«کلارا و خورشید» پاسخی احساسی به «هرگز ترکم نکن» است

«کازوئو ایشی گورو»، نویسنده مطرح ژاپنی و برنده جایزه صلح نوبل ۲۰۱۷ درباره جدیدترین اثر خود «کلارا و خورشید» توضیح داد: این کتاب، بخشی از دوران خردسالی دخترم را بازنمایی می‌کند. این رمان، نخستین اثر این نویسنده ژاپنی پس از دریافت جایزه نوبل ادبیات در سال ۲۰۱۷ است که سرگذشت موجودی مصنوعی به نام «کلارا» را روایت می‌کند. نویسنده در طول داستان از حس و اشتیاق کلارا برای یافتن یک مالک انسان پرده برمی‌دارد. این نویسنده در مصاحبه‌ای درباره جدیدترین اثر خود توضیحاتی ارائه داده است. متن ترجمه این مصاحبه را خبرگزاری ایلنا به نقل از «ان پی ار» آورده است:

 پس از دریافت جایزه صلح نوبل، اولین کتاب خود را نوشتید. فارغ از کیفیت و محتوای کلارا و خورشید، کسب این جایزه سبب انتظار بیشتر مخاطبان از شما می‌شود. نوبل چه تاثیری بر شما گذاشت؟

نوبل بخشی جدا از زندگی روزمره من است. هنگامی که نوبل را کسب کردم، تقریبا یک سوم از کلارا و خورشید را نوشته بودم. جایزه نوبل کاملا ناگهانی، غیرمنتظره و بدون اطلاع قبلی نصیب یک نویسنده می‌شود. در این شرایط، باید تمامی برنامه‌های از پیش تعیین شده لغو شود چون با حجم زیادی از کارهایی مثل مشخص کردن برنامه سفر و تهیه متن سخنرانی که برای مدت‌ها ماندگار خواهد شد، سر و کار داریم.

نوشتن کلارا و خورشید را برای بازه زمانی شش ماهه متوقف کردم. نوشتن پس از وقفه‌ای طولانی، سخت و دشوار است. این رمان یک استثناست زیرا هنگامی که نگارش کتاب را بار دیگر آغاز کردم، بسیار سرحال بودم و دیدگاهی جدید در ذهنم شکل گرفته بود. برخی از حوادث سبب پیشبرد یک اثر ادبی می‌شوند.

 به نظر می‌رسد، نگارش این کتاب زمانبر بوده است. آیا کلارا و خورشید در زمره ادبیات کودک قرار دارد؟ تصور می‌شود به دلیل اینکه این کتاب را در دوران خردسالی دخترتان نوشته‌اید، این کتاب برای ادبیات کودکان باشد.

سابقه نگارش این رمان چندان طولانی نیست. اوایل سال ۲۰۱۴، شخصی از من پرسید، آیا تمایل دارم برای کودکان بنویسم؟ تصور می‌کنم، منظور او رمانی برای نوجوانان بود ولی آنچه که در ذهن من شکل گرفت، داستانی تصویری برای بچه‌های چهار یا پنج‌ساله بود.

 آخرین رمانم، بخشی از دوران خردسالی دخترم را بازنمایی می‌کند، دخترم و من به ساخت داستان‌های بلند عادت کرده بودیم. ما در داستان‌های خود می‌گفتیم، خورشید به پایین می‌آید و به پشت انباری همسایه می‌رود، اگر در پشتی خانه را باز کنیم به طور قطع خورشید را می‌بینیم. کلارا در کتاب هم چنین جملاتی را به زبان می‌آورد.

این داستان به نحوی سرگذشت شفاهی من و دخترم را روایت می‌کند که اکنون روزهای ۲۰ سالگی را پشت سرمی‌گذارد. یکی از دوستان نویسنده‎‌ام که روزگاری در یک کتابفروشی کار می‌کرد و اطلاعات فراوانی درباره ادبیات کودکان داشت، به من گفت: محال ممکن است تا بتوانم کتابی برای کودکان بنویسم و با نگارش یک کتاب، آسیب بزرگی به آنها وارد می‌کنم. این سرگذشت و گفته دوستم  منبع الهامی برای کتاب کلارا و خورشید شد.

 رمان‌های اول و دوم شما در سرزمین مادریتان یعنی ژاپن اتفاق می‌افتد، نکته جالب توجه این است که شما مدت زمان زیادی در آنجا نبوده‌اید و از ۵ تا ۳۴ سالگی خود به سرزمین آفتاب تابان سفر نکردید. رمان‌های دیگر شما در انگلستان اتفاق می‌افتد. جدیدترین اثر شما نیز در ایالات متحده روی می‌دهد. دلیل انتخاب این سرزمین چیست؟

شما باید بدانید که محل وقوع داستان قابل تغییر بود. هنگامی که آخرین مراحل نگارش کتاب را سپری می‌کردم با همسرم درباره وقوع داستان در انگلستان گفتگو کردم. انتخاب ایالات متحده به عنوان محل وقوع داستان، انتخابی احساسی بود. من برای این انتخاب دو دلیل دارم، جامعه داستان، جامعه‌ای آینده‌نگر و مدام در حال تغییر است اما آمریکا جامعه‌ای جوان و شکننده دارد. به همین دلیل، ایالات متحده را برای وقوع داستان مناسب‌تر دیدم. آثار نقاشان رئالیست امریکایی دهه‌های ۲۰ و ۳۰ میلادی در ذهن من حضور داشتند که متبلور ایده داستان شدند. نقاشانی مثل «ادوارد هاپر»، «چارلز شیلر» و بسیاری دیگر منبع الهام من بودند. اگر مکان داستان تغییر نمی‌کرد با آنچه که پیش‌رو داریم، مواجه نمی‌شدیم.

 به نظر شما، خوانندگان و مخاطبان می‌توانند رابطه میان کلارا و کتاب «هرگز ترکم مکن» را کشف کنند؟ چه ارتباطی میان این شخصیت و رمان شما وجود دارد؟

 کلارا پاسخی احساسی به کتاب هرگز ترکم نکن است، این رمان را چند سال پیش خواندم. من تصور می‌کنم که این اثر ناراحت‌کننده است.

 آیا مخاطبان می‌توانند کلارا به عنوان یک انسان درنظر بگیرند؟

من چنین نظری ندارم. آدم‌های رمان به ارتباط با انسان‌های دیگر عادت کرده‌اند، این ارتباط به حدی است که نمی‌توانند خصوصیات کلارا به خود ارتباط دهند. پرسش‌هایی در ذهن من شکل گرفته است، آیا انسان‌ها به معنای واقعی خاص هستند؟ آیا در وجود انسان‌ها چیزی نهفته است که در کلارا وجود ندارد؟ آیا می‌توان بین یک شخصیت ماشینی و انسان تفاوتی قائل شد؟

 بیش از دو دهه از نگارش کتاب هرگز ترکم نکن می‌گذرد، آیا شما هنوز هم نسبت به آینده ابراز نگرانی می‌کنید؟

 من هم نگران و هم هیجان‌زده هستم. درنظر داشتم تا کلارا وجه مثبتی از تکنولوژی باشد، او رباتی تهدیدکننده و ترسناک نیست. من درباره هوش مصنوعی و اصلاح ژن خوشبین بودم ولی با نگارش داستان به نگرانی‌هایم اشاره کردم. تصور نمی‌کنم که تمام اتفاقات به اندازه هرگز ترکم نکن، پادآرمانی باشد.

جامعه کلارا و خورشید سیال است. من از مسائلی سخن می‌گویم که حالا در حال روی دادن است. وقتی هرگز ترکم نکن را می‌نوشتم، احساس می‌کردم استعاره‌هایی را از دنیای علمی-تخیلی وام گرفته‌ام. مادامی که نوشتن کلارا و خورشید را شروع کردم نسبت به این موضوع آگاه نبودم و از گفت‌وگوها و کنفرانس‌های علمی که در آن حضور داشتم، استفاده کردم. ویرایش ژن می‌تواند ناجی ما در برابر بسیاری از مولفه‌های مرگبار باشد.