محمدحسن خدایی

تئاتر این روزهای پایتخت به شکل عجیبی، مرزبندی خاص خودش را دارد. این وضعیت را می‌توان بر مدار تمایزهای طبقاتی فهم کرد و به واسطه خاستگاه درآمدی تماشاگران و هزینه‌ای که برای تهیه بلیت می‌کنند از این منظر به قضاوت نشست که چگونه یک اجرا به چیزی بیش از خودش بدل شده و فی‌المثل با بکارگیری بازیگران معروف سینما و تئاتر، این امکان را می‌یابد که تمایزبخش شهروندان ثروتمند از مردمان کم برخوردار جامعه شود. همان مردمانی که با سختی‌های معیشتی همچنان به تماشای تئاتر می‌روند و چراغ سالن‌های حاشیه‌ای شهر را روشن نگه می‌دارند.

 باید توجه داشت که بلیت‌های گران قیمت بعضی اجراهای لاکچری و صندلی‌هایی که برای هفته‌ها رزرو شده‌اند، مبین این نکته تلخ است که در اکثر مواقع به هنگام مواجهه با این قبیل اجراهای بورژایی، معیار زیباشناسی به هیچ وجه اهمیت نداشته و برای جلب نظر مخاطبان مایه‌دار کلانشهر تهران، عوامل خارج از حیطه تئاتر الویت یافته است. 

نتیجه محتوم این فرآیند مهلک، تسخیر میدان فرهنگی تئاتر به دست جماعت پول‌ساز بوده و سپردن مناسبات تولید به عاشقان منطق بازار. مسیری آسیب‌زا به کلیت این روزهای هنرهای نمایشی و به خاک سیاه نشاندن گروه‌های جوان و خلاق و کم‌بضاعت به لحاظ مالی. 

از یاد نباید برد که منطق نئولیبرالی بازار، تماشاگر را به مشتری تقلیل داده و آنان را ابژه‌ای برای مصرف می‌بیند. شوربختانه تعدادی از تماشاگران این روزهای تئاتر، برای بازنمایی تصویر اجتماعی خویش در فضای مجازی، وارد این بازار فرهنگی شده و به تولیدکنندگان تئاتر گیشه‌محور این پیام خطرناک را ارسال می‌کنند که بهتر است با سرعت هر چه تمام‌تر در این وادی سرمایه‌سالار بتازند و اجراهای پر طمطراق و گران قیمتی تدارک کنند که قاطبه مردم توان خرید بلیت و تماشایشان را نداشته باشند.

 از دل این وضعیت نابهنجار که قرار است تمایز طبقاتی ایجاد کند، ملاقات با بازیگران معروف و گران‌قیمت سینما و تئاتر، عطش فرادستان جامعه را برای بازنمایی هویت اجتماعی‌شان در عرصه نمادین در اتصال با سلبریتی‌های هنری برطرف می‌کند. 

جالب آن‌که بسیاری از متن‌های پیشروی جهان برای جلب رضایت این به اصطلاح مشتریان آثار گران قیمت فرهنگی، دچار جرح و تعدیل نالازم شده و به اصطلاح دراماتورژی می‌شوند. 

نتیجه این رویکرد اجرایی اغلب فاجعه‌بار است و به سیاست‌زدایی از متن نویسندگان درجه یک جهان منتهی می‌شود. دیگر خبری از خلاقیت نویسنده و کنش‌ورزی‌های رادیکال شخصیت‌های اصلی نمایشنامه نیست و همه چیز به امری میان‌مایه و تحمل‌پذیر بدل می‌شود تا مشتری پول‌دار راضی از سالن بیرون رود. 

کوتاه کردن زمان نمایشنامه و حذف داستان‌های فرعی که از نظر گروه اجرایی، اضافه به نظر می‌رسد در همین راستا معنا می‌یابد. حال می‌توان حدس زد که سیاست گروه اجرایی در کدام سو حرکت می‌کند و این میل فزاینده تطبیق دادن اثر هنری با سلیقه مخاطبان ثروتمند چه بر سر منطق درونی یک نمایشنامه مهم تاریخ ادبیات جهان می‌آورد که به دست گروه اجرایی وطنی جراحی یا به اصطلاح دراماتورژی شده است. 

در این راستا، حتی دیده شده که چگونه بعضی از نویسندگان ایرانی از همان ابتدا که دست به قلم شده‌اند، هدفی به غیر از رضایت مشتری پول‌دار خویش نداشته و موفقیت در گیشه را تمنا می‌کند. طنز ماجرا آن زمان پر رنگ می‌شود که یک منتقد در مقام سنجش‌گر، بخواهد در این باب پرسش کند و از یک منظر انتقادی، چرایی و چیستی این قبیل اجراهای بی‌مسئله و کوتاه‌شده را مطرح نماید. اگر پاسخی هم در راه باشد طبیعی جلوه دادن وضعیت اسفبار کنونی و تاکید بر شعار معروف سرمایه‌داری جهانی است: «حق با مشتری است!» 

اما آیا هنر این وظیفه را دارد که ماهیت روشنگر خویش را به رضایت مخاطب تقلیل داده و قامت بلندش را محدود کند؟ حاشا که رسالت هنر این نبوده و تمنای تغییر وضعیت موجود به وضعیت مطلوب می‌بایست در افق پیش روی هنرمند اصیل باشد تا شاید راهی به رهایی و رستگاری گشوده شود. 

   حال با نکاتی که بیان شد می‌توان نگاهی انداخت به اجراهای سطح شهر و بر همین اساس این مطالبه را طرح کرد که فی‌الواقع کدام یک از این اجراها، در راستای تثبیت نظم موجود حرکت می‌کنند و کدام یک بر تمنای امر نو را دارند.  در این موقعیت فروکاهنده که می‌توان آن را «توفان در فنجان چای» در نظر گرفت، اجراهایی چون «رامسس دوم» رضا گوران به مذاق مخاطبان انبوه خویش خوش آمده و به اصطلاح خوب می‌فروشند. 

خوانش رضا گوران با تغییراتی که به متن نمایشنامه داده و برای نمونه جای مرد و زن نمایشنامه را تغییر داده، کمابیش منطق اقتصادی دارد و با توجه به نقش‌ها و بازیگرانی که بر صحنه حضور دارند، این فرصت را به اجرا بخشیده که سحر دولتشاهی بیش از سعید چنگیزیان در صحنه باشد و عاملیت زنانه‌اش را در مقابل علی شادمان به نمایش گذارد. 

به هر حال سحر دولتشاهی نسبت به سعید چنگیزیان بازیگر پرفروش‌تری محسوب شده و این جابجایی هم می‌تواند بر این اساس فهم شود. همچنان‌که حذف بالابری که «سباستین تیری» به عنوان نمایشنامه‌نویس در رامسس دوم قرار داده کمابیش مهم جلوه می‌کند، چراکه صحنه نمایش را به فضایی نمادین و تفسیر برانگیز مبدل نموده که حتی راه رفتن بازیگران را کند کرده و واجد نوعی شاعرانگی می‌کند. 

نمایشنامه‌نویس فرانسوی به بحران ذهنیت در اروپای معاصر می‌پردازد و فرادستی و فرودستی افراد را از دل این بحران فراگیر، رویت‌پذیر می‌کند. جالب آن‌که تمامی این وقایع بحران‌افزا در دل موقعیتی واقع‌گرا اتفاق افتاده و از امر فراواقعی اجتناب می‌شود. اما رضا گوران ترجیح داده وجهی پر ابهام به متن تیری بدهد و فضاسازی نمایش را بر ابهام و شاعرانگی بنا کند. 

اگر نمایش رامسس دوم را از نمونه‌های خوب تئاتر بورژوایی بدانیم که حداقلی‌هایی از استاندارد بودن را رعایت کرده و به مخاطبان خویش احترام می‌گذارد در مقابل هستند اجراهایی که با تکیه بر حضور سلبریتی‌ها، از این حداقل‌ها هم عدول کرده و در پی مدیریت احساسات مخاطبان بوده و آنان را به اشتباه می‌اندازند. 

در این بلبشوی تمام عیار بازار تئاتر، همچنان می‌توان از اجراهایی چون رامسس دوم دفاع کرد و به دیگران توصیه کرد که به تماشایش بنشینند و تا حدودی لذت ببرند. اما وضعیت عمومی بیش از این‌ها خراب است و باید مراقب اجراهایی بود که وقت و پول مخاطبان را به یغما برده و غذایی فست‌فودی عرضه می‌کنند که نه طعم دارد و نه خاصیت. ترکیبی از مولفه‌هایی گول‌زننده و گمراه‌کننده که می‌فروشد و ابتذال را عادی‌سازی می‌کند.

  در طیف مقابل با اجراهایی چون «ذرت» سیاوش رستمی روبرو هستیم که با بودجه‌ای اندک بر صحنه آمده‌ و تا حدودی توانسته‌ فضایی متفاوت خلق کنند. ماجرای چند جوان امروزی که در یک منطقه حاشیه‌ای شهر، به میانجی حضور شبح‌گونه یک زن، تجربه‌ای مشترک از رقابت و ستیز را تجربه می‌کنند. 

نمایش «ذرت» در ابتدا خوب شروع می‌شود و هر چه به پیش می‌رود از رادیکالیسم خویش فاصله گرفته و می‌خواهد به همه پرسش‌ها پاسخ دهد. همین نکته‌ای است که لحن اجرای ذرت را به بیراهه کشانده و باعث می‌شود در نهایت با نمایشی زیاده‌گو طرف باشیم که اعتماد به نفس لازم را ندارد که فضای مینیمالیستی‌ ابتدایی را تا به انتها حفظ کرده و در صدد نباشد مخاطب را به هر نحو ممکن، از امور پنهان افراد آگاه نکند. 

نمایش ذرت نمونه خوبی است از یک اجرا که می‌تواند بر فقر و مسکنت مالی خویش تکیه کند و ساحت زیباشناسانه‌اش را پر بار نماید. کارگردان جوانی چون سیاوش رستمی بهتر است از تجربه نسل پیش بیشتر بیاموزد و بیش از نیاز یک اجرا در دام روایت همه چیز نیفتد.