درباره نمایش «مثل یک ترافل ساده» محمود احدینیا
عشق و حسرت به وقت تهیه ترافل شکلاتی
محمدحسن خدایی
محمود احدینیا در آخرین پروژه اجراییاش، فضای متفاوت و جسورانهای را در پیش گرفته و تلاش کرده از جهان رئالیستی که پیش از این در آثارش به نمایش میگذاشت فاصله بگیرد و به فراخور محیط بورژوایی مجتمع «آوا پلت» اقدسیه تهران، محصولی تماشایی و کمابیش مناسب تماشاگر این منطقه مرفهنشین آماده کند که علاوه بر عنصر سرگرمیساز، حرفی هم برای گفتن داشته باشد. به هر حال کیست که نداند مخاطبشناسی اجرا رفتن در این قبیل مکانهای گرانقیمت، مبتنی است بر این واقعیت مهم که سلیقه تماشاگران این منطقه، هر چیزی را نمیپسندد و فیالمثل بازنمایی فقر و فلاکت طبقات فرودست در قالب تئاتر اجتماعی را چندان دنبال نمیکند. بنابراین یک گروه اجرایی با توجه به حال و هوای این منطقه، اگر که بخواهد مخاطب کافی داشته و رضایت تولید کند و به لحاظ مالی متضرر نشود بهتر است به اثری فکر کند که علاوه بر روایت جذاب و سرگرمکننده، به لحاظ بصری، خوشرنگ و لعاب بوده و در صورت امکان از تکنولوژی روز دنیا استفاده کند تا شاید ارزش افزودهای درخور در رابطه با نسبت صحنه با امر تماشایی برقرار کرده و ملالتبار نباشد. رویکردی که محمود احدینیا و گروه اجراییاش تا حد زیادی به آن عنایت داشته و توانستهاند مخاطبان خود را تحتتاثیر قرار دهند. استفاده از «پروجکشن مپینگ» و تولید محتوای ویدئویی که «بل استودیو» مسئولیت تهیهاش را بر عهده داشته در همین راستا معنا مییابد و نتیجه کار، تایید سیاست اجرایی مخاطبمحور کارگردان است.
ساختار روایی تکگویی «مثل یک ترافل ساده» مبتنی است بر یک دوره کلاس آموزشی در رابطه با طرز تهیه شیرینی ترافل. بدین منظور تماشاگران حاضر در سالن، از همان ابتدا با مردی روبرو میشوند که در کسوت استادی سعی دارد بیش از آنکه آموزشدهنده شیرینیپزی باشد، راوی قصههایی در طول تاریخ بشری به نظر آید که بنابر منطق مبتنی بر تناسخ این فرصت را یافته در بدنهای مختلف زندگی کند و مشاهدهگر رخدادهای تکین در دورههای مختلف تاریخی باشد. برای مثال این مرد کسی است که ادعا دارد همراه کریستفکلمب در کشف آمریکا بوده؛ در معیت زکریای رازی الکل را به جهانیان هدیه داده و یا به عنوان کودک، برای اولین بار قهوه را به انسان مدرن و ملالزده کنونی اهدا کرده است. جناب شیرینیپز چنان حضور مییابد که توگویی تجربه زیستهاش پربار است و میتوان آن را شاهد مثالی قابل اعتنا در رابطه با پیشرفت مادی نوع بشر دانست و در کلاسهای درس تاریخ تدریسش کرد. مدعایی چالشبرانگیز که تاریخ تمدن بشری را از نو روایت و صورتبندی میکند و بدیلی میشود برای گفتار تاریخنگاران صاحب نام.
از نکات مثبت نمایشنامه محمود احدینیا، پژوهشمحوری و تخیلورزی توامان است، به دیگر سخن در طول گفتار آموزشی استاد شیرینیپز شاهد هستیم که چگونه یک واقعه تاریخی از منظر ذهنیت راوی طرح شده و پیشفرضهای تثبیتشده مخاطبان به چالش کشیده میشود. این گفتار به اصطلاح تاریخی، تا حدودی از روایت رسمی فاصله گرفته و رنگ و بوی شوخطبعانه به خود میگیرد که در یک اجرای نمایشی در این مکان بورژوایی لازم و ضروری است. تکنیک نوشتاری نویسنده در روایتپردازی صحنهای، بیش از این مورد استفاده بسیاری از نمایشنامهنویسان مطرح جهان قرار گرفته و امکانی بوده از برای روایت تازه از تاریخ رسمی تا شاید بار سنگین گذشته سبک شود و اینجا و اکنون ما امکان زیستن آسودهتری را فراهم کند. صد البته در بعضی دقایق اجرا، این روایت طنازانه، دچار افت و خیزهایی شده و بر ریتم کلی اجرا، اثر منفی میگذارد. محمود احدینیا نویسندهای است که به داستانهای فرعی اهمیت زیادی میدهد و از این منظر، استعداد خوبی در ساختن جزئیات و خردهداستانهای تماشایی دارد. اینجا هم کمابیش همین توانایی مشاهده میشود و تکنیک تکگویی به نویسنده و اجراگر این فرصت را میدهد که به شکل مداوم از طریق حاشیهروی و داستانپردازی غیرقابل اعتماد، روایتی بازیگوشانه از گذشته ارائه کنند که به فضا طراوت میبخشد و مخاطبان را از افتادن در دامچاله ملال و رخوت نجات میدهد.
به لحاظ اجرایی، حضور رامتین هوشمند در مقام بازیگر، تاحدودی توانسته در خدمت سیاست اجرا در قبال بازنمایی یک شیرینیپز ماهر باشد. این بازیگر جوان که قبل از این در چند پروژه سینمایی و تئاتری مشارکت داشته، در این نمایش تلاش دارد با تماشاگران تعامل برقرار کند و به فراخور ضرورت صحنه و روایت، پرسشهایی را طرح کرده و به واسطه پاسخها، نمایش را به پیش برد. در ابتدا این فضای صمیمی و مفرح، به مذاق مخاطبان خوش مینشیند و آنان را ترغیب میکند همراه اجرا شوند. اما در نهایت، اجرا با چرخشی دراماتیک، لحن عوض کرده و به حوادث پر تنش سیاسی 1401 میرسد. استاد در روایت آخر خویش، خاطرهای از علاقهاش به شیرینیپزی را به میانجی عشقی که در یک کافه دچارش شده بیان میکند. ماجرا مربوط است به دختری که در کافه عاشقش شده و در کوران اتفاقات جنبش مهسا، ناگهان برای همیشه غایب میشود و زندگی عاطفی او را برای همیشه تحتالشعاع قرار میدهد. رامتین هوشمند با توجه به این چرخش لحن و فضا، به درستی شیوه بازیگریاش را تغییر داده و مخاطبان را با عتاب و هیجان و خشم، خطاب میکند که دست از عافیتطلبی برداشته و کشف زندگیشان را با ماجراجویی و شجاعت به انجام رسانند. این چرخش ناگهانی شاید همان نقطه آجیدن اجرا باشد که ترجیح میدهد از حال خوب و خوش طبقه متوسطیاش فاصله گرفته و ساحت تراژیک زندگی را فریاد کند. از این باب میتوان اجرای «مثل یک ترافل ساده» را همان تکگویی ملایم و مفرح یک شیرینیپز در نظر گرفت که در پایان کار با خشمی فروخورده اعلام موضع میکند تا مخاطبان را از این محافظهکاری بدون مازاد انذار دهد.
در نهایت میتوان گفت تجربه این نمایش جمعوجور به لحاظ روایی برای محمود احدینیا میتواند جالبتوجه و درسآموز باشد. چراکه در استفاده از تصاوی ویدئویی و خلق مکانهای مورد نظر خویش، در ابتدا متعارف عمل کرده و به نوعی در دام بازنمایی قصهای که روایت میکند میافتد. نکتهای که در فرجام کار به مانند حس و حال بازیگر، دچار گسست شده و تصاویری انتزاعی را به نمایش درمیآورد که به واقع نجاتبخش و رادیکال است. از قضا از همان ابتدا، بهتر بود تصاویر به نمایش درآمده همراستا با روایت نباشد و شکلی از استقلال را بازتاب دهد. اما به نظر میآید کارگردان ترجیح داده در ابتدا مابین قصه و تصاویر پروجکت شده به وسیله مپینگ، نسبت معناداری برقرار باشد و این دو رسانه، تکمیلکننده یکدیگر باشند. در فرجام کار است که اجرا از محافظهکاری دست میشوید و رادیکالیسم برآشوبندهای را به مرحله اجرا درمیآورد. امید که این نویسنده و
کارگردان جوان کشور، بیش از این از تکنولوژی برای ساختن فضاهایی تازه و غریب استفاده و تماشاگران را با صحنههایی مهیج و باورنکردنی روبرو کند. تئاتر ایران بیش از اینها به این شیوههای کمتر تجربهشده نیاز دارد و گاهی حتی میتوان طرز تهیه یک ترافل ساده را واجد مازادی فراموشنشدنی از تخیل و امر شگرف کرد.
دیدگاه تان را بنویسید