احسان زیورعالم

در دقایقی که این واژگان را می‌نگارم شایعاتی مبنی بر برکناری وزیر ارشاد به گوش می‌رسد. هرچند بلافاصله سخنگوی کمیسیون فرهنگی مجلس هر گونه تلاش برای استیضاح محمدمهدی اسماعیلی را رد می‌کند. با این همه شایعات خبر از دنبال کردن برکناری و استیضاح وزیر ارشاد از طریق کمیسیون امنیت ملی می‌دهد. از قدیم هم گفته‌اند تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها.

آنچه عیان است بخشی از حاکمیت با حضور اسماعیلی در مسند صدارت موافق نیست. یادمان باشد او در جلسه رأی اعتماد ضعیف‌ترین رأی را از مجلس همسو با دولت دریافت کرد. انتشار ناگهانی برنامه او پیش از گرفتن رأی اعتماد- یحتمل بدون هماهنگی او- بی‌تأثیر در عدم‌اعتماد بخشی از مجلس نسبت به او نبود. آنچه مشخص بود جریان پایداری حامی اسماعیلی بود و دیگران از دست دادن وزارت ارشاد را نوعی شکست تلقی می‌کردند. وزارتخانه‌ای که در ظاهر دردسرساز است؛ اما در اصل بازوی تبلیغاتی هر دولتی است. همان چیزی که در زمان انتخابات 1396 ناگهان از دهان سیدرضا صالحی امیری درآمد که در واکنش به دیدار سیدابراهیم رئیسی و امیر تتلو گفته بود: «این یک طنز انتخاباتی است. این یک شوخی است، من به کاندیدای عزیزی که در صحنه رقابت است پیام می‌دهم که اگر واقعاً نیاز به حمایت هنرمندان داشتید به من پیام می‌دادید و من برای شما می‌فرستادم.» حرف صالحی امیری اگرچه جنجال‌آفرین بود و برخی آن را توهین به هنرمندان تلقی کردند؛ اما واقعیت همانی بود که صالحی امیری گفته بود. در همان دوره، وقتی حسن روحانی تصمیم می‌گیرد در مشهد، پایگاه اصلی مخالفان خود میتینگ انتخاباتی برپا کند، دست به حرکتی هیجانی می‌زند. انبوهی از هنرمندان خارج از عرف مدنظر حاکمان شهر، در محل میتینگ حاضر می‌شوند تا نشان دهند چطور ابراهیم رئیسی در بدنه فرهنگی کشور فاقد هرگونه پایگاهی است. البته خوانش سیاسی از پایگاه فرهنگی از سوی تیم روحانی یک‌سویه بود. هدف اصلی چیز دیگری بود و آن هم نافرهنگی پنداشتن جامعه فرهنگی حامی رئیسی بود. همان جامعه‌ای که در حوزه هنری یا سازمان تبلیغات اسلامی یا مؤسسه اوج فعال است. همان گروهی که بعدتر در انتخابات 1400 حامی اسماعیلی در رسیدن به صدارت بوده است.

حالا به ابتدای بحث بازگردیم، جایی‌که شایعه برکناری یا استیضاح اسماعیلی، وزیر ارشاد شاید تبدیل به واقعیت شود. باید دید وزیر ارشاد در چه موقعیتی قرار دارد. طی هشت ماه گذشته او در کنترل اوضاع فرهنگی کشور ناموفق بوده است. جشنواره‌های فجرش با حضور چهره‌های ناشناخته برگزار می‌شود. محصولات فارابی که قرار بود ویترین درخشان جشنواره فیلم فجر باشند، بر پرده اکران ناشده، در تلویزیون پخش می‌شوند. موفق‌ترین فیلم سینمایی یک سال اخیرش، اثری است در مدح دنیای پیشاانقلاب و البته بر مدار سینمای فارسی. نمایشگاه کتاب با تحریم بخشی از بدنه نشر کتاب روبه‌رو شده است و از همه مهم‌تر، او نه تنها با مسأله پوشش و حجاب هنرمندان که با مشکلی سراسری روبه‌رو است. بیش از همه او ناتوان در گردآوری جمعیتی همانند جمعیت انتخاباتی حسن روحانی در مشهد است. همین عدم‌توانایی است که شاید کمیسیون امنیت ملی را به موضوع وزارت ارشاد حساس کرده است.

اما در اینجا قصد دارم به آن سوی ماجرا نیز نگاهی داشته باشم. جایی‌که هنرمندان ایستاده‌اند و حالا صاحب ژست‌های متفاوتی هستند. برخی در بستر رسمی کشور فعالیت می‌کنند و قواعد حاکم را می‌پذیرند. برخی روزه کاری پیشه گرفته‌اند و در فرصت‌های ممکن شرکت نمی‌کنند و البته برخی نیز وارد فضاهای زیرزمینی شده‌اند. در این بین میان آنها اختلاف نظر زیادی وجود دارد که «کار کردن یا نکردن، مسأله این است!» ولی فراتر از این، نوعی رویکرد متشتت نیز وجود دارد.

هدف‌گذاریم در اینجا تئاتر است که وزارت ارشاد اسماعیلی در اداره کردنش دچار تشتت و تضاد شده است. تئاتر شاید یکی از آن بخش‌هایی باشد که نگاه‌های منفی نسبت به صدارت اسماعیلی را تقویت می‌کند. طی اتفاقات اخیر در ایران بخش مهمی از جامعه تئاتری‌ کشور اعلام می‌کند دیگر با این وضعیت روی صحنه نمی‌رود. با این حال وزارت ارشاد شرایط اجرای هنرمندانی را سخت‌تر می‌کند که قصد همراهی این شکل از اعتصاب را ندارند. تنگنای سانسور تنگ‌تر و تنگ‌تر می‌شود. البته بماند که دستگاه سانسور تئاتر هم چندان وضعیت خوبی ندارد. پس از عید متولی آن به دلایلی که اعلام نشد- گویا به سبب تأیید نشدن حکم او در این سمت- استعفا می‌دهد. این وضعیت زمانی جالب‌تر می‌شود که می‌دانیم بخشی از بدنه تئاتر وارد دنیای نهان از سیستم سانسور شده است و قصد ندارد با چیزی با عنوان «نمایش مجوزدار» درگیر شود. در همین چند ماه، چند تماشاخانه در تهران تعطیل شده‌اند و البته با اعلام فروش سالن‌های دولتی مشخص شده است که اقبال به نمایش‌ها نیز درخور توجه نیست. از سوی دیگر بر تعداد تئاترهای مشهور به «آزاد» افزوده شده است. در همین مدت یکی از سالن‌هایی که قرار بود فضایی برای کارهای هنری و پیشرو باشد، هم‌اکنون به جرگه تئاتر آزاد پیوسته است و از قضا فروش موفقی نیز دارد. ما داریم در جهانی زیست می‌کنیم که رابطه مخاطب و اجرا هم دچار اغتشاش است.

بیاید کمی به عقب بازگردیم، به شبی که همایون غنی‌زاده مکالمه سانسورچیان نمایشی را منتشر می‌کند که قصد داشت سال گذشته در پردیس شهرزاد اجرا کند. آن مکالمه با جوسازی خاصی در فضای مجازی مورد توجه گرفت و در نکوهش سانسور مطالب متعددی نگاشته شد؛ اما چندی بعد مدیریت شهرزاد در پاسخ به خبرگزاری ایرنا اعلام می‌کند برای اجرای نمایشی از همایون غنی‌زاده درخواست مجوز داده است. وضعیت عجیبی است که مخالف سانسور چرا برای اجرایی تازه درخواست مجوز داده است!؟ اگرچه می‌شود این پرسش را هم مطرح کرد که آیا پخش صدا روی یک چاه بازکن یک نمایش است؟ اگر روی صحنه می‌رفت آیا هزینه بلیتش همانند بیشتر کارهای غنی‌زاده گران‌قیمت می‌بود؟ پس می‌توان دید چطور با یک وضعیت متشتت روبه‌روییم. میان اعتراض و گیشه، نمی‌توان به یک انتخاب کامل رسید.

وضعیت برای کارهای زیرزمینی هم خوب پیش نمی‌رود. اگرچه اخباری درباره این اجراها شنیده نمی‌شود، درباره روبه‌رویی با آنها هم خبری منتشر نشده است. همین مسأله این احساس را ایجاد می‌کند که چنین رویه‌ای می‌تواند در درازمدت موجب اصطکاک شود. فقدان اثرگذاری اجتماعی در پی یک اعتراض اجتماعی منجر به یک بن‌بست می‌شود. کما اینکه تولید چیزی به اسم گیشه برای اجرای زیرزمینی خودش نشان می‌دهد مسأله اجرا از یک اعتراض صرف به یک فرایند کاری بدل شده است که در آن هنرمند همچنان به مخاطب و گیشه اهمیت می‌دهد. اگر وضعیت به جایی برسد که مخاطب از دست برود،‌ آیا فرایند هنر زیرزمینی تداوم خواهد داشت؟ هم اکنون در جدال میان نظریه‌های اجرا رفتن یا نرفتن زیر قیود سانسور، تئاتر آزاد در حال تکثیر است و از قضا بسترهای اعتراضی چنین نمایش‌هایی خیلی به چیزی که قاطبه مردم ادراک می‌کنند نزدیک است. این نمایش‌ها همان چیزهایی را به خورد مردم می‌دهد که در برنامه‌های طنز آن‌سوی مرزها تولید می‌شود. شوخی‌های سطحی و آبکی با گفته‌های مسئولین که می‌توانند بداهه‌وار بر زبان بازیگران جاری شود. این نمایش‌ها با همین فرمول چهار دهه در نظام دوام آورده‌اند و شاید این روزها در یک رستگاری هم به سر برند که می‌توانند در خلا گونه‌های دیگر، جلب مخاطب کنند، آن هم بدون تبلیغات و بدون رسانه.

حالا اینها را بگذارید کنار مسأله آن گروه‌های کوچکی که این روزها مشغول فعالیت هستند و هم از سوی هم‌صنفی‌‌های خود مورد عتاب قرار می‌گیرند و هم زیر دست دولت تحت فشارند که فلان نگویند و بسان نکنند. با شکست آنان در گیشه،‌ آیا میلی به ادامه کار وجود دارد؟ قصه برای آنان زمانی تلخ‌تر می‌شود که بخش مهمی از بازیگران تئاتر- که شهرتی هم دارند- قید تئاتر را زدند؛ اما در فیلم و سریال یکه‌تازی می‌کنند. این هم یکی دیگر از آن تناقضاتی است که با آن روبه‌روییم. این چرخه معیوب خواهد بود و هم دولت و هم هنرمند را اسیر خود می‌کند. این بازی برنده‌ای ندارد. حتی مخاطب نیز برنده ماجرا نیست. او اکنون انتخاب‌هایش محدود شده است. یا باید قید دیدن تئاتر را بزند یا دل به دریا بزند و پای تئاتر آزاد بنشیند که این آخری به سبب قدرت تخدیریش شاید برنده نسبی این وضعیت باشد، حداقل در گیشه و بحث اقتصاد.