دیر به پست می‌دهید. حتما صبح سه‌شنبه به پست بفرستید که روز شنبه هفته بعد به دست من برسد. نامه مفصلی برایت نوشته بودم. از وصولش چیزی ننوشته بودی. نامه‌هایت بدخط بود و با عجله نوشته بودی. بهتر است یک روز قبل با فرصت بنشینی و با خط قشنگ خودت سعی کنی و نامه برایم بنویسی، آن هم نه با اختصار. به اصطلاح معروف از سیر تا پیاز همه را باید بنویسی. همانطور که من می‌نویسم. ای کاش آدم می‌توانست بیاید اروپا زندگی کند. زندگی ما نکبت است. اینجا چیز دیگری است اما سروصدا زیاد است، از بس اتومبیل در حرکت است. من بخارست و مسکو را بیشتر می‌پسندم. زندگی آرام‌تر است اما البته اینجا آزادی شاید بیشتر باشد. افسوس که ما نمی‌دانیم چگونه زندگی کنیم و جز ادعا چیزی نداریم. ما مدتهاست که از مرحله پرت شده‌ایم. خیال می‌کنیم رقص کاباره و ابرو نازک کردن و صورتی مثل جن ساختن و چشمان سیاه را سیاه‌تر کردن که از دو طرف آن سیاهی بیرون بیاید علامت تمدن است. به جان خودت قسم که در تمام یک هفته‌ای که در نیس بودم فقط یک خانم دیدم که توالت مفصل داشت و دیگران همه ساده بودند. گفتند شاید او هم آرتیست بوده است. درصورتیکه اینجا محلی است که تمام خوشگذران‌ها و توریست‌ها از اطراف می‌آیند و دو ثلث جمعیت این شهر خارجی هستند. مقصود این است که تمدن به ظاهر نیست؛ به معنی است. دستگاه رادیوی ما بزرگترین دشمن موسیقی ماست و نمی‌دانم این دشمنی تا کی باید ادامه داشته باشد! من که بسیار گفتم و نوشتم و گوش شنوایی نبود. خدا عاقبت موسیقی ما را با این دستگاه خراب حفظ کند، هر چند که دیگر چیزی نمانده است که به کلی اصل موضوع منتفی شود. با کیفیتی که موسیقی رادیو اداره می‌شود طولی نمی‌کشد که از موسیقی اصیل ما چیزی باقی نخواهد ماند و همان فولکلور و آهنگ‌های محلی هم از بین خواهد رفت زیرا رادیو به تمام دهات و قصبات رفته است و تاثیر کامل در تباه کردن موسیقی ما خواهد داشت. یکی از آثار ملیت، هنر و کیفیت هنر ملت‌هاست و یکی از این هنرها هم موسیقی است. در ممالک متمدن از لحاظ موسیقی جستجو می‌کنند تا آنچه اصیل و قدیمی است حفظ شود و موجب استفاده اهل فن قرار گیرد. ایران‌جان عزیزم! تو نمیدانی چه اشکالاتی در کار من هست! افسوس. باید برایت بگویم. من در کاری واقع شده‌ام که روزی نیست که علیه من تحریک و اغوا نشود. عده‌ای دشمن دارم. باید مواظب آنها باشم. نمی‌توانم از کار کناره‌گیری کنم. نمی‌توانم مهار کار را به یک عده شیاد واگذار کنم که اسباب زحمت شوند. باید کار کنم. با نیروی کار نشان دهم که دشمنان آنچه می‌گویند صحیح نیست. من باید خود را به جامعه معرفی کنم. من چون فرنگ نرفته‌ام و در مدرسه-ای تحصیل موسیقی نکرده‌ام مرا فرنگ‌رفته‌ها و حتا این شاگردان مدرسه هم قبول ندارند. باید زحمت بکشم. باید به آنها نشان بدهم که با نرفتن فرنگ، این کارها را که فرنگ‌رفته‌ها هم نکرده‌اند می‌توانم بکنم. سوز نغمه دشتی و زاری سه‌گاه و غمگساری افشاری و فریاد حزن‌آور منصوری همه نمونه‌ای است از بدبختی‌ها و بیچارگی‌های گذشته. از طرف دیگر، روح عارفانه ایرانی و قدمت تمدن تاریخی و پیری و باتجربگی قوم قدیمی ایرانی و تحمل و طاقت و آلام و مصایب و اظهار بی‌علاقگی عارفان و ادیبان و نویسندگان نامی به زندگانی و پند اندرز شاعران به گذشتن از جهان فانی و سیر و سلوک در عوالم فوق مادی، هریک به نوبت خود در نغمات موسیقی ما تاثیری خاص داشته و موسیقی ما بیشتر صاحب جنبه خصوصی گشته و کمتر در اجتماع که از هرگونه ذوقی ترکیب شده ورود نموده است. ضمنا باید متوجه بود که نغمات موسیقی ما در حالی که آمیخته به حزن و غم و اندوه است؛ بیشتر اوقات موجب تفکر نیز می‌شود و اندوهی که از شنیدن این نغمات حاصل می‌شود در حقیقت غمی نیست که گریه‌آور و ملالت-خیز باشد بلکه حالتی ایجاد می‌کند که شنونده از روی تاثر سر به جِیب تفکر می‌گذارد و این حال که خود باعث رفع کدورت و خستگی است در معنی نشاطی ملایم طبع و ذوق سلیم پدید می‌آورد که موجب رضایت خاطر است. یک روز در انستیتوی فولکلور راجع به موسیقی ایران به فرانسه کنفرانس دادم و چند آهنگ ایرانی از نوارهایی که همراه آورده بودم گذاردند. آواز بنان خیلی مطلوب واقع شده بود و ضرب تهرانی قیامتی به پا کرد. یک فولکلوریست نروژی و یک انگلیسی هم آنجا بودند. نام حسین را یادداشت کردند و گفتند او هنرمندی بی‌نظیر است. بعد از حالش پرسیدند که وضعش لابد خیلی آبرومند است. چه می‌توانستم بگویم که در چه حالی است. گفتم بد نیست. اگر چیز دیگر می‌گفتم اسباب خجالت بود. همه شنوندگان دور من جمع شدند و بعد از کنفرانس گیلاس‌ها را به سلامتی این آرتیست بی‌نظیر سرکشیدند. منظره عجیبی بود. اشک در چشمانم حلقه زد وقتی یاد حسین تهرانی افتادم که همیشه مغموم و متفکر است. او از آن کسانی است که اگر قدم به اروپا بگذارد همه جا روی سر جا دارد. در موسیقی ما هیچکس مقام او را در اروپا به‌دست نخواهد آورد. باری، چه بگویم که ناگفتنم بهتر است. آقای مفتاح، ملاح، حسین صبا، پایور، حسین تهرانی، ذوالفنون، جواد معروفی، مخصوصا حضرت موسی معروفی، میرنقیبی، گلزاری، خانم خانلری، خانم جباری، خانم صادقی‌نژاد، آقای زرین‌پنجه و دخترهایش و هر که را فراموش کرده‌ام سلام برسان. آقای عبادی هنرمند گرام و خانمش و خلاصه هر که را از دوستان میدانی دوست دارم سلام برسان. افلیا پرتو، وزیری‌تبار و دخترش، آذر رادگر و همه بچه‌های مرا سلام برسان و احوال‌پرسی کن. منتظر نامه خوش‌خط قشنگ مفصلت هستم. فرخ را چند بار ببوس و بگو باباجان یک کفش قرمز برایت خریده است.»

تمام پیکره‌ متن توسط نگارنده از مقالات و نامه‌های خالقی (چاپ موسسه ماهور) انتخاب و تدوین شده است.