جایی در جنوب شهر، آن سوی خزانه و سنگ‌بری‌های منتهی به آن، قلب سوادآموزی ایران به تپش افتاده است. اینجا سرای بیستِ «جمعیت طلوع بی‌نشان‌ها»ست جایی که 21 کودک در عرض 20 روز و با یک روش ویژه سواد آموخته‌اند و حالا می‌توانند اسم‌هایشان را روی یک برگه کاغذ بنویسند. 

به گزارش روابط عمومی ارفک، کودکان بازمانده از تحصیل این مرکز آرام آرام خود را برای جشن یادگیری زبان مادری آماده می‌کنند. در یک همکاری خوب، مربیان داوطلب ارفک توانستند به رهبری «عمو خیاط» و شیوه آموزشی او، در جمعیت طلوع بی‌نشان‌ها یک افتخار تازه برای سوادآموزی کشور رقم بزنند. 

خواندن و نوشتن درست مثل نفس کشیدن حق تمام کودکان است، خصوصا کودکانی که آسیب، مانع از تحصیل آنها شده، حالا می‌خواهد هر آسیبی باشد؛ از اعتیاد و نیستی خانواده گرفته تا کار که اتفاقا یکی از اصلی‌ترین عوامل بازماندگی از تحصیل است. ارفک اما متخصص در این حوزه است. هفت سال کار در حوزه حمایت و آموزش کودکان کار و کودکان در معرض آسیب، از ارفک یک نهادِ آموزشی در جهت ریشه‌کنی بی‌سوادی ساخته.

در هر کلاس یک معلم خانم حضور دارد و عمو خیاط که آموزش را رهبری می‌کند. کلاس درس بچه‌ها به روخوانی رسیده و عمو خیاط به هر کلمه‌ای که می‌رسد آن را بخش می‌کند: مُ رَ بَ ع.

بچه‌ها تکرار می‌کنند. حروف صدادار و بی‌صدا مثل بچه‌ها کنار هم می‌نشینند و واژه شکل می‌گیرد: «مربع». عمو تکرار می‌کند. اصل کلاس‌های سوادآموزی بر تکرار است؛ تکرار آن هم با صدای بلند و حرکت دست‌ها: «انگشت‌ها زیر کلمه و خط ببرید! مُ رَ بَ ع». همه از رو می‌خوانند بجز یکی. عمو نزدیکش می‌شود: «بخون!» و کودک شروع می‌کند: مُ را بَ ع. عمو خیاط می‌گوید: «دوباره بخون! باید یاد بگیری، سن‌تون داره می‌گذره و اگر نتونید این کار رو بکنید، خوندن هم نمی‌تونید، دیکته هم نمی‌تونید». یکی از آن گوشه کلاس، تقلب می‌رساند: «عمو بهش بگو تو فیفا با چی شوت می‌زنه!» پسربچه سریع می‌گوید: «آقا! مربع!» و کلاس پر از صدای خنده می‌شود. 

خواندن کلمه که هموار شد، نوبت به جمله‌ها می‌رسد. جملات جزوه آموزشی ارفک، کاربردی هستند؛ هم زبان و ادبیات فارسی را آموزش می‌دهند و هم بچه‌ها را با پستی و بلندی‌های زندگی آشنا می‌کنند: «ناظم مدرسه مراقب شاگردان است»، «هر بهار درختان غنچه می‌دهند»، «غصه خوردن فایده‌ای ندارد، باید تصمیم درست گرفت» و «به مسافرت می‌روم مراقب خودت باش ای دوست خوب من». پیام‌ها ساده و در راستای توسعه فردی هستند؛ یادگیری نکات ساده‌ای درباره بهداشت، خودمراقبتی و رفتارهای اجتماعی و فرهنگی.

دانش‌آموز دیگری هم لابه‌لای دورخوانی کلمات مکث‌های طولانی دارد. کلاس منتظر مانده تا او فتحه روی حرف «ر» را تلفظ کند. یکی از بچه‌ها اجازه می‌گیرد: «خانم اجازه! بذارید ما بخونیم، کل کلاس علاف شده.» 

خانم معلم ناراحت می‌شود: «هیچ کس اینجا علاف کسی نمی‌شود؛ همه داریم کنار هم و در یک کلاس درس می‌آموزیم. تکرار کنید: درس می‌آموزیم! می‌آموزیم چند بخشه؟» کلاس درس سرعت گرفته و عمو برای روخوانی به تصادف از میان بچه‌های کلاس نفراتی را انتخاب می‌کند. هوش‌ها و چشم‌های نوجوان‌شان خیره است به صفحات کتاب تا نوبت‌شان شود. هر کدام جمله‌ای می‌خوانند و عمو از اینکه ثمره یک ماه آموزش مداوم به بار نشسته حظ می‌کند: «روحم تازه شد پسرجان! دوباره بخون اون جمله رو» و پسر تکرار می‌کند: «او با سواد است».

بیست روز قبل، تمام این 21 کودک مطلقا سوادی نداشتند؛ فارسی برایشان غریبه بود و نه می‌خواندند و نه می‌نوشتند. حالا اما نخستین کلمات را دارند بخش به بخش می‌خوانند، گویی کلاس اول ابتدایی را در یک دوره فشرده 20 روزه به همت آموزگاران و مربیان خود طی کرده باشند.

عادت دادن بچه‌ها به فارسی! چه شغلی می‌تواند جذاب‌تر و سخت‌تر از این باشد؟ آشنا کردن آن‌ها به زبان نوشتن، به خواندن جملات روی در و دیوار شهر، به بحث درباره اینکه چطور یک کلمه سه بخشی را باید چهار بخشی خواند تا کلمات به یکدیگر متصل شوند. شاید برگزاری جشن سوادآموزی برای این کودکان عجیب به نظر برسد اما شادی آموختن سواد درست مثل خودش هرگز متوقف شدنی نیست؛ قدم در راه که گذاشتی، راه تو را خواهد برد. هر جای ایران که کودکی بازمانده از تحصیل، فرصت خواندن و نوشتن بیابد، آسیبی از آینده این مملکت پاک خواهد شد و افق پیش رو، روشن‌تر!