آرزو احمدزاده ، راهنمای طبیعت‌گردی 

مدت‌ها بود تصمیم گرفته بودیم به کردستان سفر کنیم اما فرصت مناسبی پیش نمی‌آمد و البته در اکثر مواقع بهانه راه را می‌آوردیم که طولانی است. اما این‌بار عزم‌مان را جزم کردیم که به دیار کردستان سفر کنیم. مقصدمان دریاچه‌ای بود اطراف اشنویه در استان آذربایجان‌غربی و در نزدیکی  مرز ایران، عراق و ترکیه. آدرس و کروکی دریاچه را از یکی از دوستان کوهنوردمان که اهل سقز است گرفته بودیم. برای رسیدن به دریاچه دالانپر باید به ارومیه می رفتیم. در مسیر ارومیه به اشنویه به شهر زیوه رسیدیم. اینجا آخرین شهری بود که می‌توانستیم مواد غذایی تهیه کنیم. بعد از زیوه به روستای کیسیان رسیدیم. ماشین‌ها را در روستا پارک کردیم و سوار بر نیسان آبی به سمت دالانپر راهی شدیم. به توصیه دوستمان که به منطقه آشناتر بود با ماشین سواری نرفتیم و از یکی از اهالی روستا درخواست کردیم  ما را تا دریاچه همراهی کند. مسیر کوهستانی و پر از سنگلاخ و دره‌های عمیق از ویژگی‌های زاگرس است که هر گردشگری را مجذوب خود می‌کند. هوا تاریک شده‌بود که ماشین توقف کرد و راننده اعلام کرد  به دریاچه رسیده ایم. بوی نم آب به مشام‌مان ‌خورد. اینجا پر از اکسیژن ناب بود و آسمانی مملو از ستاره‌های ریز و درشت. به راستی که اینجا کهکشان پیدا بود. با فاصله‌های نه چندان دور، چراغ‌های دیده‌بانی مرزی ایران، عراق و ترکیه را می‌دیدیم. شام را کنار عکس ماه که روی موج‌های کوچک دریاچه افتاده بود، خوردیم و زیر آسمان پرستاره چادر زدیم و در هتل هزار ستاره‌مان خوابیدیم.

بین خواب بیداری دم صبح صدایی شنیدم انگار که کسی مرا صدا میزند. از چادر بیرون رفتم. نمی دانستم خوابم و یا بیدار. با حالتی مبهوت به اطراف نگاه می‌کردم، دریاچه ای آبی در چند قدمی‌ام بود با نمایی از کوه برفی در آن پشت و تا چشم کار می‌کرد همه جا سبز بود با گلهای ریز سفید و بنفش. صحنه‌ای که می‌دیدم برایم تداعی کارتون های زمان کودکی بود، کارتون‌هایی از قبیل بل و سباستین، یا بچه‌های آلپ. با صدای بلند کسی که گفت: «کجایی؟ چرا ماتت برده؟» از بهت بیرون آمدم و کم کم باور کردم هر آنچه که می‌بینم عین واقعیت بود. آنجا خود بهشت است. کمی با راننده‌ای که ما را به این بهشت زیبا آورده بود صحبت کردیم. به نظر من یکی از زیبایی‌های سفر نشستن پای صحبت‌های اقوام محلی است. با لهجه شیرین خودشان از زیر و زبر آن منطقه برایت داستان‌هایی تعریف می‌کنند که سینه به سینه از پدربزرگ‌هایشان به یادگار مانده ‌است. او گفت نام کوهی که روبروی دریاچه واقع شده است دالانپر است که در گویش محلی دالامپر هم گفته می‌شود. دالامپر به معنی محل پرواز عقاب‌ها است. از جانورانی که در این منطقه زندگی می‌کنند می توان به عقاب ، گرگ و سمندر کردستانی اشاره کرد. کوه دالانپر با ارتفاع 3487 دقیقاً در نقطه مرزی سه کشور ایران ، ترکیه و عراق واقع  شده است به طوری که قله این کوه متعلق به این سه کشور است . منطقه ای که این کوه در آن واقع شده است به سیلوانا معروف است. بعد از صرف نهار و کمی شنا و گشت‌زنی در اطراف دریاچه راه بازگشت را پیش گرفتیم. در مسیر بازگشت به سیاه چادر عشایر برخوردیم. از ویژگی‌های مهم این منطقه مهمان نوازی غافلگیر کننده روستائیان و عشایر منطقه است، این عشایر با لهجه کردی بادینی (کرمانج) صحبت می‌کنند و بسیار مهمان نوازند. با نان و ماست محلی از ما پذیرایی و با لبخند بدرقه‌مان کردند. به روستا رسیدیم و دوباره غافلگیر شدیم. بچه‌های روستا ماشین هایمان را شسته بودند. پرس‌وجو که کردیم گفتند:  «دیدیم کثیفه شستیم». در برابر این‌همه مهربانی چه باید گفت؟