آسیه ویسی 

معضلی که می‌خواهم درباره آن بنویسم، تنها مشکل یکی دو نفرمان یا پیر و جوان‌مان نیست. یعنی می‌خواهم بگویم همه ما به نوعی درگیر چنین بیماری هستیم؛ بیماری که شاید نشود گفت از اصغر فرهادی شروع شد، اما آثار او می‌تواند نمونه بارز چنین رفتار و حال و روز ما باشد. 

ما، منظورم همین ما ایرانی‌ها در هر نقطه از این کهن دیار و در هر پست و مقام، معمولا با شوق و شور و با انرژی فراوان کاری را شروع می‌کنیم یا اگر هم شروع نکنیم، حداقل برای آن طرح می‌کشیم و نقشه می‌ریزیم اما یا در همان قدم‌های اول یا وسط‌های کار، ناگهان همه‌چیز دود می‌شود و به هوا می‌رود؛ کلی کار نیمه تمام، کاغذهای لوله و مچاله و پاره شده، لیوان‌های جرم گرفته از چایی مانده و... روی دست‌مان می‌ماند و بدتر از آن، یک بی‌حوصلگی ممتد و کشدار که می‌رود تا سال‌ها گریبان حال و روزمان را بگیرد و دمار از روزگار خودمان، خانه و شهر و کهن دیارمان را دربیاورد. 

در واقع داستان‌ها و ماجراهایی که شروع می‌کنیم دقیقا مثل فیلم‌های اصغر فرهادی، پایان باز دارد؛ همه‌چیز در این فیلم‌ها معلق و پا درهوا می‌ماند. خوب این لطف کارگردان به تماشاچی است که می‌گذارد او خودش در مورد چگونه تمام شدن فیلم تصمیم بگیرد و اراده خودش را تحمیل نمی‌کند.

کارهای ما هم اول با طمطراق و مراسم کلنگ‌زنی و با کلنگ‌های روبان بسته و شیرینی و شکلات و دسته‌گل و قربانی کردن گوسفند، آغاز می‌شود. کلنگ هم درست در وسط دایره‌ای که با گچ روی زمین کشیده شده، فرود می‌آید و البته تا مدت‌ها به همان حال می‌ماند تا آیندگان و روندگان، آگاه شوند که قرار است در این‌جا اتفاقی بیفتد. اما آن اتفاق یا نمی‌افتد یا اگر می‌افتد، چنان می‌افتد که دیگر کسی نمی‌تواند بلندش کند.

آدم‌های نصفه نیمه‌ای هستیم، با رفتارهای هیجانی، با تب‌های تندی که زود عرق می‌کنند. با جاده‌های نا تمام، ساختمان‌های نیمه کاره و تعهد پذیری‌های نیم بند. 

اگر اصغر فرهادی در مورد فیلم‌هایش ما را آزاد گذاشته تا هر برداشتی که دل‌مان خواست بکنیم و هر طور که دوست داشتیم فیلم را تمام کنیم، مسئولین محترم و مردم همراه‌شان هم دقیقا، پایان همه چیز را باز گذاشته‌اند تا نفر بعدی بیاید یا پایان را بسازد یا نیمه‌کاره بودن را به گردن نفر قبلی بیندازد و برود و المنته‌لله که ما همیشه یک نفر قبلی، مسئول قبلی، دولت قبلی و راننده و خلبان مرده داریم که می‌توانیم تمام تقصیرها را به گردن آن‌ها بیندازیم و برویم کانادا.