احسان زیورعالم

 

زبان امروزی ساده و محدود به کلمات نیست. امروزه زبان فراتر از واژگان در هر قالب خوانش‌پذیری نمود پیدا می‌کند. برای مثال در تماشای بیشتر آثار نمایشی روی صحنه علی‌الظاهر واژگان بیان‌شده از سوی بازیگران به همان شکل ساده و همیشگی تلقی می‌شوند. از این منظر، دیگر این نمایش‌ها شگفتی‌آفرین نیستند. آن‌ها همان همیشگی‌ها هستند با کلماتی تکراری و حتی ناموزون و بیشتر نابجا در ساختار زبانی مرسوم ما؛ اما اگر با دقت بیشتری به اشکال زبانی آنها بنگریم، درمی‌یابیم زبان پنهان در قالب فرم و ساختار نمایشی یا چیدمان کارگردان در انتقال مفاهیم مدنظرش واجد نوعی زبان پیام‌رسان است که ما را از وضعیت کنونی خویش آگاه می‌سازد.

برای مثال نمایشی با عنوان «از مجهول تا مجهول» اثر پارسا محمدزاده در تماشاخانه سیمرغ روی صحنه رفته است که اساساً بر مبنای زبان مرسوم حتی نمی‌توان خلاصه‌ای از آن را بیان کرد. تصویری از تکرار و تکرار و تکرار که به نوعی از پوچی پیشروی ما خبر می‌دهد. چند زن در یک مربع، موبیوس‌وار راه می‌روند و حرف می‌زنند. حرف‌ها معنای خاصی ندارند. چیز ویژه‌ای را ارائه نمی‌کنند، اگرچه به شخصیتی یا شخصیت‌هایی اشاره دارد؛ اما قرار نیست این وضعیت روشن باشد. در این میان زنی تک‌افتاده نیز در گوشه‌ای از صحنه در مقابل ظرفی از آب نشسته است که در نهایت با نوعی تجاوز فیزیکی از سوی دیگر زها با شکنجه روبه‌رو می‌شود. ما نمی‌دانیم دنیای مورد تماشا کجاست یا حتی استعاره به کجا دارد؛ اما زبان پنهان نمایش که ترکیبی از حرکت و زبان و ترکیب میزانسنی است به ما می‌گوید با وضعیتی آشنا در زیست امروزی خود روبه‌روییم. دنیای مبهمی که در آن پیام‌ها با کدهای ناروشن به ما انتقال پیدا می‌کند.

 برای مثال اگر به اخبار یک روز اخیر توجه کنید و متون آن را بالا و پایین کنید، درمی‌یابید اساس خبرها واجد نوعی ابهام در زبان است یا اگر به سخنرانی‌ها و مصاحبه‌ها یا نظرات سیاستمداران دقت کنید، درمی‌یابید که آنها همواره از بیان روشن مواضع خود دوری می‌کنند. برای مثال اگر قرار است کالایی گران شود، مسئول مربوطه هیچگاه به روشنی نمی‌گوید آیا کالا گران می‌شود یا خیر. یا اینکه آیا آنها برای قیمت جدید کالا تصمیم جدی گرفته‌اند یا خیر؟ در نهایت زبان ما را با یک نوع گیجی مواجه می‌کند. هرچند می‌توانید بر اساس استقرا و عادت دریابیم که زبان مبهم منتج به چه چیزی می‌شود.

 فقدان سادگی در زبان نمایش‌های روی صحنه خبر از یک وضعیت پیچیده و جالب توجه می‌دهد. اینکه هنرمند امروزه ایران نمی‌تواند با صراحت سخن بگوید یا حتی نمی‌تواند به سادگی از یک وضعیت پرده بردارد. کار به جایی می‌رسد که حتی به قول معروف نعل وارونه می‌زند. نمونه جذاب ماجرا نمایش «تب» به کارگردانی رؤیا کاکاخانی است. نادر فلاح در نقش یک بورژوای ثروتمند به کشوری فقیر سفر کرده است و اکنون در یک وضعیت خلسه‌وار مونولوگ می‌گوید. در حال ضبط صدای خویش و یادآوری خاطراتش، در تلاش برای روایت انگیزه‌های سفر خویش است. برای او سفر به کشور فقیر امری توریستی است؛ اما آنچه این توریسم را تقویت می‌کند ابنیه تاریخی و فرهنگ جذاب نیست، بلکه فقری است که این کشور را دربرگرفته است و فرد درگیر فقر سوژه‌ای می‌شود تا بورژوا بدان به دیده امری غریب بنگرد. نتیجه کار چند عکس از کودکان زیبایی است که فقر گویا آنها را زیبا می‌کند. برای این بورژوا چنین وضعیتی جذاب به نظر می‌رسد و حتی دست‌مایه‌ای می‌شود برای ارزیابی هستی و جامعه. هرچند متن «تب» نوشته شان والاس، نویسنده آمریکایی است؛ اما این رویکرد برای ما بسیار آشناست. تماشای چنین داستانی در ایران امروز به نوعی بازنمایی وضعیتی است که دگرگون شده است. قرار است امری انسانی برجسته شود. برای درک بهتر بیایید وضعیت رسانه را در ایران گذرا ارزیابی کنیم. رسانه برای مشروعیت دادن به حرف‌های خویش همواره به سراغ جامعه می‌رود. مثلاً قرار است به مردم بقبولاند که قیمت کالایی کاهش یافته است. بی‌شک برای مشروعیت دادن به آن خبر جهان فقرا را بازنمایی می‌کند تا با بیان خدا را شکر که قیمت‌ها پایین آمده است، برای خود جایگاهی مشروع بیافریند. این وضعیت را به مسائل مهم‌تری تعمیم می‌توان داد. آنچه رسانه تلاش می‌کند بیان نکند علت مشکل است. در عوض رسانه مشکل را تبدیل به یک امر تماشایی می‌کند. با اینکه می‌دانیم فقر آسیبی جدی در جامعه به حساب می‌آید؛ اما در رسانه این فقط به چیزی زیبا و دوست‌داشتنی بدل می‌شود. نمونه جذابش را می‌توان در آثار سفارشی دید که در آن جامعه فقیر به مثابه امر نوستالژیک به مردم حقنه می‌شود؛ در حالی که چنین زیستی در زمانه امروز فاقد هرگونه ارزش مشخص است. نوستالژی یک گذشته از بین رفته برای جامعه فقیر است که دست یافتن به آن دیگر ممکن نیست؛ اما چون برای یک گروه خاص مسلط، همانند مرد بورژوای شان والاس جذابیت دارد، تکثیر و تحریف می‌شود. با اینکه جامعه مسلط خود در چنین زیستی به هیچ‌وجه زندگی نمی‌کند.

«تب» حالا یک نعل وارونه است. از همان شیوه بیانی رسانه بهره می‌برد؛ اما آن را بدل به نقیضه و در نهایت ابزاری برای اعتراض می‌کند. با اینکه زبان در ظاهر شبیه همان زبان رسانه‌ است؛ اما استفاده‌اش یک مقابله به مثل است. زبان حالا ترکیبی از واژه‌ها نیست. حتی شاید ترکیب‌های زبانی برای ما بی‌معنی باشد. همانند نمایش «از مجهول تا مجهول» که اساساً قرار نیست مخاطبش را از یک وضعیت مبهم خارج کند. تلاش می‌کند ما را در این ابهام محصول تکرار حفظ کند. به‌نوعی به نام خود نمایش ادای دین می‌کند. حلقه تکرار مجهولاتی که هیچ‌وقت بدل به معلومات نمی‌شود. در نمایش صحنه‌ای است که تمام بازیگران به صف می‌شوند تا سر تنها بازیگر خارج از کادر مربع را در آب فروبرند. یک خشونت نسبتاً عریان، بدون بیان کلمه‌ای. تماشاگران در این بخش از نمایش با دقت خشونت اعمالی را تماشا می‌کردند. آنان اعتراض نمی‌کردند. آنان با زبان خشونت‌ورزان ارتباط کلامی پیدا کرده بودند؛ البته این کلام نه در واژگان که در همان زبان نگاه نهفته است.

باید اینجا یک اما و اگر هم آورد. این ابهام‌های زبانی امر خوشایندی نیستند. زبان‌های الکن و گنگ در آثار نمایشی چند سال اخیر نه گواهی بر هنری بودن است و نه دلیلی بر متفاوت بودن، آبشخور آن از جایی است که هنرمند قصد دارد همچون ماهی از دستان ممیزان سر بخورد و خویشتن را در اعماقی دست‌نیافتنی پنهان کند.

 

 

**زبان‌های الکن و گنگ در آثار نمایشی چند سال اخیر نه گواهی بر هنری بودن است و نه دلیلی بر متفاوت بودن. آبشخور آن از جایی است که هنرمند قصد دارد همچون ماهی از دستان ممیزان سر بخورد و خویشتن را در اعماقی دست‌نیافتنی پنهان کند