آبان مصدق

لکه‌های ته فنجان قهوه عنوانی است که قسمتی از بار معنایی و داستانی رمان را به‌ دوش می‌کشد. عنوان رمان به‌سرعت ذهن را به جریان زندگی عده‌ای از آدم‌ها می‌برد که به نوعی از هر لحاظ در طبقه متوسط قرار می‌گیرند؛ یعنی نه آنقدر روشنفکر و سیاه‌بین که با سایه خود حرف بزنند و نه آنقدر از طبقه پایین جامعه که دغدغه نان و سرپناه، عشق و بوی قهوه را از یادشان برده باشد و بشود معنایی غریبه که در دنیای بی‌رحم آن‌ها جایی ندارند. پرداختن به طبقه متوسط تا دیرزمانی مورد توجه رمان‌نویسان معاصر ایرانی نبود و سایه صادق هدایت و حرف زدن او با سایه‌اش بر روایت و مضمون و شخصیت‌های داستانی ایرانی سایه سنگینی انداخته بود. اما از این میان عده‌ای از رمان‌نویسان و داستان کوتاه‌نویسان پیدا شدند که نگاه خود را به قشر دیگری از جامعه معطوف کردند که نه چندان روشنفکر زده‌اند و نه چندان فقرزده.

لکه‌های ته فنجان قهوه، رمانی درباره روند از خود بیگانگی انسان مدرن و سردرگمی او در عشق و حتی عواطف انسانی نسبت به اطرافش است. انسانی که روز به روز هر چه بیشتر به درون خود می‌خزد و در هر شرایط و هر موقعیت و با وجود آدم‌هایی که در اطرافش است، باز هم در حقیقت به‌نوعی تنهاست که یا از این تنهایی استقبال هم می‌کند یا نمی‌تواند خود را از پیله آن رها کند و به تعلیق زندگی خود پایان دهد. رضا ارژنگ برای حرف زدن درباره تنهایی انسان مدرن به سراغ خانواده‌ای از قشر متوسط جامعه می‌رود و اگر چه بهرام که روزنامه‌نگاری در دهه هفتاد است را کم و بیش محور داستان قرار می‌دهد و داستان با او آغاز می‌شود و پایان می‌یابد، اما تمام اعضای این خانواده پنج نفره و وابستگان به آن‌ها، برای خود قصه‌ای موازی با قصه بهرام دارند و بخش‌های جداگانه‌ای را به‌خود اختصاص می‌دهند. تمامی شخصیت‌های داستان به‌نوعی درگیر عشق‌اند، درگیر تنهایی، اندوه، روزمرگی و هجوم سرسام‌آور زمان بر روح و علایق آن‌ها.

قصه با ماه عسل بهرام و نگار شروع می‌شود و همان روز بهرام عشق قدیمی‌اش را می‌بیند و اولین حادثه و تصادف از همین‌جا شروع می‌شود. رمان لکه‌های ته فنجان قهوه بر پایه تصادف است و این‌که ما چه میزان با روزمرگی با تصادفات و اتفاقات و آدم‌های دور و برمان رو در رو می‌شویم و بیشتر اوقات از کنار آن‌ها می‌گذریم و آن‌ها را نمی‌بینیم. اما لکه‌های ته فنجان قهوه می‌خواهد بگوید که اگر ما در این تصادفات، با آدم‌های گذشته زندگی‌مان رو به‌رو شویم، زندگی چه‌طور پیش خواهد رفت و هر کسی چه واکنشی خواهد داشت. بدون‌تردید ما در زندگی خود لحظه‌ای را داشته‌ایم که دلمان می‌خواسته با آدم‌هایی که دوست می‌داریم یا دوست داشته‌ایم، دوباره رو به‌رو شویم یا زمان به عقب برگردد و درباره زندگی‌مان تصمیم دیگری بگیریم. لکه‌های ته فنجان قهوه پر از حادثه و تصادفاتی است که گاه دیده می‌شوند و گاهی نه. اما می‌خواهد بگوید دنیا آنقدرها هم بزرگ نیست. گاهی ما یک دور کامل می‌زنیم و دوباره به نقطه آغاز برمی‌گردیم و در صورتی که به نقطه آغاز بازگردیم، تصمیم دیگری خواهیم گرفت یا نه؟ آیا به راه آمده، ادامه خواهیم داد؟ شخصیت‌های این رمان با وجود مشترکاتی در مورد دغدغه‌های روزمره زندگی و عشق، روانشناختی‌های متفاوتی دارند و هر کدام دنیای درونی خودشان را دارند. بنابراین رضا ارژنگ به‌ جای انتخاب یک شخصیت به‌عنوان قهرمان داستانش، از چند شخصیت همزمان استفاده می‌کند تا موازی با هم پیش بروند و رمان به جای تک‌صدایی بودن، چندصدایی شود. در نتیجه رمان دارای بخش‌های کوتاه کوتاه مربوط به هر کدام از شخصیت‌ها است که در مینیمال‌ترین شکل ممکن او را روایت می‌کند و در بخش پایانی خود نویسنده به درون داستان و جهانی که خود ساخته است، وارد می‌شود و می‌شود یکی از شخصیت‌های داستان تا کمک کند که آدم‌های داستانش بر داستان زندگی‌شان نقطه پایانی را بگذارند و این دلچسب‌ترین اتفاقی است که داستان‌نویسان با آن می‌زیند و رضا ارژنگ در این رمان به آن نمود بیرونی داده است. نکته محوری در این رمان این است که هر کسی در این جهان مدرن به هر شکلی که با عشق درگیر باشد، نمی‌تواند برای آن قطعیتی متصور شود یا از آن می‌گریزد یا از آن دور می‌شود یا در عشق تعلل می‌کند یا وفاداری‌اش را به آن از دست می‌دهد یا نمی‌تواند با جبر تقدیر خود بجنگد و سرنوشت علیه او حرکت می‌کند. اما مرگ تنها اتفاق قطعی در این جهان است که می‌تواند حقیقت عشق را در ابهامی بی‌پاسخ نگه دارد. رضا ارژنگ با وجود انتخاب یک خانواده و وابستگان به آن‌ها برای شخصیت‌های رمانش، تحلیلی متفاوت بر درون آدم‌ها و چند و چون تصمیم‌گیری‌های آن‌ها دارد. او در رایت خود از شیوه موجز داستان کوتاه بهره می‌برد و طبیعتا از اطناب اجتناب می‌کند. بنابراین با سادگی زبان و نثری یکدست، موفق می‌شود خواننده‌اش را پای قصه خود بنشاند و کشش و جذابیت قصه آدم‌هایی شبیه خواننده‌اش را ایجاد کند، زیرا چندصدایی در رمان موجب شده تا هر خواننده‌ای بتواند با یکی از شخصیت‌های این رمان، این‌همانی کند و پیگیر ماجرای او شود. داستان با حرف‌های لکه‌های ته فنجان قهوه به نقطه پایانی می‌رسد. پایانی نابهنگام و غیرقابل پیش‌بینی برای خواننده که بار معنایی عنوان رمان هم در همین است که حوادث زندگی گاه در یک فال قهوه خلاصه می‌شوند و شاید این ما هستیم که حوادث را بیش از حد جدی تلقی می‌کنیم.